باند سرقت پراید در مشهد متلاشی شد فریب دختر جوان توسط انرژی درمانگر شیطان‌صفت چرا کودکان به بیماری دیابت مبتلا می‌شوند؟ جان باختن یک نفر در سانحه واژگونی پراید در محور نیشابور–سبزوار تیراندازی در یک خوابگاه دانشجویی آمریکایی با چند زخمی پلمب یک دفتر املاک و یک کافی شاپ در مشهد تصادف اتوبوس دانش‌آموزان در ارومیه با ۱۰ مصدوم (۲۷ مهر ۱۴۰۴) استفاده از کتاب‌های کمک‌درسی و برگزاری آزمون‌های هفتگی در مقطع ابتدایی ممنوع است درباره آتشکده‌ای در دل کوه‌های سخت‌گذر خراسان | رازِ خانه دیو دست‌های آلوده هوا! آسمان همیشه آبی نیست کاهش ۳۲ درصدی کیف قاپی در خراسان رضوی در شش ماه نخست ۱۴۰۴ «زنگ ورزش» شاه‌کلید ارتقای تمرکز دانش‌آموزان در مدرسه | ورزش‌کردن چه تأثیری بر تقویت حافظه افراد دارد؟ با پیامد‌های استفاده بیش‌ازحد از موبایل و بازی‌های آنلاین برای کودکان آشنا شوید هشدار درباره آنفلوانزای جدید | ویروس جدید به ایران رسید؟ گلایه مردم مشهد از تغییر مکان و هزینه کلاس‌های پیش از ازدواج | پایان مشاوره‌های رایگان! سرانه مصرف لبنیات در کشور نصف استاندارد است | توزیع شیر مدارس تا ۲ هفته آینده توصیه‌های متخصص طب ایرانی برای داشتن بدن سالم در فصل سرد کمبود کلسیم و ویتامین D زمینه‌ساز پوکی استخوان است اهدای اعضای بیمار مرگ مغزی در مشهد به ۴ بیمار زندگی دوباره بخشید (۲۷ مهر ۱۴۰۴) پیش‌بینی هواشناسی مشهد و خراسان رضوی امروز (یکشنبه، ۲۷ مهرماه ۱۴۰۴) | آغاز روند افزایش نسبی دما از فردا فوت ۲ عابر پیاده در تصادف جاده‌ای خراسان رضوی | توقیف نزدیک به ۵۰۰ وسیله نقلیه متخلف در روز گذشته (شنبه، ۲۶ مهر ۱۴۰۴) بازداشت ۳۹ متخلف زیست‌محیطی و ضبط انواع سلاح‌ در مازندران اعتراض بازنشستگان تأمین‌اجتماعی به تأخیر در واریز معوقات حقوق: بعد از ۷ ماه بازهم معوقات پرداخت نشد! واکنش وزیر آموزش و پرورش به مرگ دانش‌آموز زنجانی در مدرسه ۴ روستای مشهد به اینترنت پرسرعت و شبکه ملی متصل شدند نتایج ذخیره‌های دانشگاه آزاد اسلامی اعلام شد (۲۷ مهر ۱۴۰۴) | جزئیات ثبت‌نام + لینک مشاهده نتایج واکنش سازمان تعلیم و تربیت به خبر ممنوعیت ورود غربالگران به کودکستان‌ها | سن غربالگری در مدارس، ۲ سال کاهش یافته است اعلام آمادگی هلال احمر برای آموزش کمک‌های اولیه در مدارس
سرخط خبرها

معجزه‌ای به نام «مادر»

  • کد خبر: ۹۶۷۶۵
  • ۰۳ بهمن ۱۴۰۰ - ۱۴:۴۵
معجزه‌ای به نام «مادر»
شبنم کرمی - روزنامه‌نگار

کودکی: جنگ به شهر‌ها رسیده و بمباران و موشکباران، مردم را برای حفظ جانشان به بیابان‌ها و زندگی زیر چادر‌های مسافرتی رانده است. پدر جبهه است و خبر چندانی از او نداریم. من و برادرم باز هم قرار است مدتی با مادر، زیر چادر کوچک خاکی‌رنگمان که عمودش با کمک چند انسان مهربان استوار شده، زندگی کنیم تا ببینیم سرانجام، روزگار برایمان چه خوابی می‌بیند.

مادرم معلم است و باید در هر شرایطی سنگر مدرسه را حفظ کند. اضطراب در چهره مامان موج می‌زند. فرزندانش کوچک هستند، اما خانم ساکن خیمه همسایه هم مادر است. پس می‌تواند چند ساعتی من و برادرم را به او بسپارد و برود! درست است که یکدیگر را نمی‌شناسند.

