محبوبه عظیم زاده | شهرآرانیوز؛ صداها، نگاهها، حرفها و حتی چینوچروک روی پیشانیشان پر است از غیظ و بغض. احساسات مملو از دردی که سالیان سال است روی هم انباشته شده، از گلو درآمده و از چشمها ریخته است، ولی عجب که هنوز آنها که باید بشنوند، نمیشنوند و آنها که باید ببینند، نمیبینند. حرمت و غروری هم اگر بوده که حتما بوده است، حالا دیگر قیدش را زدهاند و با تمام وجود در مقابل دوربینی که زوم کرده رویشان از این میگویند که به کمک احتیاج دارند. پیرزن میگوید «به بچهها گفتهام دستوصورتشان را نشویند تا آب به دامها برسد و هلاک نشوند.» آخر تکوتوک مالهای ماندهاش تنها داشته زندگیشان است و اگر از بیآبی تلف شوند، دیگر گذران زندگی میسر نخواهد بود.
مرد جوان میگوید «۱۷ سال است که داریم با ستم زندگی میکنیم، با سختی، با مشقت، با سختیهایی که صابون آن به تن آن بالانشینها نخورده و بعید است حتی با دیدن این تصاویر، تصور درستی از آن داشته باشند.» پیرمرد قسم میخورد «به پیر و پیغمبر کهای مسئولانی که میتوانید برای این سرزمین مظلوم و مردمان فراموش شدهاش کاری بکنید، کمک کنید.»
اینجا روستای خاکسفیدی شهرستان هیرمند در سیستانوبلوچستان است. روستایی که ۵۰۰ خانوار در آن زندگی میکنند، اما با حداقلترین اسباب و امکانات. فضای مجازی حالا دیگر از سیستانوبلوچستان پر شده است، از سرزمین دوستداشتنی جنوبشرقی کشورمان و روستاها و دیارهای باشکوه، ولی محزونش، از بیآبیها و کپرنشینیها و آفتاب تابستانی بیش از ۵۰ درجهاش و حتما تا چند صباح دیگر سرمای استخوانسوز زمستانش. یک روز صدای یک نفر از لابهلای کپرها به گوش میرسد و فراموش میشود. روزی دیگر ماجرای کودکان معصومش بر سر زبانها میافتد که برای آب آوردن، زندگیشان یا بخشی از وجودشان را از دست میدهند. از دور که به این عکسها نگاه میکنی، مثل یک تکه بیابان دورافتاده از آبادی است. یکیشان میگفت «طوری فراموشمان کردهاند که انگار جزئی از این کشور و مردمش نیستیم.»
همجوار هامون است، اما سرتاسر بیابان و خشکی که بهقول خودشان «خرد و کلون و پیرمرد و پیرزن را میکشاند پای تانکرهای آب.» ایستادهاند و دبهها و تنگها و گالنهای کوچک و بزرگ دورتادورشان را گرفته است. چشمانتظار همان تانکر آبی که معلوم نیست چند روز به چند روز از راه میرسد تا ظرفهایشان را پر کند. این طرفها، اگر مردم از ترس از دست دادن سرمایهشان میایستند در صف دلار و سکه و چشم میدوزند به تابلوی بورس، آنسوتر اهالی سیستانوبلوچستان هنوز باید در صف آب بایستند. بعد دبههای سنگین را بگذارند روی گاریدستی و فرغون یا روی کتوکولشان تا بروند سمت زندگیای که دیگر امیدی به آن ندارند. آنقدر که مرگ را به این زندگی ترجیح بدهند و بگویند «اگر قرار نیست گرهی از کارمان باز کنند، بیایند چالهای همینجا بکنند و ما را در آن دفن کنند.»
زلزله که میآید، مردم برای سروساماندادن به اوضاع زلزلهزدگان میآیند پای کار، سیلی اگر جایی را ویران کند، باز هم مردم معطل نمیکنند. کرونا که همهگیر شد دوباره مردم خوشقلب و رئوف بودند که دستبهدست هم دادند و بستههای معیشتی و بهداشتی را برای مناطق محروم فرستادند. خودتان هم حتما اینطرف و آنطرف عدهای را دیدهاید که لابهلای روزمرگیها و گیروگرفتهای شخصیشان، دستبهکار میشوند تا در حد وسعشان اقلامی تهیه کنند و بهواسطه خیریهها و آشناها، بهدست مردمی برسانند که واقعا به آن احتیاج دارند. این مردم قطعا برای مردم محترم خاکسفیدی که یکی از روستاهای اصلی در مقابله با ریزگردهای تابستانی است هم کم نمیگذارند، اما آسک، کیخا، شندک، صدیف و کلی اسم دیگر چه؟ چه زمانی قرار است کمی اندیشمندانهتر و دلسوزانهتر و بنیادیتر به وضعیت سیستانوبلوچستان رسیدگی شود و باری از روی دوش این مردم برداشته شود؟
کاربری برای این ویدئوی تلخ که در فضای مجازی پخش شده بود، نوشته است: «در حیرتم که اینان چرا فریاد نمیزنند.» البته که میزنند. صدای این جماعت سالهای سال است که دارد از ته گلو و از اعماق قلبشان بلند میشود، اما بهظاهر حکایت، حکایت همان گوش شنوا و چشم بینایی است که وجود ندارد.