مدیریت فشارخون بالا با تزریق داروی جدید اعلام آمادگی جامعه حرفه‌ای هتلداران خراسان رضوی برای پذیرایی از مردم استان‌های دیگر زمان برگزاری کنکور سراسری ۱۴۰۴ تغییر کرد واریز حقوق بازنشستگان و مستمری‌بگیران تأمین‌اجتماعی از امروز آغاز شد (۲۸ خرداد ۱۴۰۴) لغو کلیه امتحانات دانشگاه‌های آزاد استان خراسان رضوی تا پایان روز جمعه ۳۰ خردادماه افشای شیوه جاسوسی واتس‌آپ برای اسرائیل فعالیت دفاتر اسناد رسمی با یک‌سوم ظرفیت تأثیر وحشتناک حملات موشکی رژیم صهیونیستی بر بیماران بستری حقوق خردادماه ۱۴۰۴ بازنشستگان کشوری به‌موقع پرداخت می‌شود پیش‌بینی هواشناسی مشهد و خراسان رضوی امروز (سه‌شنبه، ۲۷ خرداد ۱۴۰۴) | از فردا، هوای مشهد خنک می‌شود درگیرشدن ۲۱ استان کشور، از ابتدای حملات رژیم صهیونیستی تاکنون | به حدود ۱۰۰۰ نفر اسکان اضطراری داده شد (۲۷ خرداد ۱۴۰۴) آمادگی کامل نظام سلامت در شرایط جنگی مدیریت اقامت و خروج زائران خارجی مشهد، در دستور کار ستاد شرایط اضطراری خراسان رضوی با کمک بسیج ناحیه یک عمار مشهد اجیرشدگان یک زن برای انتقام‌گیری دستگیر شدند پیگیری شهرآرا برای آزمون‌های لغو شده | خانواده‌ها نگران برگزاری آزمون‌ها نباشند مراقب چشم‌ها در برابر موج انفجار باشید داروخانه‌ها طبق روال معمول در حال ارائه خدمات به مردم هستند تأکید مدیرکل سازمان حفاظت محیط‌ زیست تهران بر حفظ منابع حیاتی اطلاعیه جدید دانشگاه آزاد اسلامی مشهد درباره نحوه برگزاری امتحانات (۲۷ خرداد ۱۴۰۴) دستور به دادستان‌های کشور برای برخورد شدید و عبرت‌آموز با جاسوسان رژیم صهیونیستی شهادت ۳ تن از همکاران شاغل و بازنشسته سازمان تأمین اجتماعی در حملات رژیم صهیونیستی وام ۵۰ میلیون تومانی به حساب ۲ هزار و ۲۹۰ بازنشسته خراسانی واریز شد (۲۷ خرداد ۱۴۰۴) مهمان‌نوازی مشهدی‌ها در روز‌های سخت اهمیت ورزش زیاد در جوانی برای کنترل فشار خون در میانسالی وضعیت ذخیره دارویی در حوزه تحت پوشش دانشگاه علوم پزشکی مشهد مطلوب است بانوی مرگ مغزی در مشهد به ۴ بیمار زندگی دوباره بخشید (۲۷ خرداد ۱۴۰۴) واکنش سازمان غذا و دارو به شایعه کمبود دارو‌های پیوند عضو بیمار مرگ مغزی ساکن تربت‌جام جان ۴ نفر را نجات داد (۲۷ خرداد ۱۴۰۴) آتش‌سوزی سه نفتکش در دریای عمان + عکس
سرخط خبرها

معجزه‌ای به نام «مادر»

  • کد خبر: ۹۶۷۶۵
  • ۰۳ بهمن ۱۴۰۰ - ۱۴:۴۵
معجزه‌ای به نام «مادر»
شبنم کرمی - روزنامه‌نگار

کودکی: جنگ به شهر‌ها رسیده و بمباران و موشکباران، مردم را برای حفظ جانشان به بیابان‌ها و زندگی زیر چادر‌های مسافرتی رانده است. پدر جبهه است و خبر چندانی از او نداریم. من و برادرم باز هم قرار است مدتی با مادر، زیر چادر کوچک خاکی‌رنگمان که عمودش با کمک چند انسان مهربان استوار شده، زندگی کنیم تا ببینیم سرانجام، روزگار برایمان چه خوابی می‌بیند.

مادرم معلم است و باید در هر شرایطی سنگر مدرسه را حفظ کند. اضطراب در چهره مامان موج می‌زند. فرزندانش کوچک هستند، اما خانم ساکن خیمه همسایه هم مادر است. پس می‌تواند چند ساعتی من و برادرم را به او بسپارد و برود! درست است که یکدیگر را نمی‌شناسند.

