عصری در بهارخواب همایونی لبه نان میشکستیم در چای شیرین میزدیم و چند جریده مطبوعه تورق میکردیم و به احوال ممالک محروسه به به میفرمودیم. دق الباب کردند. قاصد بود از عشرت الملوک صبیه سوم زن دوم میرزاجهانگیرخان توتونچی کاغذ آورده بود. گشوده و خواندیم. خیلی حرفهای قشنگ زده بود که جایتان خالی است و اظهار دلتنگی فرموده بودند.
از این شقفت مشعوف شدیم. من بعد ذلک عارض شده بودند که میرزا حجت خان بعد سالها که در استانبول و سپس پغیس دوره دم آوری قهوه و متعلقات دیده قهوه نیکو عمل میآورد، نه میسوزاند نه آب زیپو تحویل خلق میدهد.
در خیابابان پایین پای حضرت شاه خراسان کافه دایر کرده بعد از نحوست صفر آیین جشن افتتاح گرفته از ما دعوت کرده اند.
ساعت و نشانی هم فرستاده بودند. گفتیم بد نیست برویم یک دلی به باد دهیم و حال و هوایی عوض کنیم.
کفش و کلاه کرده عازم شدیم. این خیابانهای مشهد هم که قربانش بروم جای سوزن انداختن نیست.
بالأخره رسیدیم. چه همه چیز قشنگ و خوب بود. یک بوهای خوبی هم میآمد. این فرنگی جماعت چه بلاها سر قهوه آورده اند. زمان ما از این خبرها نبود. با ماسماسک همراهشان یکان فوتو از ما گرفتند گفتند بنشین.
پشت میزی چوبی جلوس کردیم. لختی بعد یکان کاپ قهوه پیش دستمان گذاشتند دیدیم جل الخالق تمثال مبارک خودمان را انداخته اند روی کف قهوه خنده قشنگ زده ایم اصلا حاشا و کلا ...
جوان قهوه چی را صدا کرده، یک سکه پرشالش گذاشته تفقد فرمودیم، فوق النهایه مشعوف شدند، عشرت الملوک هم از ما مجدد فوتوی یادگار انداخت. سپس خواستند نصیحت کنیم:
فرمودیم همین که دکان قهوه خانه تان در اوج سادگی و زیبایی است اولین حسنش است. آدمی تکلیفش با خودش مشخص است. بعد فرمودیم آی حرص میخوریم چهارتا تیر و تخته گذاشته اند و یک تغار کاهگل به در و دیوار مالیده اند و یکی یک چرخ طوافی و بیل و کلنگ و چرخ نخ ریسی توی غذاخوری شان میگذارند خودشان هم البسه اجق وجق رنگ ووارنگ میپوشند که معلوم نیست مال کدام شاسکول تپهای است و مرسی مرسی میگویند و اوکی اوکی و بعد اسمش را هم میگذارند سفره خانه سنتی، دک و پز کرور کرور، به وقت غذا و امتحان پس دادن که میشود میبینی آه در بساط ندارند ...
من بعد ذلک عارض شدیم: کتاب لاتی هزار صفحه دارد. درس صفحه آخر لاتی... خوشتر آن است که بر اثر ممارست بسیار در کشتی گوش بشکند و ابرو خط بیفتد، نه که بای بسم ا... گوش لای در بگذاری در ببندی و ابرو را به کمان اره بشکافی و خون بیفتد که آی جماعت منم رستم پهلوان ... شما هم همین که راه و رسم کار را اصولی و نیکو یاد گرفته اید و به قاعده بلدید و متاع خوب و خوشگوار پیش دست مردم میگذارید برکت است و بهجت. خداوند زیاد کند.
به قلم میرزاابراهیم خان شکسته نویس