اسم هم را به‌درستی نمی‌دانند، اما همین که مادر است برای اعتماد کردن و سپردن جگرگوشه‌هایش به او کافی است. با شرم می‌گوید: «ما از چادر کناری هستیم. من باید بروم مدرسه. اگر زحمتی نیست، چشمتان تا ظهر به بچه‌های من هم باشد تا برگردم.» با مکثی طولانی و حلقه‌ای اشک در چشم‌های روشن درشتش، همان‌طور که گوشه لبش را می‌گزد تا از فروافتادن قطره اشک جلوگیری کند، آرام می‌گوید: «اگر برگردم.»

خانم همسایه دست در گردن مادر می‌اندازد و او را در آغوش می‌فشارد و آرام کنار گوشش می‌گوید: «بچه‌های تو هم بچه‌های خودم هستند. نگران نباش. خدا خودش مراقب همه‌شان هست. من هم چشم ازشان برنمی دارم. برو به سلامت.»
مامان نگاهمان می‌کند، مانند کسی که برای آخرین‌بار عزیزی را به خدا بسپارند. بغضم را فرومی‌دهم و برادر کوچکم را که کنارم ایستاده به خودم می‌فشارم و در دل، از خدا می‌خواهم مامان زود و سالم برگردد.

نوجوانی: ساعت حدود ۶ عصر است و مامان کم‌کم باید برسد. چای را دم کرده و چند دانه میوه در ظرفی پهن چیده‌ام. به برادرم می‌گویم زود اسباب‌بازی‌هایش را جمع کند. از صبح که مامان سر کار رفته، با اینکه چراغ‌های هال روشن هستند، نمی‌دانم چرا احساس می‌کنم نور کم است. انگار دیوار‌ها خاکستری‌اند! زنگ می‌زند و برادرم دوان‌دوان در را به رویش باز می‌کند. نور به خانه بازمی‌گردد. به نظرم نه‌فقط خانه ما که دنیا پر از صدا و نور و شادی می‌شود. با همه خستگی، با انرژی حرف می‌زند و می‌خندد و در خانه می‌گردد. حال همه مان خوب خوب می‌شود.

جوانی: چند روزی است حرکات ریزی در درونم مرا به بهشت می‌برد. لذتی باورنکردنی روحم را پرواز می‌دهد. فرزندی از خون و وجود من با تکانه‌های پا‌های کوچکش وجود بی‌مانندش را به من یادآور می‌شود. ۹ ماه رنج شیرین سپری می‌شود و دردی باورنکردنی مرا به نعمت بی‌همتای مادرانگی می‌رساند. کودکم، تکه وجودم که با کمک یک قیچی از من جدایش کرده‌اند، با شیره جانم رشد می‌کند و مرا تا ابد ادامه می‌دهد. پیوسته از سر و دوشم بالا می‌رود و لبخندش دلم را غنج می‌برد و کسالتش تا سرحد مرگ می‌ترساندم.

محبت بی‌ریا و بدون چشمداشتش خستگی شب‌نخوابی‌ها را از تنم می‌زداید. انگار لحظه‌لحظه با او باز بزرگ می‌شوم و دوباره زندگی می‌کنم. حالا می‌فهمم چقدر برای مادرم سخت بود در بیابان گذاشتن و رفتنمان. می‌دانم خانه بدون مادر، تاریک و سوت وکور است و اکنون که مادر شده‌ام، من هم می‌توانم با معجزه حضور مادرانه‌ام حال عزیزانم را خوب خوب کنم.

کهن‌سالی: «پیری و هزار درد»، روز‌هایی پیش رو دارم که حتما با تکرار این جمله، کیسه قرص‌هایم را با خود این‌طرف و آن‌طرف می‌برم و از درد زانو و کمر خواهم نالید. اما می‌دانم که دخترم با همه درگیری‌های کاری‌اش به من سر می‌زند و مراقبم خواهد بود. پسرم با همسر و فرزندش کنارم می‌نشیند و لذت زندگی را برایم تکمیل می‌کند.
تنهایی فقط برازنده خداست. پس خدا را به نعمت مادری‌ام شاکرم و قدردانم که زن هستم و هم‌معنی زندگی و زایندگی. به لطف پروردگار، من ادامه حیات بشر را ضامنم و معجزه‌ای هستم به نام مادر.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
آخرین اخبار پربازدیدها چند رسانه ای عکس
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->