«هروقت ژیان ماشین شد، باجناقم فامیل میشه»، «جاری از جاری فن، هوو هم از هوو رنگ میگیره»، «خواهرشوهر مثل قاشق چای خوریه که میآد و به هم میزنه و میره»، «مادرشوهره دیگه، زبونش نیش داره» و .... تا دلتان بخواهد ذهنمان پر از این کلیشه هاست، کلیشههایی که طول عمری به درازای تاریخ دارند و نسل به نسل به ما منتقل شده اند، حتی حالا که دیگر خبری از آن ارتباطات پیچیده فامیلی گذشته نیست، پیش فرضهایی ثابت که به ما قدرت پیش بینی شرایط و موقعیتهایی را میدهند که هنوز در دنیای واقعی شکل نگرفته اند. یعنی قبل از اینکه وارد زندگی متأهلی شویم، میدانیم که مادرشوهری خواهیم داشت که مدام زخم زبان میزند، خواهرشوهری که جز سرک کشیدن در زندگی ما کار دیگری ندارد، جاریای که از شدت حسادت به ما خواهد مرد، باجناقی که جای ما را در خانواده همسرمان تنگ کرده است و ....
با این پیش فرضها تکلیف مشخص است. از همان ابتدای زندگی مشترک، شمشیرمان را برای همه این افراد از رو بسته ایم و هر حرف و حرکتی از سوی آنها را از روی قصد و غرض میدانیم. پیشاپیش هم برایشان پاسخی درخور آماده کرده ایم تا بیش از این اجازه ورود به حریممان را نداشته باشند. در روان شناسی به این تفکر، تعمیم افراطی میگویند. یعنی همه افراد با یک عنوان خاص، یکی هستند و باید به شیوهای یکسان با همه شان برخورد کرد.
مثلی داریم که میگوید «جوابهای هوی است». خب، وقتی ما این گونه رفتار کنیم، طبیعی است که بازخوردی هم که از این افراد میگیریم همین گونه باشد. یعنی پیش بینیهای ما درباره این افراد دقیقا درست از کار درمی آید، نه به این دلیل که زبان همه مادرشوهرها نیش دارد یا همه خواهرشوهرها فضول هستند یا همه جاریها حسود، بلکه به این علت که آنها به رفتار، حس یا تفکر نادرست ما درباره خودشان یک واکنش طبیعی نشان میدهند؛ بنابراین اگر دوست نداریم ما هم مانند پیشینیان یا اطرافیانمان مدام با بستگان همسرمان مشکل داشته باشیم، باید از همین امروز طرز فکرمان را عوض کنیم. یعنی واقع نگر باشیم و اجازه بدهیم ابتدا موقعیتها پیش بیایند، سپس آنها را قضاوت کنیم. واقعیت این است که وقتی پیش فرضی درباره رفتار و طرز برخورد کسی در ذهنمان وجود نداشته باشد، به جای قضاوت کردن، حتما از الگوی حل مسئله سالم کمک خواهیم گرفت. یعنی وقتی مشکلی پیش میآید، با خودمان نمیگوییم: «فامیل شوهره/ زنه دیگه!» بلکه بدون هیچ گونه پیش داوری و قضاوتی، به دنبال مشکل و حل آن میگردیم، درست مانند برخوردی که با یک دوست یا آشنا در چنین مواقعی داریم.
یادمان باشد که این کلیشههای ذهنی درست مانند تابلوهای راهنمایی هستند که بدون هیچ حرف و حدیثی، به ما چند فرکانس کوتاه و سریع درباره آن موقعیت میدهند و ناخودآگاه مغز ما هم آنها را بدون تفکر و تأمل دنبال میکند. برای همین، خیلی وقتها نه مشکل از طرف مقابل است نه خود ما، بلکه این کلیشهها و قالبهای ذهنی مان هستند که مسیر ارتباط گیری سالم و مؤثر را به روی ما بسته اند.