به گزارش شهرآرانیوز، در این چندساله و به ویژه از روزهایی که مسیر پیاده روی اربعین هرسال شلوغتر و پرشورتر از هروقت دیگری برگزار میشد علاوه بر قیمت بالای هواپیما و رفت وآمدها و خیلی چیزهای دیگر، بازار دیگری هم رونق پیدا میکرد: آموزش زبان عربی آن هم با لهجه! خیلی از مؤسسههای فرعی و اصلی سعی میکردند به زائران برای همان یکی دوهفتهای که عازم عراق هستند، کلاسهای آموزش زبان عربی برگزار کنند.
علاوهبر این، سالهاست که زائران و مسافران عربزبان برای درمان به مشهد میآیند و همین موضوع باعث شده عدهای زیرعنوان مترجم یا لیدر دستبه رفتارها و اقدامات ناخوشایندی بزنند. رفتارهایی که باعث شده گاه برخی از پزشکان برای یادگیری زبان عربی به مؤسسههای آموزش زبان بروند تا خود مستقیما با آنها ارتباط برقرار کنند.
جریان یادگیری زبان عربی در مشهد حالا به دلایلی که همه ما میدانیم به بازار پرسودی تبدیل شده است. اما نکته اینجاست که اگر کمی دقیق تر به آنچه در این کلاس رخ میدهد، نگاه کنیم هر اتفاقی میافتد جز زبان و زبان آموزی. در گفت وگوی زیر با مهدیار فدوی درباره همین موضوع حرف زدیم. او معتقد است مشهد از جهت حضور زائران عرب زبان مدت هاست به قطب آموزش زبان عربی تبدیل شده است، ولی میتوان آن را یکی از ناکارآمدترین شیوههای آموزشی دانست. از طرفی فدوی باور دارد این وضعیت ناشی از ضعف آکادمیک و سیستم معیوب آموزش زبان عربی در کل کشور است.
بگذارید یک چیزی را اینجا به شما بگویم. شما هرکاری هم بکنید نمیتوانید در ده جلسه یا هر تعداد جلسه دیگر بدون داشتن دانش عمومی زبان (هر زبانی) به لهجه یا گویشهای محلی آنها صحبت کنید. توی این کلاسها مخاطب با شلختگیِ آموزشی روبه رو است. یعنی یک سری واژهها را از لهجه یاد میگیرد و یک سری واژهها را هم از زبان فصیح عربی و کلا قاطی میکند.
این شلختگی را کاملا در این کلاسهای به اصطلاح آموزش زبان عربی میبینم. درصورتی که مخاطب این کلاسها هنوز به طورکلی مبنای زبان را فرا نگرفته، هنوز با زبان آشنا نشده است. تازه بعدش این پرسش مطرح میشود که کدام لهجه را میخواهید بیاموزید که عمومیت داشته باشد؟ عراقیها میگویند ما بهترین لهجه را داریم، آنها که با لهجه شامی حرف میزنند هم همین نظر را دارند. مصریها و مغربیها و عربهای حاشیه خلیج فارس هم همین ادعا را دارند.
در ثانی، یاد گرفتن و صحبت کردن با لهجه که اصلا فضیلتی ندارد. اساسا ما دو جور مخاطب داریم که سراغ یادگیری زبان عربی میرود. یا یک نفر میخواهد به عربها خدماتی بدهد یا به زبان عربی علاقه دارد. ببینید! شما زمانی هم که بخواهید کار خدماتی بکنید به عنوان مثال در فرودگاه یا رستوران یا راننده تاکسی یا هر شغل دیگری که دارید، باید بدانید که در خودِ زبان فارسی هم اگر کسی بخواهد خدماتی ارائه کند اصول اولیه بازاریابی میگوید باید به زبان رسمی و بدون استفاده از واژگان کوچه بازاری صحبت کنید نه محاورهای و صمیمی. پس شما باید زبان رسمی و محترمانه را یاد بگیرید.
