شاید این عکس سیاه و سفید، برایتان معنای چندان خاصی نداشته باشد یا در حالت حداکثری، صرفا کنجکاوی شما را برانگیزد که تصویر چه موجودی است...، اما به شهادت رفیقی شفیق که در دام پزشکی خبره است، در اعماق آن، اقیانوسی از محبت و عشق پنهان شده که تنها با اسم رمز «یا رضا» دیدنی و درک شدنی است... او برایم از خانم جوان پریشان احوالی گفت که چند روز پیش، کبوتری بی حال و رمق را برای درمان، به مطبش برده است.
تشخیص اولیه، ابتلای کبوتر به «سل پرندگان» بوده که بس کشنده است و خطرناک؛ حتی برای انسان، اما به اصرار و پافشاری بانو، نسخهای برای تهیه عکس رادیولوژی به دستانش میسپارد تا پس از انجام آن، رأی به قطعیت بیماری بدهد و دل کندن از پرنده... خانم جوان، پرنده را به دانشگاه فردوسی برده و عکس را به زحمت تهیه میکند و باز، فردایی دیگر، سراغ رفیق شفیقمان میآید.
این بار، اما عکس رادیولوژی، خلاف ارزیابیهای اولیه را نشان میدهد و دوره درمانی امیدبخش برای کبوتر، با تجویز دارو آغاز میشود... اما به راستی راز این محبت سخت کوشانه به کبوتری بینوا چیست و مگر این انسان و آن پرنده، چند سال و ماه و هفته، هم نشین یکدیگر بوده اند که این گونه، دل به حال بیمار یار سوخته است...
پاسخ بانو، بسی غریب است: کمتر از ۴۸ ساعت؛ با شرحی غریب تر: کبوتر بیمار، زائر حضرت رضا (ع) بوده و به هنگام زیارت آن بانو در صحن و سرای آقا، کنارش بر زمین نشسته است و از حال رفته... همین و تمام.
روایاتی از این دست، بی شمارند و من، حیران آن شعاع عمیق و داغ انوار تابناک حضرت شمس الشموسم که با دل شیفتگان و عاشقان غوغا میکند... که به محض شنیدن نجوای زائرانش در آسمان و زمین، در دلهای به تنگ آمده از روزگارشان، مهر و محبت میدمد و جان نو میبخشد...