۳۵ دستگاه اتوبوس جدید در راه مشهد | ناوگان اتوبوسرانی تقویت می‌شود افزایش آماده‌باش قطار شهری مشهد همزمان با اول مهر ۱۴۰۴ جزئیات اصلاحات جدید در خطوط ۲۹، ۸۱ و ۱۰۹۳ اتوبوسرانی مشهد تامین ۶۰ واگن جدید برای خط یک مترو مشهد وارد فاز اجرایی شد (۲۸ شهریور ۱۴۰۴) جهش بی‌سابقه شهرداری مشهد در توسعه زیرساخت‌های ورزشی بازدید فرماندار مشهد از نمایشگاه فروش پاییزه | حداقل تخفیف ۲۰ درصد، شرط حضور غرفه‌داران در نمایشگاه امسال ارائه خدمات حمل‌ونقل دانش‌آموزی به ۷۰ هزار خانواده در مشهد تصویر دنیای هزاررنگ پاییز در نمایشگاه بین‌المللی مشهد | گزارش شهرآرانیوز از بیست‌وچهارمین نمایشگاه فروش پاییزه  احداث ایستگاه دائمی استقبال از زائران مشهد در مراحل پایانی قرار دارد + فیلم اصلی‌ترین دغدغه ساکنان محله نهضت قاسم آباد مشهد تعریض کوچه ابرار ۱۰ است تکمیل یکی از مهم‌ترین ایستگاه‌های قطار شهری مشهد تا پایان ۱۴۰۴ | اعتبار ۷۰۰‌میلیارد‌تومانی ساخت ایستگاه بسیج تأمین شد تجهیز ۱۵۰ چراغ راهنمایی‌و‌رانندگی مشهد به برق اضطراری توسط مدیریت شهری پویش ملی دانش‌آموزی «ایران سرافراز» در مشهد آغاز شد  عضو شورای اسلامی شهر مشهد: باید به سمت افزایش سطح تعاملات اجتماعی در بوستان‌ها حرکت کنیم معاون محیط زیست و خدمات شهری شهرداری مشهد: تله‌کابین بوستان خورشید با استفاده از ظرفیت سرمایه‌گذار اجرا می‌شود + فیلم زنگ هشدار برای فراریان مالیات؛ از کارت به کارت فاصله بگیرید فرماندار مشهد: بوستان خورشید تا ۳۶۰ هکتار گسترش خواهد یافت شهردار مشهدمقدس: تاکنون ۱۵ پروژه از ۴۷ کلان‌پروژه هدف‌گذاری‌شده شهرداری به بهره‌برداری رسیده است + فیلم بهره‌برداری از مصلای شهدای مدافع حرم بوستان خورشید مشهد
سرخط خبرها

سؤال‌هایی از یک ساختمان ۱۰۰ ساله

  • کد خبر: ۱۴۶۸۷۹
  • ۰۳ بهمن ۱۴۰۱ - ۱۳:۳۵
سؤال‌هایی از یک ساختمان ۱۰۰ ساله
چند ماه از سال ۸۵ هر روز از قاسم آباد حدود یک ساعت سوار اتوبوس می‌شدم تا برسم به میدان شهدا و به ساختمانی در خیابان امام خمینی (ره) که آرام و بی آنکه توجهی را جلب کند کنار آموزش و پرورش کُل که آن کلمه کُلش به آنجا ابهتی بی معنی می‌بخشد، قرار داشت.

«کار‌هایی که دوستان با هم می‌کنند چندان مهم نیست، بلکه مهم این است که آن کار‌ها را با هم انجام می‌دهند و وقتی که با هم می‌گذرانند هرگز تلف نشده است.»
فلسفه دوستی / الکساندر نهاماس

چند ماه از سال ۸۵ هر روز از قاسم آباد حدود یک ساعت سوار اتوبوس می‌شدم تا برسم به میدان شهدا و به ساختمانی در خیابان امام خمینی (ره) که آرام و بی آنکه توجهی را جلب کند کنار آموزش و پرورش کُل که آن کلمه کُلش به آنجا ابهتی بی معنی می‌بخشد، قرار داشت. در آهنی زرد یا شیری رنگ را هل می‌دادم و از راهرویی که موزاییک‌هایی قدیمی داشت عبور می‌کردم. یک راست می‌رفتم انتهای راهرو و از دری که سمت راست بود عبور می‌کردم و می‌رسیدم به سالن بزرگی که پانزده تا بیست میز بزرگ چوبی و کهنه را در دلش جا داده بود. انتهای سالن پیشخوانی سرتاسری و بعد از آن قفسه کتاب‌ها قرار گرفته بود و چند کتابدار مواظب سکوت بودند تا کسی آن را نشکند.