اگر هم به این زبان علاقه دارید، باید بدانید که اگر یک نفر در فارسی خیلی شیرین و خوب حرف میزند به مراتب در عربی هم فضل کسی بیشتر است که محترمانه حرف بزند یا به اصطلاح خودشان «مثقف» یعنی فرهیخته باشد. چون هرکسی نمیتواند این گونه صحبت کند. پس آموزش لهجه عراقی یا هر لهجه دیگری نمیتواند اسمش آموزش زبان عربی باشد.
خیلی از مراجعه کنندگان زبان عربی به مؤسسات آموزشی را بازاریها تشکیل میدهند. طبیعتا مخاطبانشان هم این قدر صبر ندارند؛ در واقع وقتش را هم ندارند. اینکه آرام آرام این مسیر را طی کنند و درست و اصولی و با قاعده زبان را فرا بگیرند. برای همین فکر میکنند میآیند توی آموزشگاه و چهارتا جمله حفظ میکنند و میروند توی بازار با طرفِ عربشان حرف میزنند، البته این را هم بگویم که مشهد بابت همین موضوع دچار بحران بسیار حادی شده است. آن هم از طرف همین آموختگان زبان عربی که همه میدانیم ادعای لیدری و مترجمی دارند. برخی از اینها به ویژه در بحث سلامت و پزشکی فجایعی را رقم زده اند.
من فراوان زبان آموز پزشک داشتم که خودشان اذعان داشتند از همین قِسم مترجمها و به اصطلاح لیدرهای کم سوادی که از توضیح بیماریِ طرف عربشان عاجز بوده اند. یکی از شاگردانم میگفت توی مطب میفهمیدم آن به اصطلاح مترجم دارد چیزهای دیگری میگوید. برای همین خودم آمدم اینجا تا مقداری عربی یاد بگیرم و بتوانم ارتباط برقرار کنم. من باور دارم جوّی که در مشهد به وجود آمده به خاطر ضعف آموزش آکادمیک است. چرا این ادعا را دارم؟ چون ضعف آموزش در فضای آکادمیک ما باعث شده این جریان به صورت قارچ گونه در شهر راه بیفتد.
شما فقط در مشهد این حجم از آموزشهای اشتباه و مبتذل را میبینید. در شهرهای دیگر به ندرت چنین جریانی وجود دارد و این موضوع مختص مشهد است. بیشترین تعداد مؤسسات آموزش زبان عربی در مشهد است. بیشترین معلم مکالمه زبان عربی هم در مشهد است، ولی همه در زمین دیگری بازی میکنند و در فضای دیگری. فاجعه است.
آشنایی من و رغبتم به این زبان به دوران مدرسه و طبق نظام قدیم دوره راهنمایی (کلاس ششم نظام جدید) برمی گردد. اولین اتفاق جذاب برای من درس عربی بود. ما اصلا برای این درس کتاب آموزش وپرورش را کار نکردیم. کتابی که ما کار میکردیم از سوی یکی از استادان داخلی و بر مبنای سیستم مدرن آموزش زبان عربی نوشته شده بود. در آن مدرسه معلم عربی بودن یا زبان عربی را به خوبی دانستن ملاک اصلی نبود، بیشتر مهم بود که یک معلم پرورشی قوی باشد. فعال باشد، شور داشته باشد. من عربی را از آنجا یاد گرفتم.
روش آموزش آنها هم دقیقا عکس شیوه رایج آموزش وپرورش بود. اصلا گرامری وجود نداشت. معلم یک سری داستان به عربی تعریف میکرد، بعد فیلم میگذاشت و بازی میکرد. بچهها هم حین بازی و فیلم دیدن سعی میکردند جمله بسازند. ما در کلاس اول و دوم راهنمایی بحث «معتلات» را خیلی غیرمستقیم و ناخودآگاه تمام کردیم و کاملا فراگرفتیم.
