قرنهاست که یک پرسش اساسی، ذهن پژوهشگران را به خود مشغول کرده است: «چه چیزی نظم اخلاقی ایجاد میکند؟ آیا ما خودمان هستیم که خودمان را محدود میکنیم یا دیگران؟ آیا ما خوب هستیم، زیرا ذاتا خوب هستیم یا خوب هستیم، چون زیرنظر هستیم؟»
افلاطون در کتاب جمهوریت و در مناظرهای که «گلاوکن» و سقراط درباره طبیعت عدالت و اخلاق انسانی دارند، تلاش میکند به این پرسش پاسخ دهد. در آنجا «گلاوکن» معتقد است که رفتار عادلانه انسانها صرفا نتیجه تمایل آنها برای اجتناب از مجازاتهای رسمی و غیررسمی است. او این آزمایش فرضی را دلیل سخن خود میداند و میگوید فرض کنید انسانها دارای انگشتری باشند که هر وقت دلشان بخواهد آنها را نامرئی کند.
در این صورت آنها به افرادی هوسباز، غیراخلاقی و بیبندوبار تبدیل میشوند. اگر به کسانی که آنان را اخلاقمدار میدانیم، قدرتی عطا میشد که بتوانند از دید مردم و ارزیابی آنها پنهان شوند، آنگاه آنها به افرادی شرور و بیاخلاق تبدیل میشدند. از نگاه او، هیچ فردی به قدر کافی از اراده آهنین برخوردار نیست که بتواند بدون آنکه دیده شود به اصول اخلاقی پایبند باشد.
در این نمونه ذهنی، پیام «گلاوکن» این است که آزادی انسان از محاسبه، ارزیابی، نقد، انتقاد، و مجازاتهای رسمی و غیررسمی باعث میشود که او رفتارهای جامعهستیز و غیرهنجاری داشته باشد. درواقع، اگر افراد کل جامعه نتوانند به نحوی بر یکدیگر نظارت داشته باشند، پیامد آن این است که خود را در یک وضعیت ظالمانه و مملو از ویژگیهای جامعهستیز خواهیم یافت. تنها چیزی که ما را از هرجومرج دور میکند، دیدهشدن ما و درنتیجه پاسخگویی ما دربرابر حسن شهرتمان است.
مهم نیست که ما کاملا با «گلاوکن» موافق باشیم یا نه؛ مهم این است که نمیتوانیم نقش نظارت جامعه را در کنترل اخلاقی شهروندان و مسئولان خود انکار کنیم. اگر کسی بتواند خود را از چشم دیگران پنهان کند و از محاسبه و نقد آنان بگریزد، بعید است بتواند همچنان اخلاقی زندگی کند.