اسم هم را به‌درستی نمی‌دانند، اما همین که مادر است برای اعتماد کردن و سپردن جگرگوشه‌هایش به او کافی است. با شرم می‌گوید: «ما از چادر کناری هستیم. من باید بروم مدرسه. اگر زحمتی نیست، چشمتان تا ظهر به بچه‌های من هم باشد تا برگردم.» با مکثی طولانی و حلقه‌ای اشک در چشم‌های روشن درشتش، همان‌طور که گوشه لبش را می‌گزد تا از فروافتادن قطره اشک جلوگیری کند، آرام می‌گوید: «اگر برگردم.»

خانم همسایه دست در گردن مادر می‌اندازد و او را در آغوش می‌فشارد و آرام کنار گوشش می‌گوید: «بچه‌های تو هم بچه‌های خودم هستند. نگران نباش. خدا خودش مراقب همه‌شان هست. من هم چشم ازشان برنمی دارم. برو به سلامت.»
مامان نگاهمان می‌کند، مانند کسی که برای آخرین‌بار عزیزی را به خدا بسپارند. بغضم را فرومی‌دهم و برادر کوچکم را که کنارم ایستاده به خودم می‌فشارم و در دل، از خدا می‌خواهم مامان زود و سالم برگردد.

نوجوانی: ساعت حدود ۶ عصر است و مامان کم‌کم باید برسد. چای را دم کرده و چند دانه میوه در ظرفی پهن چیده‌ام. به برادرم می‌گویم زود اسباب‌بازی‌هایش را جمع کند. از صبح که مامان سر کار رفته، با اینکه چراغ‌های هال روشن هستند، نمی‌دانم چرا احساس می‌کنم نور کم است. انگار دیوار‌ها خاکستری‌اند! زنگ می‌زند و برادرم دوان‌دوان در را به رویش باز می‌کند. نور به خانه بازمی‌گردد. به نظرم نه‌فقط خانه ما که دنیا پر از صدا و نور و شادی می‌شود. با همه خستگی، با انرژی حرف می‌زند و می‌خندد و در خانه می‌گردد. حال همه مان خوب خوب می‌شود.

جوانی: چند روزی است حرکات ریزی در درونم مرا به بهشت می‌برد. لذتی باورنکردنی روحم را پرواز می‌دهد. فرزندی از خون و وجود من با تکانه‌های پا‌های کوچکش وجود بی‌مانندش را به من یادآور می‌شود. ۹ ماه رنج شیرین سپری می‌شود و دردی باورنکردنی مرا به نعمت بی‌همتای مادرانگی می‌رساند. کودکم، تکه وجودم که با کمک یک قیچی از من جدایش کرده‌اند، با شیره جانم رشد می‌کند و مرا تا ابد ادامه می‌دهد. پیوسته از سر و دوشم بالا می‌رود و لبخندش دلم را غنج می‌برد و کسالتش تا سرحد مرگ می‌ترساندم.

محبت بی‌ریا و بدون چشمداشتش خستگی شب‌نخوابی‌ها را از تنم می‌زداید. انگار لحظه‌لحظه با او باز بزرگ می‌شوم و دوباره زندگی می‌کنم. حالا می‌فهمم چقدر برای مادرم سخت بود در بیابان گذاشتن و رفتنمان. می‌دانم خانه بدون مادر، تاریک و سوت وکور است و اکنون که مادر شده‌ام، من هم می‌توانم با معجزه حضور مادرانه‌ام حال عزیزانم را خوب خوب کنم.

کهن‌سالی: «پیری و هزار درد»، روز‌هایی پیش رو دارم که حتما با تکرار این جمله، کیسه قرص‌هایم را با خود این‌طرف و آن‌طرف می‌برم و از درد زانو و کمر خواهم نالید. اما می‌دانم که دخترم با همه درگیری‌های کاری‌اش به من سر می‌زند و مراقبم خواهد بود. پسرم با همسر و فرزندش کنارم می‌نشیند و لذت زندگی را برایم تکمیل می‌کند.
تنهایی فقط برازنده خداست. پس خدا را به نعمت مادری‌ام شاکرم و قدردانم که زن هستم و هم‌معنی زندگی و زایندگی. به لطف پروردگار، من ادامه حیات بشر را ضامنم و معجزه‌ای هستم به نام مادر.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->