من از آن زمان به عربی علاقهمند شدم. همین زمینه غنی عربی باعث شد بعد از اینکه رشته علوم انسانی را انتخاب کردم در تمام طول دبیرستان برخلاف خیلی از دانش آموزان که علاقهای به عربی نداشتند، درحال لذت بردن از عربی بودم. چون شروع خوبی داشتم. سال آخر دبیرستان خیلی اتفاقی و زمانی که منتظر نتایج کنکور بودم رفتم بازار اطراف حرم و مشغول کار کردن شدم. از قضا، ادبیات عربی هم قبول شدم، ولی همچنان تا چندسال بعدش تابستانها میرفتم و توی بازار اطراف حرم کار میکردم. آنجا برای من تا مدتی یک فضای آموزشی بی نظیر بود.
از یک طرف، من به طور آکادمیک عربی میخواندم و از طرف دیگر، میرفتم با عربها مکالمه میکردم و چیزهای جدیدی به صورت عینی یاد میگرفتم. از آنجایی که آدم جاه طلبی هم بودم رفتم به طرف فضای ترجمه. به واسطه یکی از دوستان هم اولین تجربه ترجمه شفاهی را در یک همایش بین المللی سال ۸۸ داشتم و درگیر کار ترجمه شفاهی و بعد روابط بین الملل شدم و از همان موقع تدریس مکالمه عربی را شروع کردم تا الان.
پاسخ این سؤال را از دو منظر میتوانم بدهم. یکی از نگاه خودم و یکی از نگاه فردی که تجربه من را نداشته است. از منظر خودم، چون هم زمان داشتم با درس خواندن کسب تجربه میکردم، دانشگاه و مطالعات آکادمیک خیلی مفید بود. ببینید! وقتی وارد دانشگاه شدم با خودم گفتم میخواهم ادبیات عرب بخوانم که چی؟ من مکالمه به عربی را گذرانده بودم پس وارد فضای ادبیات شدم. یعنی نقد و تحلیل متون ادبی. یک مدتی در حوزه ترجمه متون و یک مدتی هم در حوزه تحلیل متون. ولی اجازه بدهید برنامه آموزشی دانشگاه برای کسی که از صفر شروع میکند، یعنی هیچ زمینه حداقلی درباره زبان عربی را ندارد باهم مرور کنیم. ببینید با این برنامه آموزشی چه سرنوشتی در انتظار دانشجو است: ترم اول بچهها صرف ونحو میخوانند.
کسی که تا قبل از این دانش آموز بوده است ناگهان میآید دانشگاه، همان ترم اول یا دوم کتاب را باز میکند و باید «الفیه» ابن مالک را بخواند! یک چیز عجیب وغریبی است. متون حدیث میخوانند. دو واحد، یعنی دوساعت در هفته، درس مکالمه دارند و باقی دروس تخصصی است. مکالمه را چگونه میخوانند؟ کتاب سبزی است که فلان سالِ پیش توسط استادی که در دانشگاه رضوی مکالمه تدریس میکرده، نوشته شده است. حالا آموزش مکالمه به عربی چطوری است؟ استاد میگوید این مکالمات را حفظ کنید و بیایید سرکلاس کار بکنید و بعد به صورت گزینشی شروع میکرد به سؤال کردن. بعدش هم استاد شروع میکرد یک سری واژگان را روی تخته مینوشت که شاید روزی به دردمان بخورد!
هیچ چیزی نبود و نیست. ببینید! ما داشتیم صرف ونحو میخواندیم، ولی کسی نمیدانست این صرف ونحو دقیقا به چه دردی میخورد و کارکرد عملی آن چیست؟ مطالب پیچیده و عجیبی میخواندی، ولی نمیدانستی اینها کجا کاربرد دارند. دانشجو این خلأ بین دبیرستان و دانشگاه را مدام در خودش حس میکرد. بچهها اول باید جمله سازی عربی را یاد بگیرند و بعد وارد فضای صرف ونحو عربی بشوند، ولی آنها هنوز جمله سازی را یاد نگرفته، یکهو میروند توی دل جزئیات زبانی. درصورتی که بچهها اول باید انشا و مکالمه عربی را یاد بگیرند و بعد بروند سراغ صرف ونحو. این اتفاق در دانشگاه نمیافتد، چون بالاخره باید در دانشگاه یک سری واحدها را بگذرانی.
