حادثه‌ای که فریبا متخصص را راهی اتاق عمل کرد درآمد فیلم بچه مردم تقدیم بهشت امام رضا (ع) می‌شود سانس‌های فوق‌العاده سومین روز فیلم فجر۴۳ اعلام شد (۱۴ بهمن ۱۴۰۳) وقتی همه خوبیم! | درباره هیاهوی بی‌مورد برای مدیریت انجمن سینمای جوان مشهد  بهرام رادان رسماً از داوری چهل وسومین جشنواره فیلم فجر خارج شد جزئیات تصادف آرمان امیدی، خواننده مسجدسلیمانی برنامه عصر جدید اکران ۳ فیلم کوتاه مشهدی راه‌یافته به فجر در سینما مهر کوهسنگی شهاب آسمان بازیگری | درباره شهاب حسینی، بازیگر نام‌آشنای سینمای ایران جست‌و‌جو در دنیای امپرسیونیسم | گزارشی از نمایشگاه گروهی نقاشی در نگارخانه آسمان مشهد نگاهی به مسیر هنری میترا حجار، به بهانه سالروز تولدش آموزش داستان نویسی | این شانزده نفر که به من زل زده اند (بخش دوم) پسرى که پاره تن رسول خدا بود | روایت «الفتوح» از تولد امام حسین(ع) که پروردگار هم‌زمان آن را تهنیت و تسلیت گفت جدول اکران فیلم‌های جشنواره فجر ۱۴۰۳ در سینما آفریقا مشهد + تاریخ و ساعت نشست خبری بیست‌ودومین جشنواره فجر مشهد برگزار شد | اکران ۳۲ فیلم سینمایی و انیمیشن در سینما‌های آفریقا، هویزه و سیمرغ + فیلم صفحه نخست روزنامه‌های کشور - یکشنبه ۱۴ بهمن ۱۴۰۳ آغازبه‌کار نمایشگاه خوشنویسی و تذهیب هنرمندان تایباد و هرات افغانستان انتقاد انیمیشن‌سازها در جشنواره فجر: نه داوری درست داریم نه نگاه درست گفتگو با مهتاب ناظری، برنده جایزه برترین بازیگر بخش دیگرگونه‌های اجرایی تئاتر فجر برای نمایش تلقین درخشش هنرمندان مشهدی در جشنواره تئاتر فجر | تندیس برترین اثر بخش دگرگونه‌های اجرایی به نمایش «تلقین» رسید اعلام اسامی برگزیدگان چهل و سومین جشنواره بین‌المللی تئاتر فجر (۱۳ بهمن ۱۴۰۳)
سرخط خبرها

حکایت باز شکاری و مرغ تپل

  • کد خبر: ۱۸۶۸۰۵
  • ۱۰ مهر ۱۴۰۲ - ۱۳:۵۸
حکایت باز شکاری و مرغ تپل
در روزگاران نه چندان قدیم در نواحی مرکزی، یک باز شکاری زندگی می‌کرد که هرروز در طلب طعمه پر و بال می‌آراست تا جانوری را شکار و با آن شکم خود را سیر کند.

در روزگاران نه چندان قدیم در نواحی مرکزی، یک باز شکاری زندگی می‌کرد که هرروز در طلب طعمه پر و بال می‌آراست تا جانوری را شکار و با آن شکم خود را سیر کند. روزی از روز‌ها باز شکاری هرچه پر و بال آراست و در دشت و بیابان چشم چرخاند، طعمه‌ای برای شکار پیدا نکرد.

از این رو، برخلاف توصیه پیشینیانش مبنی بر اینکه به محل سکونت آدمیان نزدیک نشود، به محل سکونت آدمیان نزدیک شد تا مرغی، خروسی، گربه‌ای چیزی شکار کند. ناگهان چشمش به مرغ تپلی افتاد که در وسط یک زمین بایر برای خودش مشغول دانه برچیدن بود. بلافاصله تیک آف کرد و وقتی بالای سر مرغ رسید شیرجه رفت تا مرغ را شکار کند، اما همین که به بالای سر مرغ رسید، مرغ گفت: دست نگه دار.

باز به سختی خودش را کنترل کرد و گفت: برای چی؟ می‌خواهم بخورمت. مرغ گفت: مگر من چه گناهی کرده ام؟ باز گفت: البته من به خاطر گناهان تو نیست که می‌خواهم تو را بخورم، به خاطر این است که گشنه ام.

ما اگر بحث گناه هم باشد، گناه تو این است که بی وفایی. مرغ گفت: بی وفا؟ من کجا بی وفایی کردم؟ باز گفت: آدم‌ها برای مرغ‌ها آب و دانه و جای خواب فراهم می‌کنند، اما هرگاه می‌خواهند او را بگیرند فرار می‌کند و از این دیوار به آن دیوار می‌پرد و آن‌ها را زابراه می‌کند.
اما باز با اینکه پرنده شکاری است هرگاه دو لقمه از دست آدم‌ها بخورد، هروقت که بخواهند برایشان شکار می‌کند و هرجا که رفته باشد یک سوت بزنند می‌آید و روی دستشان می‌نشیند. مرغ گفت: به نکته خوبی اشاره کردی. اما می‌دانی به خاطر چیست؟ باز گفت: به خاطر چیست؟

مرغ گفت: به خاطر آن است که تو هیچ وقت یک باز شکاریِ درسته را در حالی که سیخ از داخلش رد شده و بر روی آتش کباب می‌شود، یا قطعاتِ یک باز شکاری را در حالی که داخل پودر سوخاری غلتیده و در روغن داغ جلز و ولز می‌کند، ندیده ای. اگر دیده بودی، بدتر از من که بال پرواز ندارم و فقط می‌توانم دیوار به دیوار بپرم، کوه به کوه می‌پریدی و از دست ایشان فرار می‌کردی. باز گفت: شاید حق با تو باشد. مرغ گفت:، اما با این حال من بی وفا نیستم. من در ازای آب و دانه‌ای که می‌خورم برای آدم‌ها شکار می‌کنم. باز گفت: شکار؟ تو چی شکار می‌کنی؟ مرغ گفت: باز. باز به خنده افتاد و به مدت سه دقیقه خندید. مرغ گفت: خنده ات تمام شد؟

باز گفت: بلی. مرغ گفت: حالا بالای سرت را نگاه کن. باز بالای سرش را نگاه کرد و فنس بزرگی را دید که بالای سرشان کشیده شده است. گفت: این چیست؟ مرغ گفت: تو در قفس شکارچیان پرنده‌های شکاری گرفتار شده ای. وی ادامه داد: بلی. من طعمه‌ای بودم برای اینکه مرا ببینی و پایین بیایی و آدم‌ها تو را شکار کنند و به شیوخ پول دار عرب بفروشند. حالا تو می‌توانی باوفایی خود را ثابت کنی و هروقت سوت زدند روی دست آن‌ها بنشینی. بدین ترتیب باز نخست ضایع و سپس تسلیم سرنوشت شوم خود شد.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->