علی الطلوع که رفتیم نان بخریم گفتیم برویم در بوستان بغل عمارت همایونی کمی قدم بزنیم ... هوا خنک بود و صدای قارقار کلاغ از بوستان شره میکرد. قدم زنان چند برگ پاییزی را لگد کردیم من بعد ذلک سر بلند کردیمای دل غافل بفرما.
یک پاییز دیگر هم از عمرمان شروع شد. یکی را هم نداریم توی این سوز یواش و دلبر دستش را بگیریم برویم کوهسنگی ای، تقی آبادی، طرقبه ای، جایی، دست کوچولویش را بگیریم توی دستمان بعد هردوتا دستمان، را بکنیم توی جیبمان قدم بزنیم و حرفهای قشنگ قشنگ بگوییم. هی دل جفتمان ضعف برود. بعدش هم یک چاییای قهوهای چیزی بخوریم هی حرف بزنیم بخار از حلقمان جفتی بزند برون مثل توی فیلمها ... این جوانی هم خوب نعمتی استها ... نزدیکهای خانه میزیحیی خان صحاف باشی را دیدیم. توی پارک نشسته بود اشک میریخت.
پیرمرد توی صحافی لنگه نداشت در همین مشهد خودمان. رفتیم جلو جویای احوال شدیم که چرا گریه میکنی؟ کسی اتفاقی افتاده برایش؟ تصادفی. مرضی، طلاقی، چیزی؟ عارض شدند خیر. گفتیم خب جان به لب شدیم بگو چه شده؟ گفت: دیشب با عیال اختلاط میکردیم گفتم دلم برای روزگار نامزدی مان تنگ شده ... عیالمان پشت چشم نازک کرد که من هم همین طور.
من بعد ذلک گفتیم بیا یک تجدید خاطرهای بکنیم عیال گفت: چگونه؟ گفتم من میروم توی پارک محل مثل قدیمها همان نیمکت همان ساعت ۱۰ صبح تو هم بیا سر قرار ... عیال اولش امتناع میکرد بعد کلی اصرار گفت باشد
میآیم.
گفتیم خب ادامه اش میزیحیی خان؟ گفت: هیچی صبح علی الطلوع بیدار شدیم. صورت صفا دادیم. تیشان فیشان کردیم. بد رفتیم دو چهارراه بالاتر گل خریدیم که به وقت برسیم سر قرار هرچه صبر کردیم نیامد.
بعد از کلی چشم مالیدن و این پا و آن پا کردن تلفن ورداشتیم زنگ زدیم که مهری خانم چرا نمیآیید. کلی صدا یواش کرده دم گوشمان گفتند: زنگ نزن بابامان هنوز خانه است بیرون
نرفته. به مادرم هم گفتیم اجازه نفرمودند از خانه بیرون بیاییم گفتند آجانها هستند چادر از سر ناموس مردم میکنَند. بعد هم با کلی گریه و ناله گفتند دلشان برایمان تنگ شده و لطفا مرا ببخش که نتوانستم بیایم.
پس کله خاراندیم. گفتیم حقیقتا این عشق هم عجایب خلقتی است. چنانکه مهری خانم را چنان در نقش فرو برده و غبار خاکستری این سالها را کنار زده و شعف به رگهای خسته این زوج ریخته که این چنان حس جوانی میکنند و در تب و تاب هم میسوزند ...
حقیقتا که ما در چه خیالیم و فلک در چه خیال ...
به قلم میرزاابراهیم خان شکسته نویس