افزایش ۵۰ درصدی ظرفیت پذیرش زائران مددجو در خراسان رضوی به کجا می‌روم آخر؟ بررسی فضیلت امیرالمؤمنین(ع) در حدیث ردالشمس برگزاری نشست تخصصی «وعده صادق» در مشهد مقدس دومین نشست کارگروه ملی امام‌رضا(ع) در مشهد برگزار شد درباره بانویی نیکوکار که بانی روشنایی حرم مطهر رضوی شد شکر نعمت همجواری با امام رئوف (ع) بازخوانی شخصیت حضرت عبدالعظیم حسنی(ع)| نامه‌ای از مسافر مشهد به مسافر ری ارائه خدمات «آب‌رسانی» در پهنه سیستان توسط خادمیاران رضوی و با هدف کمک به مدیریت کم‌آبی جزئیات برنامه‌های قرآنی روزانه حرم‌مطهررضوی (۵ اردیبهشت ۱۴۰۳) «چشمه‌های معارف رضوی»؛ روایتی از مهم‌ترین احادیث امام رضا(ع) کارگاه دوخت لباس شیرخوارگان حسینی در مشهد مقدس افتتاح می‌شود ویژه برنامه‌های حرم مطهر رضوی به مناسبت شب شهادت حمزه سیدالشهدا(ع) چند هزار حافظ قرآن در خراسان رضوی داریم؟ آزمون بزرگ حفظ قرآن کریم به صورت سراسری برگزار می‌شود | اعطای مدرک تحصیلی رسمی به حافظان قرآن کریم ارزش کمک به امر ازدواج در اسلام همه آنچه باید درباره سنت دینی قرض‌الحسنه بدانیم اهدای قرآن ویژه فلسطین به هیئت اعزامی آستان قدس رضوی در کشور مالزی تعداد زائران اعزامی به حج تمتع ۱۴۰۳ اعلام شد
سرخط خبرها

روزی که مادر به آرزویش رسید

  • کد خبر: ۱۶۴۴۱۸
  • ۲۷ ارديبهشت ۱۴۰۲ - ۱۸:۱۶
روزی که مادر به آرزویش رسید
چند وقتی بود که مادر از پارچه‌ای باشکوه و در شأن حرف می‌زد، پارچه‌ای که بزرگ بود و پر از تکه‌های مرواریدکاری و پولک دوزی که باید آستری از ساتن سبز پشتش را پوشش می‌داد.

چند وقتی بود که مادر از پارچه‌ای باشکوه و در شأن حرف می‌زد، پارچه‌ای که بزرگ بود و پر از تکه‌های مرواریدکاری و پولک دوزی که باید آستری از ساتن سبز پشتش را پوشش می‌داد. این پارچه باید آن قدر خاص و باشکوه می‌بود تا در شأن جایی می‌بود که قرار بود پهن شود، جایی که دیدنش آرزوی خیلی‌ها بود.

من هر قدر آن روز‌ها در ذهن کودکانه ام بالا و پایین می‌کردم، عقلم قد نمی‌داد که مگر می‌شود؟ اما مادر عزم خود را جزم کرده بود تا برای سقف ضریح آقا امام رضا (ع) پارچه‌ای مهیا کند و من مدام به لحظه‌ای فکر می‌کردم که مادر نذرش را ادا کرده و رفته بود یک گوشه روضه منوره تا زل بزند به سقف ضریح باشکوه آقا و احتمالا قند در دلش آب بشود که توانسته کار نشد را انجام دهد.

مادر زنگ زده بود به زن دایی که کابل زندگی می‌کرد تا برایش چند تکه پارچه، از آن‌هایی که با دست دانه دانه سوزن دوزی شده اند، بفرستد. بعد خودش رفته بود همه ساتن فروشی‌های چهارراه خواجه ربیع و عباسقلی خان را الک کرده بود تا سرانجام توانسته بود آن سبز مرغوب را پیدا کند. دل توی دل مادر نبود، هرروز پیگیر کار‌های پارچه‌ای بود که قرار بود پهن شود روی ضریح آقا. پارچه مهیا شد، با همان نظم و ترتیبی که مادر ماه‌ها در ذهنش مجسم کرده بود، با گل‌های زری دوزی شده و پر از پولک و مروارید دوزی و ساتن سبز چشم نوازی که پشت پارچه را پوشش می‌داد.

بعد که همه چیز همان طوری شد که مادر برنامه ریزی کرده بود، یک روز با خاله‌ها رفتند حرم و آن پارچه را تحویل خادمان حرم دادند. بعد هرروز یکی از خاله‌ها به نوبت می‌رفت زیارت تا ببیند مادر به مراد دلش رسیده یا نه و سرانجام روز موعود از راه رسید. شب که رفتم خانه مادر درحالی که چشمانش از خوشی برق می‌زد، به من گفت که رفته حرم و دیده که پارچه نفیسش را انداخته اند روی سقف ضریح. آن روز مادر خوشحال‌ترین آدم روی زمین بود.

این روایت بر اساس داستان واقعی است.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->