به گزارش شهرآرانیوز، کسی که بیش از ۶ دهه روزنامهنگار، آن هم روزنامهنگار حوادث، بوده است، حتما حرفهای فراوانی برای گفتن دارد، حرفهایی که برای نوشتن بخشی از آن ۶۴۱ صفحه لازم بوده است. خاطرات و ناگفتههای محمد بلوری که به پدر حادثهنویسی ایران نیز شهره است، در کتابی با نام «محمد بلوری: خاطرات شش دهه روزنامهنگاری» آمده است.
این کتاب و راویاش، روز گذشته میهمان سی و چهارمین نشست نقد و بررسی کتاب جمعههای پردیس کتاب مشهد بودند. آنچه در ادامه میآید بریدههایی از این جلسه است که در آن محمد بلوری به مرور خاطراتش پرداخت. دبیر این نشست دکتر احمد آفتابی و منتقد آن دکتر محمدحسین پاپلی یزدی بود.
استعفا و ماجرای جابهجایی مردهها
دکتر آفتابی در مروری گذرا بر کتاب به روال دیگر جلسات جمعههای پردیس، گفت: این اثر با فضایی رمانگونه و از دوران کودکی آقای بلوری شروع میشود و در ادامه چگونگی وارد شدن ایشان به روزنامه کیهان، چگونگی شکلگیری صفحه حوادث این روزنامه و خاطراتی از ماجراهایی را که ایشان تجربه کرده است میخوانیم.
او در ادامه به تیترهایی اشاره کرد که محمد بلوری برای مطالبش در صفحه حوادث آورده است، از جمله «مردههای عوضی» که درباره ماجرای ۲ مرده تقریبا همسال بوده است که جنازههایشان عوض میشود.
یکی از آنان از امرای نظامی و مسئولان سیاسی کشور (پیش از انقلاب) و دیگری پیرمردی کفاش بوده است. وقتی متوجه عوض شدن مردهها میشوند، سروصدایی برپا میشود و کار به روزنامهها میکشد و در نهایت رئیس پزشکی قانونی وقت استعفا میدهد.
آفتابی خاطرنشان کرد: حُسنی که آقای بلوری دارند این است که شیرین سخن میگویند و این شیرینی در قلمشان هم دیده میشود.
زمانی تجربه برای روزنامهنگار خیلی مهم بود
در ادامه، راوی کتاب پشت تریبون رفت و به بیان نکات و خاطراتی پرداخت. محمد بلوری در خصوص شیوه مدیریت بنیادگذار و مدیرمسئول وقت روزنامه کیهان گفت: هرچه از آقای مصباحزاده بگوییم کم گفتهایم. او خیلی به خبرنگارهایش اهمیت میداد.
مثلا برای اینکه خبرنگارها بتوانند برای خبرهای فوقالعاده خودشان را زود به روزنامه برسانند، قرار شده بود به خانههای ما تلفن بکشد. خودش پیگیری کرد و ۱۰۰۰ تومان هم داد که تلفن به خانهام بکشند. بعد از پیگیری و وقتی دیدیم به منطقه ما اصلا کابل تلفن نیامده است و نمیشود تلفن کشید گفت بروید خانهای پیدا کنید که تلفن داشته باشد.
ما پول نداشتیم. برای همین خودش پول را از روزنامه داد و من رفتم خانهای خریدم و هنوز هم در همانجا زندگی میکنم. آن زمان مدیران اینقدر توجه داشتند به کار و نیروهایشان. این روزنامهنگار پیشکسوت ادامه داد: وقتی رفتم سربازی، این مرد یک ماه دوید و پیگیری کرد و پدرم را از قائمشهر به تهران آورد تا در کمیسیونی و با استفاده از تبصره ازکارافتادگی او، معافیت مرا بگیرد.
ایشان میگفت برای من تجربه و رقابت [با روزنامه اطلاعات]خیلی مهم است. یک دفعه گفت من میتوانم یکماهه ماشین چاپ مدرن از آلمان بخرم و بیاورم و نصب کنم، اما برای پرورش یک خبرنگار باید دستکم ۱۰ سال کار شود تا تجربه پیدا کند. تجربه برای روزنامهنگار خیلی مهم است، اما متأسفانه الان اینطور نیست.
بلوری به شمارگان روزنامهها نیز اشارهای کرد و گفت که آن زمان تیراژ روزنامهها با جمعیت سیمیلیوننفری گاهی تا یک میلیون و ۲۰۰ هزار نسخه در روز هم میرسیده، اما گاهی هم کمتر بوده و ۲۰۰ هزار تا ۵۰۰ هزار نسخه میشده است در حالی که امروز شمارگان فلان روزنامه به ۶۰۰۰ نسخه رسیده است.
