دستگیری متهم به سرقت دو میلیاردی طلا در مشهد ورود یک واکسن خوراکی به برنامه واکسیناسیون کودکان تا حالا چند تا بستنی خوردین؟ رشد ۲۱ درصدی مرسولات صادره پست خراسان‌رضوی در سال ۱۴۰۲ اختلافات اعتقادی و فرهنگی بعد از ازدواج را چگونه حل کنیم؟ رشد سه‌برابری مسمومیت با قارچ وحشی؛ از خوردن قارچ در طبیعت خودداری کنید زمزمه فروش بیمارستان «مهرگان» مشهد! دود اختلاف مالکیت یک بیمارستان به چشم مردم می‌رود تجاوز ۴ مرد تبعه خارجی به یک نوجوان شانزده‌ساله در تهران ۸ گام کلیدی اقتصادی در شروع زندگی زوج‌های جوان تبِ تراپی | مشاوره رفتن بخشی از سبک زندگی است نه ظرفیتی برای پُز اجتماعی  غفلت از مشاوره آمار بالای غرق‌شدگی در استانی که دریا ندارد! | سال گذشته، خراسان‌رضوی رتبه هفتم میزان غرق‌شدگی کشور را به دست آورد آیین نامه توزیع اینترنتی دارو ابلاغ شد مواد غذایی که هرگز آنها را نباید با معده خالی بخورید با مصرف این میوه خوشمزه و آبدار جوان شوید اگر از زندگی خسته و کلافه شده‌اید، بخوانید چرا دمای روغن زمان سرخ کردن اهمیت دارد؟ چرا باید به قول‌هایی که به فرزندتان می‌دهید عمل کنید؟
سرخط خبرها

یک سلام ساده

  • کد خبر: ۱۹۰۴۹۸
  • ۰۲ آبان ۱۴۰۲ - ۱۰:۲۵
یک سلام ساده
تقریبا هر روز صبح اول وقت داخل پارک می‌آید، قدم می‌زند و  روزنامه می‌خواند. تمیزی، وقار، کلاس و صفای این پیرمرد را خیلی دوست دارم.

آرام و باوقار قدم برمی دارد. سرش پایین است. چند قدمی که عصازنان حرکت می‌کند، سرش را بالا می‌آورد، نگاهی به جلو و مسیر پیش رو می‌اندازد و دوباره سرش را پایین می‌اندازد و به راهش ادامه می‌دهد.

زیر لب زمزمه می‌کند؛ گاه شعر، گاه ذکر، گاه هم دعا برای عزیزانش. با وجود وزن و وقاری که دارد، همه وجودش گویی لرزشی آرام دارد که قدرت تندراه رفتن و تعادل بدون عصا را  از او می‌گیرد؛ اما باکی ندارد، چون به خوبی می‌داند این سرنوشت محتوم همه انسان هاست. انگار خسته شده است. به اولین نیمکتی که‌ می‌رسد، دستش را‌ می‌گیرد و به آرامی روی آن می‌نشیند. ابتدا گوشی تلفن همراهش را درمی آورد. فکر نمی‌کنم به  جز اعلان ساعت روی گوشی دنبال چیز دیگری باشد.

آن را  داخل جیبش می‌گذارد، عینکش را  عوض می‌کند و  روزنامه اش را باز‌ می‌کند و‌ می‌خواند. تقریبا هر روز صبح اول وقت داخل پارک می‌آید، قدم می‌زند و روزنامه می‌خواند. تمیزی، وقار، کلاس و صفای این پیرمرد را خیلی دوست دارم. خودم را به او رساندم و سلام کردم. گفت: به به، دوست سحرخیز من! خدا خیرت بدهد که هوای ما را داری، عاقبت به خیر شوی جوان، روزگار وفق مراد تو باشد و.... خدای من! این پیرمرد برای یک سلام ساده چه محبتی به من می‌کند!

انگشت عصا

آری دقیقا همین گونه است. کهن سالان و بزرگوارانی که در روز‌ها و سال‌های پایانی عمرشان قرار دارند و همچنان منشأ برکت و رحمت هستند. آن‌ها دیگر «آرد خود را ریخته و الک خود را آویخته اند» و دیگر به جز «سلامتی، آرامش و آبرو» هیچ چیز دنیا برایشان اهمیت ندارد. حال دیگر نوبت فرزندانشان است که همه آنچه را از زندگی به خاطر «حمایت و برکت» والدین و بزرگ تر‌های خود به دست آورده اند، قدر بدانند و در قبال آن‌ها قدرشناسی، تواضع و توجه نشان دهند.

به راستی چه زیباست نعمت قدردانی و قدرشناسی. بیدل دهلوی به زیبایی این گونه می‌سراید: «به انگشت عصا هر دم اشارت می‌کند پیری / که مرگ اینجاست یا اینجاست یا اینجاست یا اینجاست.»، اما چه سود که گذر سریع زمان را از یاد می‌بریم و همواره غفلت و فراموش می‌کنیم برابر بزرگ تر‌ها و والدین خویش چه وظایفی برعهده داریم، به ویژه اکنون در وضعیت پنجره جمعیتی کشور که به گونه‌ای به سرعت به سوی پیری حرکت می‌کنیم، شاید نیازمند آن باشیم که بیش از هر زمان دیگری نسبت به این موضوع آگاه و حساس باشیم و در مسیر حمایت، توجه، محبت و امیدبخشی به موسپیدان و سالمندان جامعه به ویژه آن‌هایی که به ما نزدیک ترند و بر گردن ما حق دارند، تلاش کنیم.

موی سپید

باور کنید بالاتر از سیاهی هم رنگ دیگری هست و آن «موی سفید» پدران و مادرانی است که همه عمر خویش را در راه قدکشیدن، تربیت و رفاه فرزندانشان صرف کرده اند و اکنون بعد از چند دهه زندگی سخت، آبرومندانه و عزتمندانه، فقط و فقط دل خوشی شان محبت، توجه و حمایت کسانی است که بی محابا برایشان فداکاری کرده اند.

پس اکنون نوبت شماست که سراغ آن‌ها بروید، برابرشان متواضعانه بنشینید و در دل به خود تذکر بدهید و این گونه سخن بگویید: پدرم، مادرم! بر دستانت بوسه می‌زنم اکنون که جبر روزگار بر چهره ات چین وچروک نشانده و گرد پیری بر صورتت پاشیده است. دست تو را‌ می‌بوسم اکنون که در سن بازنشستگی قرار داری، ولی همچون جوانی باانگیزه تلاش می‌کنی. مرا ببخشید اگر دغدغه‌های شما را‌ نمی‌شناسم. مرا حلال کنید اگر دغدغه‌های شما را‌ می‌شناسم، ولی کاری از دستم برنمی آید. می‌دانم برای شما که سال‌ها گره‌های زیادی را در زندگی مردم گشوده اید، سخت است تنهایی و نشستن بر نیمکت‌های بیکاری پارک‌ها و نگریستن به دوردست ها.

بعد تا‌ می‌توانید دور سرشان بچرخید، به آن‌ها کمک کنید، باری از روی دوششان بردارید و فراموش نکنید خدمتگزاری به والدین بالاترین جایگاه و مقام دنیاست؛ «موی سپید خندد بر آن کسی که گوید / بالاتر از سیاهی رنگ دگر نباشد.»

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->