واقعیت تلخ اغلب دانشجویان این بود که انتخاب اول هیچ کدامشان ادبیات عربی نبوده، البته خودِ من هم نبوده است، اما در هر صورت در ادامه هم این علاقه به هیچ وجه ایجاد نشده است. انتخاب بیشترشان هم به گرایشهای دینی شان برمی گشت. عدهای دیگر هم بودند که میخواستند فقه و حقوق بخوانند. برای همین، اول میآمدند کارشناسی را ادبیات عرب میخواندند و برای ارشد و دکترا سراغ فقه و حقوق میرفتند.
دوباره باید از چند منظر به این موضوع نگاه کرد. اول بحث مهارت زبان آموزی است، یعنی خواندن، نوشتن، درک مطلب و صحبت کردن. این سطح اول زبان آموزی است. سطح دوم میشود سطح ترجمه آن هم در سطح متون عمومی نه در سطح تخصصی. سطح سوم میشود سطح تحلیل و نقد و تفسیر. این بخش اول. بخش دوم این است که شما کجا درس میخوانی. یک مکان آموزشی میشود محیط دانشگاه و یک مکان هم میشود مؤسسههای آزاد. مؤسسات آزاد را میگذاریم کنار. سؤال من اینجاست، آیا دانشجو در دانشگاه میتواند بعد از چهار سال درس خواندن به این مهارتها دست پیدا کند؟ آیا میتواند صحبت کند؟ میتواند درک مطلب خوبی داشته باشد؟ درک مطلب خوب و مطلوب یعنی چی؟
یعنی اگر فیلم عربی نگاه کنند متوجه میشوند؟ آیا دانشجوی زبان عربی در حد لیسانس، در حد فوق لیسانس میتواند مکالمه مطلوبی داشته باشد؟ من به شما میگویم نه برای دانشجوی لیسانس و فوق لیسانس و دکترا که این موضوع درباره برخی از استادان رشته زبان وادبیات عربی هم صدق نمیکند و پاسخ منفی است. میخواهم از عمق فاجعه بگویم. تقریبا میتوانم بگویم برای استادی که تمام دورههای درسی اش تا سطح عالی را در سیستم آموزشی دانشگاههای خودمان گذرانده، این مهارتها تاحدود خیلی زیادی منتفی است.
شما چنین استادانی با این سطح را در دیگر زبانها هم میبینی، ولی مسئله اینجاست که برخی از استادان زبان عربی در مهارتهای اولیه و معمولی هم دچار مشکلات جدی هستند. اینجا نقص سیستم آموزشی ماست نه نقص فردی دانشجو. چرا؟ چون مثلا تعداد واحدهای مکالمه زبان عربی در کل دوره کارشناسی شش واحد است. شش واحد هم انشا میخوانند، ولی تا دلتان بخواهد صرف ونحو و تاریخ ادبیات میخوانند. بعدش، یک دانشجوی ادبیات عرب در ترم دوم لیسانس با متون سخت جاهلی روبه رو میشود. یعنی شعر دوران جاهلیت عرب را میخواند، «معلقات سبع» میخواند. چه اتفاقی میافتد؟ طبیعی است این دانشجو که نمیتواند با آن متن جاهلی ارتباطی برقرار کند.
