به گزارش شهرآرانیوز-
افشین هاشمی | کارگردان، فیلمنامهنویس و بازیگر
کتابش را بلعیده بودم. نمیدانم چرا فکر میکردم کسی که میخواهد سینما کار کند، باید سینمای کشورش را حفظ باشد. پس بهمانندِ درس، دستم را روی توضیحات میگذاشتم، و از روی عکس، نامِ فیلم، کارگردان و سالِ ساخت را میگفتم. گاهی امیر را هم مجبور میکردم حفظ کند، و اگر فیلمی را اشتباه میگفت، پسگردنی میخورد. از روی فهرستِ این کتاب شروع به دیدنِ فیلمهای سینمای ایران کردم. ویدئوهای غدغن را پشت سگکِ کمربند، زیرِ پیراهن میآوردم خانه و البته در فیلمکرایهایهای مجرمانهی دههی شصت، بنا به فهرستِ مندرج در کتاب، هرچه بیشتر دنبالِ «گاو» و «رگبار» و «خشت و آینه» میگشتم، بیشتر «مهدیمشکی و شلوارکِ داغ» گیرم میآمد؛ اما هرچه بود، در کتاب علامت میخورد که یعنی “دیدهام”. بعدن بچهمحلّی - گمانم هومن رنجبر - آن کتاب را با همهی علامتهایش گرفت و دیگر پس نیاورد. گرچه دیگر نیازی به آن کتاب نداشتم و اینترنت مشکل تاریخها و عکسها را حل کرده بود، اما آن کتاب با عطفِ کلُفتش باید در کتابخانه میبود و پس باز خریدمش.
همهی این قصّهها را گفتم تا بگویم «مسعود مهرابی» برای من در مجلهی فیلم تمام نمیشود؛ برای من نامِ او با تاریخِ سینمای ایران و همهی سالهای نوجوانیام گره خورده.
و اکنون که نیست بغضی دور در گلویم پرسه میزند، عینن احساسِ از دست دادنِ آن کتاب با همهی علامتهایش، که حتا با خریدِ نسخهی ویراست جدید هم نرفت.•
پینوشت: ایشان را تنها یکبار در مجلهی فیلم دیدم و همین؛ ارادتم را ابراز کردم و تمام.