قتل یک مادر توسط پسرش به خاطر اختلافات مالی فاجعه قیمت‌های دارو؛ بیشتر مشتریان داروخانه‌ها از تهیه نسخه‌های گران درمانی خودداری می‌کنند آیا کرونا بیماری «ام اس» را تشدید می‌کند؟ کودکانی با قلب‌های سالم، با رژیم غذایی مناسب آیا کاهش وزن از طریق «هیپنوتیزم» ممکن است؟ خواص شگفت انگیز میوه «بِه» را بشناسید آموزش پیشگیری از سرطان به دانش‌آموزان مدارس کدام مناطق مشهد فردا (یکشنبه ۷ بهمن ۱۴۰۳) غیرحضوری است؟ سقط جنین قتل است و در فرهنگ ایرانی جایی ندارد نجات جان نوزاد رها شده در خیابان توسط پلیس شهریار + فیلم دستگیری برگزیده «سینماحقیقت» توسط رژیم صهیونیستی خشونت‌های خانگی؛ بیشترین علت تماس با اورژانس اجتماعی افشای راز قتل خواهر توسط ۲ برادر پس از ۳۶ سال تولید کرم‌ رفع آثار سوختگی توسط پژوهشگران مشهدی برای نخستین‌بار در کشور تصادف در محور نیشابور- کاشمر سه کشته برجای گذاشت (۶ بهمن ۱۴۰۳) وزیر بهداشت: افزایش بی‌رویه ظرفیت‌ها یکی از چالش‌های آموزش پزشکی است سلاح ضد سرطان چیست؟ چگونه از آسیب‌های ناشی از فشار دیجیتالی چشم جلوگیری کنیم؟ واژگونی پژو پارس در بزرگراه شهید شوشتری مشهد، یک کشته و ۲ مصدوم برجای گذاشت (۶ بهمن ۱۴۰۳) دستگیری متهم با ۲۸ فقره سرقت در بولوار توس مشهد (۶ بهمن ۱۴۰۳) رئیس کل دادگستری خراسان رضوی: پیشگیری، یک اصل مشترک در حوزه تأمین امنیت و اجرای عدالت است کاشت و لاک ناخن مصنوعی، یکی از دلایل مهم عفونت قارچ ناخن است افزایش تعداد دانشجویان مسموم در خوابگاه دانشگاه پیشوا به ۸۰ نفر تولید زباله بیمارستانی در کشور ۲۷ درصد بیشتر از استاندارد جهانی است وجود ۵۰ هزار تخت بیمارستانی فرسوده در کشور | زنگ خطر برای نظام سلامت ثبت‌نام آزمون ارشد گروه علوم پزشکی از امروز آغاز می‌شود (۶ بهمن ۱۴۰۳) ضرورت ایجاد فضای امن برای استفاده از هوش مصنوعی در مدارس
سرخط خبرها

راهنمای مقصد خرو!

  • کد خبر: ۱۳۳۰۱۰
  • ۱۴ آبان ۱۴۰۱ - ۱۷:۵۲
راهنمای مقصد خرو!
آن روز کوله‌ها را برداشتیم و راه افتادیم. اول با اتوبوس رفتیم جاغرق و پیاده به سمت کردینه به راه افتادیم.

ما بار‌ها با بچه‌های کوچه آسیا و بعد بچه‌های طرقبه از راه بینالود به نیشابور رفتیم، از مسیر فرزکه. ولی اول بار که این سفر را رفتیم، وقتی بود که جواد شبان یک بار با برادرش قاسم رفته بود و شد راهنمای ما. آن روز کوله‌ها را برداشتیم و راه افتادیم. اول با اتوبوس رفتیم جاغرق و پیاده به سمت کردینه به راه افتادیم. آن وقت‌ها بالاتر از جاغرق فقط باغ بود؛ البته پایین‌تر از جاغرق هم خبری نبود و این بساط رستوران‌ها برپا نبود.

خلاصه قبل از اینکه به رباط برسیم، جواد گفت از دامنه کوه برویم بالا. ناهار را پایین کوه خورده بودیم و حالا داشتیم از دامنه بالا می‌رفتیم. حسابی خسته شده بودیم. تا حالا این قدر پیاده روی و کوهپیمایی نکرده بودیم. غروب به یک طویله مخروبه رسیدیم. (ما می‌گوییم آغل گله.) یک متر توی زمین بود و از شکاف‌های سقفش، می‌شد آسمان را دید.

