۲۵ هزار بسته تحصیلی به دانش‌آموزان نیازمند اهدا شد + فیلم دیوار ندبه چیست و پیامبر اسلام(ص) چه ارتباطی با این دیوار دارند؟ برپایی نمایشگاه عکس «شکوه قم در قاب تاریخ» در قم نقش خانواده در پرورش نسل آینده از دیدگاه امام رضا(ع) خاطره‌ای که ده سال حاجی‌زاده را در لیست شهدا نگاه داشت برپایی دوره‌های آموزش عمومی قرآن کریم در مساجد سراسر کشور آموزش سواد رسانه‌‌ای در مساجد مشهد بیست‌و‌دومین جشنواره فرهنگی‌هنری امام‌رضا(ع) در ۳۱ استان برگزار می‌شود اجرای طرح مساجد جامعه‌پرداز در مشهد ماجرای یک بانوی تونسی و قرآنی که به مشهد رسید | وقتی شفای یک بیمار به هنر پیوند خورد دیدار تولیت آستان قدس رضوی با خانواده آتش نشان فداکار مشهدی به من مشورت بدهید! کلید طلایی برای ساختن سرنوشتی روشن | مروری بر فواید مشورت در زندگی وقف، از سنت دیروز تا موتور توسعه امروز آیت‌الله علم‌الهدی: مجتمع‌های آموزشی ویژه بانوان درمناطق حاشیه‌ای برای جذب نسل جوان ایجاد شود آزادی ۱۵۰۰ زندانی خراسان رضوی به مناسبت سالروز میلاد پیامبراسلام(ص) | آغاز پویش «به عشق پیامبر(ص) می‌بخشم» + فیلم نماز باران در حرم مطهر امام‌رضا(ع) اقامه شد هجرت تاریخی حضرت معصومه(س) به قم و پیام‌های ماندگار آن برای جهان اسلام خراسان رضوی، پیشگام در بهره‌برداری از انرژی خورشیدی و طرح‌های نوین آبیاری با سرمایه وقف رشد فکری و ایجاد نشاط اجتماعی به سبک پیامبر مهربانی | بررسی جلوه‌ها و آثار مشورت در سیره پیامبر ختمی‌مرتبت(ص)
سرخط خبرها

روزی که مادر به آرزویش رسید

  • کد خبر: ۱۶۴۴۱۸
  • ۲۷ ارديبهشت ۱۴۰۲ - ۱۸:۱۶
روزی که مادر به آرزویش رسید
چند وقتی بود که مادر از پارچه‌ای باشکوه و در شأن حرف می‌زد، پارچه‌ای که بزرگ بود و پر از تکه‌های مرواریدکاری و پولک دوزی که باید آستری از ساتن سبز پشتش را پوشش می‌داد.

چند وقتی بود که مادر از پارچه‌ای باشکوه و در شأن حرف می‌زد، پارچه‌ای که بزرگ بود و پر از تکه‌های مرواریدکاری و پولک دوزی که باید آستری از ساتن سبز پشتش را پوشش می‌داد. این پارچه باید آن قدر خاص و باشکوه می‌بود تا در شأن جایی می‌بود که قرار بود پهن شود، جایی که دیدنش آرزوی خیلی‌ها بود.

من هر قدر آن روز‌ها در ذهن کودکانه ام بالا و پایین می‌کردم، عقلم قد نمی‌داد که مگر می‌شود؟ اما مادر عزم خود را جزم کرده بود تا برای سقف ضریح آقا امام رضا (ع) پارچه‌ای مهیا کند و من مدام به لحظه‌ای فکر می‌کردم که مادر نذرش را ادا کرده و رفته بود یک گوشه روضه منوره تا زل بزند به سقف ضریح باشکوه آقا و احتمالا قند در دلش آب بشود که توانسته کار نشد را انجام دهد.

مادر زنگ زده بود به زن دایی که کابل زندگی می‌کرد تا برایش چند تکه پارچه، از آن‌هایی که با دست دانه دانه سوزن دوزی شده اند، بفرستد. بعد خودش رفته بود همه ساتن فروشی‌های چهارراه خواجه ربیع و عباسقلی خان را الک کرده بود تا سرانجام توانسته بود آن سبز مرغوب را پیدا کند. دل توی دل مادر نبود، هرروز پیگیر کار‌های پارچه‌ای بود که قرار بود پهن شود روی ضریح آقا. پارچه مهیا شد، با همان نظم و ترتیبی که مادر ماه‌ها در ذهنش مجسم کرده بود، با گل‌های زری دوزی شده و پر از پولک و مروارید دوزی و ساتن سبز چشم نوازی که پشت پارچه را پوشش می‌داد.

بعد که همه چیز همان طوری شد که مادر برنامه ریزی کرده بود، یک روز با خاله‌ها رفتند حرم و آن پارچه را تحویل خادمان حرم دادند. بعد هرروز یکی از خاله‌ها به نوبت می‌رفت زیارت تا ببیند مادر به مراد دلش رسیده یا نه و سرانجام روز موعود از راه رسید. شب که رفتم خانه مادر درحالی که چشمانش از خوشی برق می‌زد، به من گفت که رفته حرم و دیده که پارچه نفیسش را انداخته اند روی سقف ضریح. آن روز مادر خوشحال‌ترین آدم روی زمین بود.

این روایت بر اساس داستان واقعی است.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
آخرین اخبار پربازدیدها چند رسانه ای عکس
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->