یک جوان هجده، نوزده ساله است. از تاریخ ادبیات عرب هم تقریبا چیزی نمیداند هرچند این وسط دو واحد تاریخ ادبیات هم گذاشته اند کنارش. حالا فکر میکنید در این وضعیت راه حل دانشجو و استاد برای خواندن متون جاهلی عربی چیست؟ چطور از این بحران عبور میکنند؟ استاد میآید بیت به بیت را معنی میکند، دانشجو حرکت گذاری میکند و بعد ترجمه اش را هم میخواند. این وسط مطلقا چالشی به وجود نمیآید. همه چیز عادی است و کسی حرفی نمیزند. نمیپرسد آیا این ترجمهای که ارائه دادی درست است یا نه؟ آیا متنی که خواندی درست بوده یا نه؟
خب حالا این درس بالاخره به امتحان گرفتن هم نیاز دارد. استاد برای امتحان چه میکند؟ همان بیتی که خودش خوانده و ترجمه کرده و حرکت گذاری اش را هم گفته است امتحان میگیرد و تمام. شما این روند را ببینید؟ حالا شاید دانشجو در ترمهای بعدی کمی روی این متون تسلطی هم پیدا کند، ولی، چون مسیر و روشی که طی میکند بدون چالش است دیگر دانشجو هم بی تفاوت میشود، یعنی میگوید استاد که روشش همین است، چرا باید خودم را اذیت کنم؟ شما از این وضعیت نمیتوانی توقع تسلط به زبان و زبان آموزی ریشهای داشته باشی.
در بعضی از دانشگاهها ممکن است اوضاع کمی متفاوت باشد. مثلا استادهایی داریم که کلا سرکلاس فارسی حرف میزنند، ولی دیده شده در برخی از دانشگاهها استاد یا خودش عرب است یا به زبان عربی حرف میزند و این باعث شده درک مطلب دانشجویان آن مرکز نسبت به بقیه بهتر باشد. ولی نفس این مشکل و این شیوه آموزشی در همه دانشگاهها متأسفانه وجود دارد. من این روزهاتعداد زیادی شاگردِ دانشجوی زبان و ادبیات عرب دارم که هم زمان با دانشگاه به صورت خصوصی عربی یاد میگیرند.
این دوستان من لیسانس یا فوق لیسانس ادبیات عربی دارند و حالا دوباره از اول شروع کرده اند به زبان آموزی. اتفاقی که دارد میافتد این است که دانشجویانی سراغ ما میآیند که انگار اصلا تابه حال عربی نخوانده اند و از صفر شروع میکنند، اما از آن طرف، دانشجویانی داریم که در همین سیستم آموزشی معیوب علایق فردی و زیادی به زبان عربی دارند و ترجیح میدهند راهی خارج از دانشگاه را برای بهتر آموختن پیدا کنند و خودشان برای خودشان کاری بکنند. ما از این دست دانشجویانِ بسیار علاقهمند و قوی در زبان عربی هم داریم.
نکاتی که اول بحثمان درباره آموزش بازاری زبان عربی گفتم باید اینجا در حوزه ترجمه هم بگویم. اول باید دید چه متونی دارد ترجمه میشود؟ مثلا نزار قبانی. قبانی شاعر بدی نبوده، ولی اساسا آنچه دارد از قبانی خوانده و تبلیغ میشود یعنی شاعر عاشق با آنچه واقعا قبانی بوده کاملا متفاوت است. از آن طرف، او اشعار سیاسی بسیار زیادی هم داشته است. خودِ آدونیس هم همین طور است. از او بیشتر جنبه عرفانی اش نمود پیدا کرده، ولی این آدم یک فیلسوف است. آخرین اثرش که «الکتاب» بود شخصی ترجمه کرده که شاعر و ترانه سراست و نگاهش به اثر بیشتر صوفیانه است.
من با خودم میگویم این آدم چطور به خودش جرئت داده است که متن به این بزرگی را ترجمه کند و تازه شکل کتاب را به هم بریزد. چون برای آدونیس قطعا فرم کتاب معنا داشته است و برای یک شاعر سوررئال، فرم قطعا اهمیت زیادی دارد، حالا مترجم به چه حقی میآید این فرم را به هم میریزد؟ یا مثلا میبینم بیش از آنچه ارزش داشته باشد آثار غاده السمان ترجمه میشود، در صورتی که تنها برنده عربی نوبل ادبیات آثارش کما بیش مورد توجه قرار میگیرد، البته در این میان ترجمههای استاد موسی اسوار یا برخی دیگر مبتنی بر دغدغه مندی و آثار فاخری است.