سیدحسن نصرالله، سرچشمه جریان مقاومت قطره‌های اشک و گریه‌های آسمان من هم شمعی روشن می‌کنم بیعت با شهیدان مقاومت، شهید سیدحسن نصرالله و شهید سیدهاشم صفی‌الدین امضای بیانیه تکریم جبهه مقاومت توسط صدها نفر از علمای اهل سنت کاربردی‌شدن قرآن در زندگی، یک ضرورت فرهنگی است گسترش سبک زندگی قرآنی با اجرای طرح «زندگی با آیه‌ها» اعزام اردوهای راهیان نور در سال جاری ۳۰ درصد افزایش یافت اهتزاز پرچم «نَصرُ مِنَ الله و فَتح قَریب» در جوار گنبد بارگاه منور رضوی (۵ اسفند ۱۴۰۳) شاهده؛ تازه‌ترین اثر حسن روح‌الامین برای شهید نصرالله + عکس تأکید حجت‌الاسلام قرائتی بر لزوم احیای زکات در سراسر کشور طرح «زندگی با آیه‌ها» با هدف تربیت ۱۰ میلیون حافظ قرآن اجرا می‌شود پخش زنده مراسم تشییع پیکر شهید نصرالله از شبکه قرآن آزمون مرحله استانی رقابت علمی طلاب خواهر، چهارشنبه (۸ اسفند ۱۴۰۳) برگزار می‌شود بیمار در چه صورتی می‌تواند روزه نگیرد؟ | فتوای آیت الله خامنه‌ای درباره روزه بیماران چگونه می‌توان جریان فقهی جدید ایجاد کرد؟ تصمیمات لازم برای ارائه خدمات بهتر به زائران عتبات گرفته می‌شود رونمایی از مجموعه آثار فقه بورس و اوراق بهادار مراسم گرامیداشت شهید سیدحسن نصرالله فردا (۵ اسفند ۱۴۰۳) در سراسر کشور برگزار می‌شود آخرین مهلت ارائه مقالات به دبیرخانه چهارمین همایش بین‌المللی اربعین اعلام شد + جزئیات
سرخط خبرها

پای سفره آقا

  • کد خبر: ۱۳۷۵۰۳
  • ۰۹ آذر ۱۴۰۱ - ۱۶:۵۵
پای سفره آقا
بعد از ماجرای شعر «بچه محله امام رضا»، اتفاقات بانمکی افتاد...
قاسم رفیعا
خبرنگار قاسم رفیعا

بعد از ماجرای شعر «بچه محله امام رضا»، اتفاقات بانمکی افتاد؛ ازجمله یک دفعه به عنوان داور دعوت شده بودم به جشنواره آستان قدس رضوی. معاون آستان قدس روز اختتامیه جشنواره، بعد از سخنرانی پایانی و قبل از پایان مراسم، من را دعوت کرد روی سن و چهارتا ژتون غذای حضرت از جیبش درآورد و گفت:
- این چهارتا ژتون رو بگیر و برو غذا بگیر؛ این قدر نگو «سی ساله پای سفره‌ای آقا.»

اصلا بحث شوخ طبعی و سرگرمی ماجرا بود. ملت کلی خندیدند و من هم ژتون‌ها را گرفتم و، چون نزدیک ظهر بود، رفتم حرم و چهارتا غذا را گرفتم که ببرم خانه بخوریم. داخل حرم، یک مادر و دختر مشهدی داشتند می‌رفتند. دخترخانم من را شناخت. به مادرش گفت:
- مامان!‌ای همو نیست که مِگِه «سی ساله پای سفره‌ای آقا، منتظر یک ژتون غذایوم؟» حالا هرروز هرروز غذا می‌گیره، مبره خانه شان...

یک دفعه هم تو ارگ داشتیم با خانمم می‌رفتیم. یکی از بچه هایم، بغلم بود و دست یکی دیگر را گرفته بودم. خانمم هم داشت ویترین مغازه‌ها را نگاه می‌کرد. ما، چون پول نداشتیم، تفریحمان، نگاه کردن به ویترین مغازه‌ها بود!

یکی از کسبه، مرا شناخت و پرسید:
- شما بچه محله امام رضایی؟
گفتم:
- می‌گن!

بنده خدا اول من را برد سمت دوستان کاسبش که ایستاده بودند درمورد نرخ ارز با هم صحبت می‌کردند. رو به دوستانش کرد و گفت:
- این آقا، بچه محله امام رضاست.

کسبه محل، تحویل نگرفتند. باز ولم نکرد. دست مرا گرفت و برد داخل مغازه. حالا من را با این بچه‌ها دنبال خودش می‌کشید.
رفتیم داخل مغازه که یک فروشنده خانم داشت. رو کرد به فروشنده و گفت:
- زری! این آقا رو نگاه کن.

زری هم یک نگاه عاقل اندرسفیه به من کرد.

مغازه دار به زری گفت:
- حالا بعد قصه اش رو برات می‌گم.
بعد رو کرد به من و گفت:
- شما دیگه برو!
و من هم رفتم دیگه!

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->