ماجرای دختر عروسک‌فروشِی که بازیگر سریال قهوه پدری مدیری شد سعودی‌ها با چه هدفی ۱۰۰ میلیون دلار برای سریال معاویه هزینه کرده‌اند؟ فرزاد حسنی با برنامه ماندنی‌ها روی آنتن نوروزی شبکه نسیم فیلم سینمایی «پیکی بلایندرز» باید در سینما‌ها نمایش داده شود ترویج فرهنگ کتاب‌خوانی با طرح «۱۴ کتاب، ۱۴ روزِ بهاری» سیدعباس صالحی: برای آینده کتاب‌خوانی باید به کتابخانه‌ها توجه بیشتری داشته باشیم پس از ۱۰ سال آلبوم موسیقی «سامان احتشامی» روانه بازار می‌شود نهمین جشنواره ملی طنز و رسانه فراخوان داد پیرس برازنان، خواستار حفظ هویت بریتانیایی جیمز باند شد یک مستند ایرانی برگزیده جشنواره «زوم» لهستان شد ۲ فیلم کوتاه ایرانی به جشنواره سوئدی راه یافتند تقویت پیوند‌های فرهنگی ایران و عراق در نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران «درنا در بزرگراه» منتشر شد | تازه‌ترین مجموعه شعر لیلا کردبچه همه چیز درباره سریال بلیت یک طرفه + خلاصه داستان، بازیگران آثول فوگارد درگذشت پری‌ها دروغ نمی‌گویند به «رنگ بهاران» در آستانه فصل بهار رفائی زوارزاده، کارگردان پیشکسوت شبکه استانی خراسان رضوی: تولیدات هویتی صداوسیمای استان بی‌رمق است حضور بازیگران معروف ترک در مراسم اکران و رونمایی از سریال بلیت یک طرفه + تصاویر
سرخط خبرها

از آن تابستان‌ها

  • کد خبر: ۱۷۸۰۷۸
  • ۱۶ مرداد ۱۴۰۲ - ۱۷:۰۸
از آن تابستان‌ها
چند سالی محرم مقارن شد با تابستان. حضور پر رنگ محرم تأثیر خودش را در برنامه ما بچه‌ها هم داشت.
حمید سبحانی
نویسنده حمید سبحانی

برای ما تابستان مرکز جهان بود. لحظه طلایی تحویل ورقه آخرین امتحان خرداد به معلم پرشکوه‌ترین اختتامیه بهار و پایان مدرسه بود. وقتی که کبری را با تصمیمش تنها می‌گذاشتیم و پرتقال فروش کتاب ریاضی را سردرگم در تعداد فروش میوه هایش رها می‌کردیم. ما سوار بر یک اتوبوس

بنز ۳۰۲ قرمز از گاراژ تی بی تی، خاله لیلا با پیکان چراغ گرد کرم رنگ و دیگران هرکدام به نحوی به سمت یک مقصد راه می‌افتادیم.

جایی که انتهای یک کوچه باغ احاطه شده با دیوار‌های کاهگلی و درختان زردآلو بود و ختم می‌شد به خانه مادربزرگ و در چوبی قدیمی اش که پشتش یک سرزمین رویایی بود.

مادربزرگ با یک گلستان روی لباس و دامن چیتش و خنده‌ای که با یک روسری ترکمنی احاطه شده بود به استقبالمان می‌آمد.  ما بچه‌ها وقتی به هم می‌رسیدیم لشکر کوچکی از یک ارتش پر انرژی را تشکیل می‌دادیم که می‌توانست آرامش هر سرزمینی را در آن اطراف به تصرف خودش در آورد.

صعود به تمام درختان بزرگ و کوچک، آشفته کردن خواب پرندگان و جوجه هایشان، انقراض نسل ماهی‌های رودخانه کار روزمره مان بود. کنارش انواع بازی‌ها مثل هفت سنگ، الک دولک، پیدا کردن گنج و بازی‌های خلاقانه‌ای مثل تقلید فیلم ها‌ی جنگی و بازی کردنشان، درست کردن کاردستی‌های چوبی و... هم بود و البته دایی خوب بلد بود گاهی این ارتش را فرماندهی کند و ما به نیت جایزه کمک می‌کردیم در برگه کردن زردآلو‌ها یا جمع کردن میوه‌ها که خودش کیف جداگانه‌ای داشت.

چند سالی محرم مقارن شد با تابستان. حضور پر رنگ محرم تأثیر خودش را در برنامه ما بچه‌ها هم داشت. مادربزرگ سه روز آخر دهه اول محرم روضه می‌گرفت و روز عاشورا آش رشته می‌پخت. آن لشکر تبدیل می‌شد به دسته تشریفات. محسن و مصطفی سیاهی می‌چسباندند به دیوارها، مجید و مهدی پرچم‌ها را بیرون کوچه نصب می‌کردند. حتی دختر کوچک خاله زهرا یک جارو بر می‌داشت و کوچه را آب و جارو می‌کرد، اما این همه ماجرا‌های ما و محرم نبود. دایی علیرضا شب‌ها توی هیئت می‌خواند و روز‌ها نوحه اش را تمرین می‌کرد. تبدیل می‌شدیم به دسته سینه زنی اختصاصی دایی که موقع تمرین برایش سینه بزنیم.

توی کوچه از آنچه در میدان روستا دیده بودیم تقلید می‌کردیم. یک هیئت کودکانه درست می‌کردیم که بلندگوهایش دو دوک خالی خیاطی زندایی بود و میکروفونش یک تکه بریده شده از یک شاخه درخت. توی کوچه می‌چرخیدیم و بعد مادربزرگ با یک پارچ شربت گلاب و خاکشیر به استقبالمان می‌آمد. تابستان تمام می‌شد و ما با کف دست سیاه شده از پوسته گردوی تازه بر می‌گشتیم پشت نیمکت مدرسه.

حالا تابستان‌ها مرکز جهان نیست، اما هنوز هم بعد از این همه سال وقتی محرم می‌رسد دهانم مزه شربت گلاب می‌گیرد.

عکس: سامان خدایاری

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->