رقابت خبرنگارها که به جاهای باریک رسید
راوی کتاب در ادامه، نقبی زد به خاطراتش از حوادثی که برای تهیه خبر آنها را تعقیب کرده بود. او از ماجرای قتل زنی به نام فِلور و دستگیری هوشنگ ورامینی و چند خاطره دیگر گفت. یکی از خاطراتی که او تعریف کرد، ماجرای داروی قلابی سرطان و رقابت برای تهیه خبر با خبرنگار روزنامه اطلاعات بود که کار را به جاهای باریک و البته جالبی رساند: آن زمان هراتینامی پیدا شد که ادعا میکرد شربتی دارد که بیماران سرطانی را درمان میکند. این ماجرا همهجا پیچید و از شهرها و دهات مردم مریضهایشان را کول میگرفتند و میآوردند تهران تا از این شربت بخورند و درمان شوند.
کار اینقدر بالا گرفت و اوضاع به هم ریخت که قرار شد حدود ۱۰ بیمار سرطانی را بیاورند و توی بیمارستان لقمانالدوله بخوابانند و یک ماه تحت نظر این مرد باشند و بعد پزشکان آزمایش و معاینه کنند و ببینند آیا واقعا داروی او مؤثر بوده است یا نه. جنجال شروع شده بود و ما هی خبر مینوشتیم. من و یکی از دوستانم که خبرنگار روزنامه اطلاعات بود و آن زمان مانند من ۱۸-۱۹ سال داشت، با هم میرفتیم این بیمارستان تا خبر بیاوریم، اما رقابت خیلی زیادی هم داشتیم. وقتی به بیمارستان لقمانالدوله رفتیم، دیدیم در را بستهاند و احدی را راه نمیدهند.
۲ خانم پرستار که یکی جوان و دیگری سرپرستاری حدودا چهلوپنجساله بود، جلو ورود ما را گرفتند. پرستار جوان یک آگهی داشت و پرسید: میشود این را توی روزنامه شما چاپ کنم؟ گفتم بده برایت مجانی چاپ میکنم. آگهیاش را گرفتم و چاپ کردم و خیلی خوشحال شد. بعد بهش گفتم حالا خبری به ما بده دیگر. او هم هر روز مخفیانه خبرها را به من میرساند.
روزنامه اطلاعات این خبرها را نداشت و این باعث شد تیراژ روزنامه ما برود بالا. این خبرهای اختصاصی بعد از یک هفته جنجالی هم به پا کرد. یک روز که رفتم، پرستار جوان مرا راه نداد و هیچ خبری هم نداد. دستخالی برگشتم، اما دیدم روز بعد اطلاعات خبر منتشر کرده است.
سردبیر ما گفت: پس این از کجا آورده؟ گفتم نمیدانم. روز بعد که رفتم دیدم آن خانم سرپرستار چهلوپنجساله خودش را بزک کرده است. فهمیدم دوست من با این زن ازدواج کرده که بتواند خبر بگیرد. بعد از اینکه مشخص شد شربت الکی است و مسئله حل شد، اختلاف خبرنگار هجدهساله و سرپرستار چهلوپنجساله شروع شد.
یک روز دوستم نیامد دنبال من و پرسوجو که کردم، گفتند به علت شکایت زنش که مهریه را گذاشته اجرا رفته است زندان. حالا اتفاقا یک بچه هم ازش دارد. البته بالأخره مهریهاش را هم مدیر اطلاعات جور کرد و خبرنگارش را آزاد کرد.
شمارگانی که به یکدویستم فروکاست!
پس از بلوری، دکتر محمدحسین پاپلی یزدی که خود ید طولایی در خاطرهنویسی دارد، پشت تریبون رفت و خطاب به محمد بلوری، خودش را از مخاطبان نوشتهها و صفحه او و روزنامههای کیهان و اطلاعات در نوجوانی معرفی کرد و گفت: از عواملی که باعث شد من دانشگاهی بشوم و چیزی بنویسم همین ۲ روزنامه اطلاعات و کیهان بودند و اگر امروز شما و ما کیهان نمیخوانیم خودتان داستان را میدانید.
از صفحه ۵۰۶ کتاب ما ماجرای سرنوشت روزنامه کیهان بعد از انقلاب را میخوانیم و چه و چه و متوجه میشویم که چطور تیراژ روزنامهای از یک میلیون و ۲۰۰ هزار به ۶۰۰۰ نسخه رسیده است. البته فناوری و اینترنت و همه اینها هست، اما برای روزنامههای سراسر دنیاست.
تیراژ آنها هم آمده پایین که ممکن است یکبیستم شده باشد، اما یکدویستم نشده است. آن تیراژ بالا به این علت بود که افرادی سعی میکردند بیطرفانه کشف خبر کنند و مردم را آدم تلقی میکردند و خبر را میخواستند به مردم برسانند.
اما وقتی خبر را ابزاری برای دستگاههای دولتی و اجرایی میخواهند و مردم برایشان مهم نیستند، مردم هم دست توی جیبشان نمیکنند و کتاب و روزنامهای از این دست را نمیخوانند.