وقتی فیلم‌های اجتماعی شبیه هم می‌شوند | نقدی بر فیلم «نبودنت»؛ ساخته کاوه سجادی‌حسینی آموزش داستان نویسی | رج‌های ناتمام (بخش دوم) ماجرای حاشیه‌های اجرای «ترور» ساعد سهیلی در مشهد صفحه نخست روزنامه‌های کشور - سه‌شنبه ۶ آذر ۱۴۰۳ کنسرت «ریچارد کلایدرمن» در ایران + فیلم مروری بر کارنامه هنری داریوش فرهنگ به بهانه سالروز تولدش درگذشت غم‌انگیز سلین‌ حسین‌پور، بازیگر هفت‌ساله مهابادی + علت و فیلم معرفی داوران بخش تئاتر صحنه‌ای جشنواره تئاتر مقاومت + عکس صحبت‌های معاون سیما درباره ساخت چند مجموعه تاریخی جدید «علی دهکردی» در جمع بازیگر سریال «مهمان‌کُشی» «هرچی تو بگی»، در راه چهل‌وسومین جشنواره فیلم فجر دنباله «میلیونر زاغه‌نشین» ساخته می‌شود نقد و بررسی کتاب «ناخن‌کشیدن روی صورت شفیع‌الدین» در کافه‌کتاب آفتاب «حلقه عشاق» به یاد رضا مافی | گزارشی از یک نمایشگاه نقاشی خط در مشهد پیام وزیر ارشاد به هنرمندان پیشکسوت شاعر پادشاه فصل‌ها، پاییز‌های مشهد را دیده بود
سرخط خبرها

حکایت اندرز حکیم در مسیر اوشان به فشم و حالا برعکس

  • کد خبر: ۱۹۸۴۷۷
  • ۱۴ آذر ۱۴۰۲ - ۱۷:۱۲
حکایت اندرز حکیم در مسیر اوشان به فشم و حالا برعکس
سال‌ها پیش در ناحیه لواسانات حکیمی زندگی می‌کرد که برخلاف حکمای دیگر، حکیمی کاربردی بود و برای رفاه حال مراجعان خود، به آن‌ها توصیه‌ها و اندرز‌های کاربردی ارائه می‌کرد.

سال‌ها پیش در ناحیه لواسانات حکیمی زندگی می‌کرد که برخلاف حکمای دیگر که صرفا در حالات معنوی خود مستغرق بودند و اقتضائات زندگی مردم عادی را مورد ملاحظه قرار نمی‌دادند، حکیمی کاربردی بود و برای رفاه حال مراجعان خود، به آن‌ها توصیه‌ها و اندرز‌های کاربردی ارائه می‌کرد. حکیم لواسانی مریدانی نیز داشت که علاوه بر تلمذ مستقیم حکمت از حکیم، نحوه عملکرد مراجعان در به کار بستن توصیه‌ها و اندرز‌های حکیم را نیز به عنوان کیس مطالعاتی مورد مداقه قرار می‌دادند و از این رهگذر برای خود توشه‌های معنوی می‌اندوختند.

روزی از روز‌ها مردی باعجله به نزد حکیم لواسانی رفت و گفت: «ای حکیم بزرگ، خدا خیرت بدهد، مرا رهنمودی بده که هم جالب باشد و هم به یک کاری بیاید.» حکیم گفت: «رهنمود‌های من همگی جوری هستند که به کار می‌آیند و اتفاقا مزیت نسبی من در قیاس با حکمای دیگر همین است.» وی افزود: «اتفاقا خوب موقعی رسیدی. رهنمونی تازه دارم که تابه حال به کسی نداده ام.» مرد گفت: «ممنون می‌شوم آن را به من بدهی.»

حکیم گفت: «کاری را که می‌گویم انجام می‌دهی و سپس نزد من بازمی گردی تا معانی پنهان آن را برایت بازگو کنم. از اوشان به سمت فشم برو. اولین چیزی را که دیدی بخور، دومین چیزی را که دیدی مخفی کن، سومین چیزی را که دیدی ناامید مکن، و از چهارمین چیزی که دیدی دوری کن. خیرش را ببینی.»

شخص رهنمود را گرفت و از حکیم تشکر کرد و به راه افتاد. ناگهان به یک شغال رسید که برای خودش در کنار جاده می‌رفت. وی را گرفت و با بدبختی تمام خورد. سپس به طی مسیر ادامه داد و کمی جلوتر به یک مرد سائل رسید. او را نیز گرفت و زیر کپه‌ای خاک مخفی کرد. خدایش رحمت کناد.

آنگاه با یک مجسمه عتیقه روبه رو شد که در کنار راه افتاده بود، اما هرچه فکر کرد نفهمید چگونه او را ناامید نکند. پس به مسیر ادامه داد و کمی جلوتر با یک پرس چلوکباب سلطانی روبه رو شد که کنار جاده روی میزی قرار داشت. از آن دوری کرد و به راه ادامه داد، تا اینکه در انتهای مسیر، شغالی که خورده بود کار خودش را کرد. مَرد همانجا افتاد و جان به جان آفرین تسلیم کرد. مریدان حکیم که مانند همیشه از بهر کارآموزی ناظر بر احوال آن مرحوم بودند، به نزد حکیم رفتند و ماجرا را بازگو کردند.

حکیم گفت: «واقعا خاک بر سرتان، این شعور نداشت، شما که داشتید. من به او گفتم از اوشان به فشم. این باید چلوکباب سلطانی را می‌خورد و مجسمه را چال می‌کرد و مرد سائل را ناامید نمی‌کرد و از شغال دوری می‌کرد، اما از فشم به اوشان رفت و کلا برعکس کرد. آن وقت شما دیدید و هیچی نگفتید؟»

مریدان گفتند: «ای حکیم بزرگ. ما پنداشتیم حکمتی دارد که از آن بی خبریم.» حکیم گفت: «اه اه، بروید گم شوید. حوصله تان را ندارم، می‌خواهم بخوابم.» بدین ترتیب مریدان گم شدند و حکیم خوابید و کسی از معنای اندرز حکیم آگاه نشد.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->