آن قهوهخانه نقال داشت؛ کاک صالح، چهرهاى محکم، قدوبالاى بلند و اندکى چمیده، سبیل پرپشت که چند تار سفید داشت برخلاف شقیقههایش که همه سپید بود. کاک صالح نقال صدای قوى و پرخشى داشت که از جراحت مصرف زیاد سیگار دستپیچ بود! دوبار در ۶۰ سال پیش یا ٦٠٠سال پیش به دقیقه اکنون که روزگار مجازى واقعیت را دستکارى، گمراه و محو کرده است، در پناه پدر پاى نقل نشستم، چون سرگرمى دیگرى وجود نداشت.
باید خردهنقلى شنیده باشم که نامها و قهرمانانش سودابه، رخش، تهمینه، زال، سیمرغ، سیاوش و آقاى تمامپهلوان رستم بوده باشد! راستش چیزى جز فضاى دودگرفته قهوهخانه میرزاحبیب یادم نیست و آن صداى گرم و گیراى نقال که تا سالها خوابگرد صدا و لحن و جمال کممثالش بودم! یک راوى درجه یک که هنرش عمر کودکى و نوجوانى را براى من سرشار از خیال و خاطره کرد! چقدر آن سالهاى دور و دیر دوست داشتم رستم دستان باشم و بعدها امیرارسلان نامدار (ایلوش)، گرچه نازکتر از شاخه گردنشکسته بید بودم!
آن هزارسال پیش من در سنندج بودم. در کوچه کوچک ما فقط یک خانهاش رادیو داشت که صبحها با صداى دلکش بیدار مىشدم و شبها باید داستان شب بوده باشد که من خواب بودم! آن کوچه، آن قهوهخانه، آن نقال و بنان دیگر نیستند! چرا؟ چون روزگار ورق خورد.
وقتى سینما به سنندج آمد در نوجوانى، بعد تلویزیون آمد، روزنامه و مجله آمد، فردین، چارلتون هستون، همفرى بوگارد، روفیا، سوفیا لورن، اوا گاردنر، یول براینر، همایون بهزادى، ویگن، موحد، عزیز اصلى آمد! اینگونه بود که شاهنامه و کاک صالح نقال، رستم و سودابه پشت پرده سینما و جعبه جادوى تلویزیون رفتند و گاه و بیگاه اینجا و آنجا سرک مىکشیدند تا رسیدیم به چند دهه پیش که خودش چندصدسال مىشود، از بس که روزگار لحظه به لحظه نو به نو مىشود!
در همین چند دهه صداقت، رفاقت، عاشقى، همت و حمیت و سبیلهاى مردان مرد هم رفت و جایش را به ریزش بىامان امواج ماهوارهها و میلیونها شبکه تلویزیونى، پیامهاى صوتى و تصویرى تلفن همراه، آىپد، لپتاپ و... داد و هزاران هزارگونه سرگرمى جذاب و اغواگر ظهور کردند! اصلا زبانى جهانى، یکپارچه و عمومى متولد شد و همه در هرجاى جهان که باشند، به زبان مشترک (جهان مجازى) در گفتوشنود هستند! اینگونه است که ما زبان بچههاى این روزگار را نمىفهمیم! وقتى ابرقهرمانان مارول جاى رستم را گرفتهاند!
حالا دیگر جاى نقالان را رپخوانان و جاى شاهنامه را کتابهاى هرى پاتر در ویترین کتابفروشىها گرفتهاند! وقتى شمارگان کتاب جدى و غیردانشگاهى پانصد یا هزار نسخه است و کتابهایى از قبیل «خواب خرگوشى در نیمساعت!»، «پوستکنى پیاز در یک ثانیه؟» و «پولدارشدن در سه ثانیه» به چاپ بیستم و سىام و سیصدم مىرسند! وقتى روزنامهها و مجلهها از روى پیشخوان و پاخوان دکهها غیب مىشوند و روزنامهنگاران در سراى بیکارى براى کبابىها سماق بستهبندى مىکنند!
واقعا انتظار دارید شاهنامه، نامه روزانه روزنامهها، هفتهنامهها یا ماهنامهها و سالنامهها باشد؟ مگر در این سالها بهجز مراسم سالگرد کمسروصداى حکیم ابوالقاسم فردوسى اتفاق دیگرى براى شاهنامه افتاده است؟
وقتى صداى بىصداى ساسى مانکن موضوع روز و هفته و ماه بچهها، بزرگترها، نظام آموزشى و برخى مسئولان مىشود، انتظار ندارید که «یاس» و «تتلو» با میلیونها میلیون دنبالکننده جاى نقالان را بگیرند و تتو نوشتن تتلو روى همه تن، نقشه راه بچهها از ایران به توران شود؟
راست این است جهان هرروز شاهد یک تحول و هردهه شاهد یک انقلاب به مفهوم تغییر محتوا و فرم و ساختار مىشود!
تولد جهان انفورماتیک و جهان ژنتیک در قرن اخیر موجب تولد جهانى نوین براى انسانهاى غیرمعاصرى مثل من و ما شده است. گویى ما در صدسال پیش ماندهایم، درحالىکه دیگران و جهان دیگران در دویست سال بعد است و نام آن جهان، جهان مجازى است. این را بچههاى دهه هشتاد و حتى نیمه اول دهه نود هم مىدانند!