جواد گفت شب را باید اینجا بمانیم. بعد کمی خس وخاشاک جمع کردیم و بردیم داخل خانه و آتش زدیم که مثلا مار‌ها و عقرب‌ها و حشرات موذی یا فرار کنند یا بمیرند. بیرون خانه چمنزار کوچکی بود که اثر یک چشمه آب بود. آب برداشتیم و گداجوش‌ها را روی آتش گذاشتیم. خانه که حسابی دود خورد، رفتیم داخل آن و زمین را با پتوهایمان فرش کردیم و بعد شام خوردیم. هوا چنان سرد شد که نمی‌توانستیم از آتش فاصله بگیریم.

برای خوابیدن صرفا باید کتابی می‌خوابیدیم و با این حال خوابمان نمی‌برد. از سرما و تنگی جا کلافه بودیم. بچه‌ها هم خوابشان نمی‌برد.

دیدم فایده ندارد، آمدم آتش را دوباره روشن کردم. مشهد از دوردست توی نور خودش می‌درخشید. یک آن به خودم گفتم:
- نونت نبود، آبت نبود که سقف و گرمای خانه را رها کردی، آمدی وسط این سرما به چراغ‌های تمدن نگاه می‌کنی؟
کم کم دیدم تقی و محمد و جواد و... هم آمدند. تا صبح دور آتش بودیم. یک نفر داد می‌زد:
- اون مشهدیه خوابید.
-‌ای بابا اون یکی چرا بیدار شد؟
و می‌زدیم زیر خنده.
صبح زود یک مسیر را گرفتیم و رفتیم روی یال. از روی یال به سمت راست حرکت کردیم. به یک دوراهی رسیدیم. یک دفعه جواد گفت:
«من تا همین جا بیشتر بلد نیستم. نمی‌دونم از این طرف باید بریم یا از اون طرف؟»
- یعنی چی ما رو تا اینجا آوردی، حالا می‌گی تا اینجا بیشتر بلد نیستم؟
این را محمد جمعی گفت.

یک چوپان ته دره با گوسفندانش می‌رفت. من گفتم: می‌رم از او می‌پرسم.

از شیب شنزار کوه پایین رفتم. (حالا می‌گوییم شن اسکی، اما آن زمان اسمش را نمی‌دانستم.) رفتم و رفتم با چنان سرعتی که چشم هایم پراشک شد. وقتی حدس زدم صدای مرا می‌شنود، داد زدم:
- حاج آقا! ببخشید این راه به خرو می‌رود؟
بنده خدا گفت:
- نه، پسر جان! این دره به درود می‌رود.
ناگهان دیدم جواد شبان از روی کوه می‌گوید:
- ببخشید از کجا باید برویم خرو؟
- شما باید از روی یال به پشت کوه برید و بعد سرازیر بشید سمت خرو.
من آن وسط شاهد گفت وگوی راحت آن دو نفر بودم.

ناگهان دیدم چه حماقتی کرده ام این همه راه را پایین آمده ام، اما وقتی راه برگشت را پی گرفتم، تازه متوجه شدم چه خریتی کرده ام؛ چون یک متر بالا می‌رفتم و دو متر سر می‌خوردم پایین.

باور کنید اواسط راه چنان ناامید شده بودم که تصمیم گرفتم همان جا بمانم،  اما نمی‌شد. باید خودم را از مرگ نجات می‌دادم. به هزار مصیبت خودم را رساندم به بقیه. تا رسیدم به بچه ها، گروهی راه افتادند و رفتند. بعد از ۳۵ سال هنوز این رفتن بچه‌ها توی دلم مانده است.

برای اولین بار وقتی وارد نیشابور شدیم، با آن قیافه‌های درب وداغان دیدنی بودیم. رفتیم ساندویچ بخوریم، یک نفر از دوستان صاحب ساندویچی آمد داخل. ما داشتیم ساندویچ می‌خوردیم. صاحب مغازه به رفیقش گفت:
- حسن! یه جایی بفرستمت می‌ری؟
-‌ها مرم.
- بولوار ۱۷شهریور ره که بلتی؟
-‌ها بلتم.
- چهارراه سوم ره که رد کنی، مرسی به خیابون آیت.
- خیابون آیت ره که بلتم.
- خب، بعدش می‌ری کوچه شهیدحسینی.
- خب، کوچه شهیدحسینی ره که بلتم.
- جلوی آتش نشانی یک مدرسه
دخترانه یه.
- او مدرسه ره که بلتم.
- خب کنارش ...
- تو خنه ممدشا ره می‌گی؟ خب، از اول بگو خنه ممدشا! او ره که
بلتم ...!

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->