به گزارش شهرآرانیوز «از وقتی این دختر بیگناه به خواستگارش جواب مثبت داده است برادرانش خونش را توی شیشه کردهاند. هر کدامشان که از راه میرسند تصمیمی برای مراسم عقد و عروسی میگیرند. تازه همه اینها بعد از غرولندهایی است که بهخاطر انتخابش به او داشتهاند. خانم یکی از برادرهایش گفته اگر طوری که ما گفتیم مراسم را برگزار نکنید ما هم در مهمانی شرکت نمیکنیم. مادر خانواده هم اعصابش بههم ریخته است و در این روزهای پراسترسِ برگزاری مراسم، کلی اضطرابش بالا رفته است.
تقریبا در شبانهروز یک وعده هم غذا نمیخورد. هر تلفنی که به خانه میشود سختش است جواب بدهد تا مبادا بحث تازهای پیش بیاید. حتی دنبال رخت و لباس عروسی هم نیست. فقط حواسش به اعضای خانواده است تا بدون ناراحتی تازه، از این مرحله عبور کنند». «دو سهروزی است که برادرم با پدرم بحثش شده و بهخیال خودش تصمیم گرفته است با نیامدن به خانه پدری آنها را تحت فشار قرار دهد تا کاری که از آنها خواسته را انجام دهند.
مادر و پدرم سخت از این موضوع ناراحت هستند و برای اینکه راهکاری نمییابند فقط در مواقع دلتنگی به گریه پناه میآورند. دیدن غم پدرومادر آنقدر برایم سنگین است که حالا خودم از زندگی افتادهام، نه میل و رغبتی به غذا خوردن دارم و نه انگیزهای برای دنبال کردن کارهای شخصیام». «شکست مالی در پروژهای که دستش بود، دعوا و جروبحث خانوادگی برای از دست دادن آن درآمد و بههم ریختگی برنامههای شخصیاش از او آدمی ساخته که خیلی با گذشتهاش فرق دارد.
کسی که صبحهای زود با انگیزه شروع کردن یک روز با اتفاقهای خوب بیدار میشد، حالا فقط با گوشی همراهش سرگرم است و بیخود و بیجهت شبکههای مجازی را بالا و پایین میکند. گاهی وقتها از بعدازظهر تا شب فقط روی یک کاناپه افتاده است و با همان گوشی وقت میگذراند. طوری شده است اگر تشنه و گرسنه هم باشد تمایلی ندارد برود یک لیوان آب یا غذایی بخورد».
خرده روایتهایی که خواندید چند نمونه از شرایط غیرطبیعی است که برخی از افراد در زمان غلبه مشکلات بر آنها اینگونه بروز میدهند و قادر به عملکرد طبیعی در زندگی روزمره خود نیستید، یعنی با هر شکست مالی یا روحی خودشان را میبازند و از هر کار پیشپا افتادهای بازمیمانند. اتفاقی که مجتبی مهرانفر، رواندرمانگر تحلیلی آن را «فروپاشی روحی» میخواند و جنبههای مختلفش را برای ما واکاوی میکند.
در طول زندگی برای همه پیش میآید که شرایط بهگونهای رقم بخورد که دوست ندارند. اتفاقهای دردناک یا حتی معمولی که درجه سختی آن برای هر فردی متفاوت از دیگری است. بعضی وقتها ممکن است یک موضوع دور از ما باشد یا خیلی نزدیک، مانند مسئله کودکآزاری که هم در خارج از مرزهای کشورمان و هم در همسایگیمان اتفاق میافتد.
هردو این اتفاقها که درجه و شدتش باهم فرق دارند میتواند خویشتن ما را تحتتأثیر قرار بدهد و احساساتمان را متأثر کند.
در زمان بروز مشکلات در واقع افراد با توجه به درکشان از موضوعی به آن ضریب میدهند و برایشان مهم میشود. برای نمونه فردی که روابط اجتماعی برایش اهمیت زیادی دارد وقتی از این جنبه ضربه بخورد شرایط برایش دشوارتر از کسی میشود که ضرر مالی و شغلی سنگینی را تجربه میکند یا در خانوادهها وقتی روابط صمیمانه دچار آشفتگی شود ازآنجا که ساختار همدلانه برای پدرومادر اهمیت و اولویت زیادی دارد، ضربههای محکم تری به احساسات آنها و تصویری که از خودشان (خودپندارهشان) دارند وارد میشود.
هر اتفاقی که به افراد فشار روحی تحمیل و آنها را منزوی کند، ممکن است منجر به تروما یا ضربه روانی شود. معمولا تروماها نتیجه رویدادهای ناراحتکننده و استرسزایی هستند که احساس امنیت افراد را از بین میبرند و سبب میشوند آنها احساس خطر و درماندگی کنند. واکنش افراد به ضربههای روانی هم مختلف است و هرکدام با توجه به پیشینه و شرایط زندگی به مکانیسمهای مختلفی روی میآورند.
نشانههای عاطفی و روانی تروما در افراد به شکلهای مختلف شوک، انکار یا ناباوری، گیجی و مشکل در تمرکز، عصبانیت، تحریکپذیری، نوسانات خلقی، اضطراب و ترس، احساس گناه، احساس شرم، سرزنش خود، کنارهگیری از دیگران، احساس ناراحتی یا ناامیدی، احساس قطع ارتباط یا بیحسی است.