سمت چپ سالن مطالعه میزی بود که ما پشتش می‌نشستیم. مصطفی، چون خانه شان به کتابخانه نزدیک بود زودتر از من می‌رسید. کتاب هایش را روی میز ولو می‌کرد و جوری زیر کلمات و نکات مهم خط می‌کشید که انگار دارد برای یک نفر خط چشم می‌کشد. طوری که سکوت نشکند به هم سلام می‌کردیم. ما برای کنکور می‌خواندیم و من داشتم در کنار آن درس خواندن از خودم امتحان رفاقت می‌گرفتم. از میان آن همه سالن و کتابخانه که می‌توانستم بروم، انتخاب کرده بودم بروم کتابخانه شریعتی و روبه روی مصطفی بنشینم و درس بخوانم.
هوای کتابخانه طوری بود که وقتی واردش می‌شدی باور می‌کردی که با کتاب خواندن می‌توانی برای خودت کسی شوی و ما آن قدر ساده بودیم که فکر می‌کردیم با خواندن می‌شود کاری کرد یا حتی سنگی را جابه جا کرد. ما در زمان حال مستحیل شده بودیم و در آینده نیامده برایمان همه چیز در دسترس بود.

عمر کتابخانه شریعتی آن روز‌ها از هشتاد سال عبور کرده بود. با گذر زمان، بنای کتابخانه و تاریخ آن محله حالا که به آن نگاه می‌کنم رنگی از شکوه و حسی وصف ناشدنی داشت. روبه روی کتابخانه پاساژ بزرگی بود که مردم به بازار روس‌ها می‌شناختندش و داشت کم کم از رونق می‌افتاد. صدای مردی چاق که روی صندلی می‌نشست و چند باتری را به قیمت نامعلومی که نمی‌شد دقیق از روی صدایش فهمید، می‌فروخت. ما در ساعت‌هایی که حس و حال خواندن درس نبود، در حوالی کتابخانه قدم می‌زدیم و وقتی گرسنه می‌شدیم پشت دکه نان رضوی جلو آموزش و پرورش می‌نشستیم، ساندویچ‌های خانگی مان را گاز می‌زدیم و رؤیا می‌بافتیم. آن روز‌ها هنوز خبری از تونل زیر میدان شهدا نبود و شلوغی خیابان شتابی نداشت و راحت می‌شد میان آن همه آدم و ماشین خودت را گم کنی.

شهر داشت پوست می‌انداخت و ما داشتیم بزرگ می‌شدیم و انگار قرار نبود که آن تکه از شهر همه چیزش را برایم رو کند. انگار باید سال‌ها می‌گذشت تا بخش‌های دیگر آن خیابان یا حوالی کتابخانه برایم به روزرسانی شود، همین چهار پنج سال پیش وقتی دوباره از آن حوالی گذشتم تازه با کافه فولادی انتهای پاساژ در کوچه روبه روی کتابخانه آشنا شدم که می‌شد آنجا ناهار خورد و از شتاب روز‌های اداری کاست یا برای لحظاتی به نقش‌های زشت و زیبای پاساژ قاب ساز‌ها خیره شد.

انگار یک تکه‌های خیابان امام خمینی (ره) و حوالی کتابخانه را در نوجوانی و دانش آموزی و تکه‌های دیگرش را روز‌های جوانی و کارمندی کشف کردم، شاید نقش و سن آدم‌ها در رابطه‎شان با شهر تأثیر دارد. کتابخانه شریعتی دو سال دیگر صد ساله می‌شود و حتما در تن پیر و ذهن پر از کلمه اش صدای خنده‌های ما را ثبت کرده است، حتی اگر کتابخانه ما را فراموش کرده باشد من هنوز جزئیات بیهوده‌ای را در ذهنم ثبت کرده ام.

مثلا یک روز مصطفی کاغذ کوچکی را روی میز سر داد سمت من که رویش نوشته بود: «خوش به حال تکه سنگ که نداره دل تنگ» و من آن طرفش نوشتم: «دیگه وقتِ رفتن سفر دور و درازه.» من به خاطر دارم که مصطفی یک سال دیگر هم تنهایی آنجا رفت تا در کنکور بعدی به رتبه دلخواهش برسد و بعد بروددانشگاه بابلسر و بعدتر بشود کارمند اداره مالیات تا گاهی بیاید حوالی میدان شهدا و زنگ بزند تا دوستی را که با هم به کتابخانه می‌رفتند از طبقه سوم ساختمان روزنامه پایین بکشد و با هم قدم بزنند و دنبال خودشان بگردند که پانزده سال قبل چه شکلی بودند، که پانزده سال قبل این خیابان‌ها چه شکلی بودند و عابر‌ها چه شکلی بودند؟ بالاخره یک روز که مصطفی آمد راهمان را کج می‌کنیم به سمت کتابخانه پیر و روبه رویش می‌ایستیم و آرام در گوشش‌ می‌پرسیم که آیا ما را در خاطرش دارد؟ آیا از آن مرد چاق خبری دارد؟ آیا در چهره این خبرنگار بی دست و پا و کارمند اداره مالیات چیزی از آن شر و شور نوجوانی باقی مانده است و هزاران سؤال دیگر. از یک ساختمان صدساله می‌شود هزار سؤال پرسید.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
آخرین اخبار پربازدیدها چند رسانه ای عکس
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->