شام را خورده ایم. بچهها باید زود بخوابند تا فردا برای مدرسه بتوانند راحت بیدار شوند. شستن ظرفها با من است. نفیسه فایلی دارد که باید ویرایش کند و برساند به ناشر. میرود توی اتاق، پشت میز کارش. بچهها میخوابند.
آب جوش است. یک چای میگذارم تا دم بکشد. شستن ظرفها هم تمام است. صبح توی یک ماجرای کاری با یک مجموعه بحثم شده است و از دستشان دلخورم. مانده ام بگویم از این کارشان دردم آمده و کم توقعی ام شده است یا نه.
گفتنش معایبی دارد و نگفتنش معایبی. از صبح دارم بالاوپایین میکنم و نتیجهای دست نمیدهد. ظرفها تمام میشود. چای را میریزم. یک نبات چوب دار میاندازم داخلش و مینشینم جلوی تلویزیون. خب، طبیعتا شبکه مستند.
عاشق مستند هستم؛ مستند طبیعت و حیات وحش چه بهتر! شانسم گرفته است. یک مستند با قابهای شاهکار درباره روباه ها؛ گونه جانوری بی نظیر و بامزهای که معروف است به دودره باز و مکار. براق میشوم ببینم درباره این خاصیت روباهها هم چیزی میگوید یا نه. مستند دارد خوب پیش میرود.
قابهای محشری دارد و متنی هم که گوینده رویش میگوید، جذاب است و کشش و ریتم دارد. مسیر مستند میرسد به بیماریهای روباهها و بعد با پزشک روباهها گفتگو میکند.
وسط گفت وگوست که ناگهان یکی دوان دوان وارد بیمارستان روباهها میشود و یک روباه نارنجی قشنگ توی بغلش دارد. حیوان بیچاره پایش توی فنسهای بغل جاده گیر افتاده و هرچه بیشتر تقلا کرده است که رها بشود، مفتول فنس بیشتر کشیده شده است و پایش خون چکان و شکسته است.
دکتر، روباه را روی میز معاینه میگذارد و با گاز استریل خون را پاک میکند. اینجای فیلم است که ناگهان میخکوب میشوم. از صبح دنبال نشانهای بودم که بگویم یا نه؛ که داد بزنم که آخ بگویم یا نه و طبیعت یا بهتر بگویم خالق طبیعت جوابم را میدهد. گوینده مستند جمله را میگوید و با طعم گرم و معطر چای، نرم نرم میبلعمش و تا به جانم بنشیند، گوینده میگوید: از دکتر میپرسم من سگ دارم. سگ وقتی زخم میخورد یا جایی اش میشکند، خیلی تقلا دارد و زوزه و ناله میکشد.
ولی این روباه خیلی آرام است و قشنگ دل سپرده است به درمان. پزشک لبخند میزند و میگوید: روباه که زخم میخورد، نه تکان میخورد و نه ناله میکند؛ چون ناله کردن یعنی خبر کردن همه که آیی ی! من دارم درد میکشم. بدنم ضعیف شده است. دارد خون از من میرود و این در جنگل یعنی اینکه دشمنان من بیایید. بیایید و کار را تمام کنید.
چای دوم را میریزم. بقیه مستند را ول میکنم و میروم توی تراس. از صاحب نشانه تشکر میکنم که گاهی زخم پای روباهی در کانادا میشود یک آیه از سمت خدا برای تو در تراس آپارتمانی حوالی میدان انقلاب در تهران.
به قلم میرزاابراهیم خان شکسته نویس