برخی افراد در رویارویی با تجربههای تلخ و حوادث دردناک در موضع انکار قرار میگیرند، برای نمونه میگویند «اتفاقی نیفتاده» یا «اصلا اهمیتی ندارد».
برخی افراد حالت جنگوگریز دارند و با مبارزه با این ضربه روبهرو میشوند، برای نمونه تلافی میکنند یا انتقام میگیرند یا اینکه میترسند دوباره در آن موقعیت قرار بگیرند.
در نوع وخیمتری از واکنش، افراد دچار تجزیه شخصیت میشوند، برای نمونه میگویند «کسی که این کار را کرد من نبودم» یا «من یکی دیگه شده بودم در آن اتفاق».
گاهی هم افراد به یک رویداد آسیبزا، واکنشی بالغانه نشان میدهند و درسهای احساسی، فیزیولوژیکی، اخلاقی و ... از آن میگیرند.
بعضیها موضوعی را که برایشان پیش میآید منطقیسازی و به شکل منطقی درباره آن فکر میکنند و در واقع در چنین موقعیتهایی آدمهای عاقلی میشوند.
کسانی که دچار ضربه روحی میشوند بزرگترین و اصلیترین اتفاقی که سبب منزوی و خاموش شدن آنها و از بین رفتن کارآمدیها و تواناییهایشان میشود ضربهای است که خویشتنشان میخورد. وقتی فردی بعد از یک اتفاق سخت دچار افسردگی میشود نشان میدهد ضربه سختی خورده است و زلزلهای در حس ارزشمندی و اعتماد بهنفسش رخ داده است. چنین فردی زمان میخواهد تا دوباره خودش را پیدا کند و همانطور که یک بیمار جسمی نیاز به دارو و استراحت دارد تا خودش را بازیابی کند او نیز برای بهبود زخمهای روحی نیاز به راهکارهای مؤثر دارد.
ضربههای روحی، تعادل طبیعی در بدن افراد را برهم میزند و فشار زیادی به سیستم عصبیشان تحمیل میکند. برای نمونه برخیها در این شرایط ممکن است از دیگران کنارهگیری کنند و منزوی شوند، درحالی که انزوا فقط اوضاع را بدتر میکند. بهطور کلی توصیه میشود افراد آسیبدیده برای مقابله با زخمهای روحیشان با دوستان مورد اعتماد مشورت کنند و دستی بر روابطشان بکشند و دوستیهایشان را عمق ببخشند. راهکارهای دیگری هم برای مبارزه با این حالتها هست که بهتر است آنها را برای بهبود شرایط بهکاربست.
بهتر است فرد آسیبدیده فعالیتهای «عادی»اش را با افراد دیگر انجام دهد، فعالیتهایی که هیچ ارتباطی با تجربه آسیبزا ندارند. در صورت تمایل نداشتن هم اینکار ضروری است.
توصیه میشود فرد دوباره با دوستان قدیمی ارتباط برقرار کند. اگر از روابطی که زمانی برایتان مهم بودند عقبنشینی کردید، سعی کنید دوباره بههم بپیوندید.
این هم یک توصیه همیشگی است که افراد در طول زندگی از مشاوره بهره ببرند و در صورت مشکل، رواندرمانی را شروع کنند.
کتاب تئوری انتخاب (نظریه انتخاب) از ویلیام گلاسر با ترجمه علی صاحبی برای بهبود تروما مؤثر است. البته برخی روانشناسان روانکاوی را در اولویت میدانند.
غالب آثار کارگردانهای بزرگ تأثیرات عمیقی روی افراد میگذارد و تجربههای مختلفی برای رویارویی با مشکلش در اختیار فرد میگذارند.
مشاهده جنگ و ستیزها یا خشونتها و تهدیدهای خانوادگی، فرار از خانه یا کشور، غیبت و دوری طولانی یکی از اعضای خانواده، آسیب فیزیکی در نتیجه جنگ و تجربه فقر، گونههایی از مشکلات غیرطبیعی هستند که صدمههای روحی بهبار میآورند و میتوانند همه افراد خانواده را درگیر کنند. در واقع گاهی کودک یک خانواده ممکن است دچار همان نشانههایی شود که پدرومادرش دچار آن هستند. حتی احتمال دارد دچار وضعیت ناراحتکنندهتری شود و از اینرو گفته میشود صدمههای روحی میتوانند مسری باشند.
وقتی روان فردی دچار سایش و درد میشود و به اصطلاح زخم برمیدارد، اطرافیان نقش پررنگی در بهبود اوضاع او دارند. آنها نباید به شرایط آن فرد بیتفاوت باشند، بلکه باید به شیوه موثری ابراز وجود کنند و به فرد آسیبدیده این اطمینان خاطر را بدهند که هر کاری از دستشان بربیاید انجام میدهند. ازجمله کارهایی که اطرافیان ضروری است به آن توجه داشته باشند اینهاست:
در پایان هم بهتر است همیشه و در هر حالتی با کافی خوابیدن، داشتن رژیم غذایی متعادل و دوری از استرس مراقب سلامتی خود بود.