یادش بهخیر! سال نو ۹۸ شده بود. کرونا نبود و فراغت داشتیم. لبخند برای نشستن بر روی لبهایمان، سماجت نداشت و ما نیز پذیرا بودیم. گفتیم سیب و خندیدیم و با سفره هفتسین، عکسهای یادگاری گرفتیم. مادر طبق عادت همیشه، عکسها را چاپ کرد و روی یخچال چسباند و منتظر سال بعد بود که عکسهای نو را جایگزینشان کند. اما ثبت آن لحظات در زمان تحویل سال بعد، هیچوقت تکرار نشد.
سالی که نامش بیش و پیش از آنکه ۹۹ باشد، کرونا شد و کرونا هم گرفت و مادر روی یخچال، کاغذی چسباند و نام مواد خوراکی را که شاید ما را از شر این ویروس ملعون در امان بدارد، نوشت و بهمرور تعداد این کاغذها و توصیههای مادر بیشتر و بیشتر شد و امروز همه عکسهای یادگاری و آن لبخندها، روی یخچال درپس نگرانیهای مادر گم شده است.
باورم نمیشد وقتی خواندم. دانشمندان میگویند: کرونا، همان قاتلی است که میتواند خود را در یک قاشق چایخوری جای دهد و با تمام قوا ۵۳ میلیون نفر از ما آدمهای زمینی را آلوده کند و جمعی از ما را هم مثل آب خوردن به کام مرگ بکشاند. مرگی که نه عاقبتبهخیری دارد و نه شکوهمندی برای عزیزانمان. اما آگهیهای روزانه ترحیم و تسلیت، چشمهای ماتمزده کادر درمان و فریادهایشان که دیگر تخت خالی نداریم... هر روز بیشتر از آفتاب ظهر تابستان، سرمان را داغ میکند و چشمهایمان را میسوزاند و دیگر جای هیچ تردیدی باقی نمیگذارد که مرگ در یکقدمی ماست.
سال ۹۹ اولش با قرنطینه خانگی شروع شد و بالا رفتن تابلوهای ورودممنوع حتی به شهر آباواجدادی و منع دیدار با خویشان و نزدیکانمان رسید. نحسی روز سیزدهم سال، نیز آنقدر که آن را بهدر نکردیم، رفتهرفته بیشتر دامانمان را گرفت.
دوری و فاصله و انتظار دیدارهای تازه بود و ممنوعیت در آغوش کشیدن پدر، مادر و خواهر و از آن بدتر اینکه برخیشان بیآنکه یک دل سیر با آنان وداع کنیم، از میانمان رفتند و ما داغ یک خداحافظی درستوحسابی هم روی دلمان ماند.
در سال کرونا، ماسک و الکل ضدعفونیکننده از مایحتاج روزانهمان شد. به جبر و از سر استیصال لبخندهایمان را پنهان کردیم تا با سلاح ماسک و الکل به جنگ کرونا برویم. اما دشمن، کارآزمودهتر از تصورمان بود که به این زودیها از پا دربیاید و کارمان را به جایی کشاند که ما حسرت پا گذاشتن به خانه پدری را بخوریم. حسرتی که درد داشت، عین درماندگی... دردش بیشتر از تب و لرز بود و حتی به طعم تلخ ناپروکسن (یکی از داروهایی که برای بیماران کرونایی تجویز میشود) هم غالب بود. مثل زهر بود و دلیل آن سرفههای سینهسوز و آن اشکهای ادامهدارش و...