برگزاری همایش ملی فقه و حکمرانی ۱۴۰۴، در مشهد بررسی هوش مصنوعی از لحاظ فقهی را دنبال می‌کنیم امام حسین (ع) نماد وحدت شیعه و سنی و الهام‌بخش آزادگان جهان است شیعه امام حسین (ع) حجت‌الاسلام‌والمسلمین راشدیزدی: عشق به امام حسین‌ (ع) آدمی را عزیز می‌کند شرکت‌کننده قرقیزستانی مسابقات بین‌المللی قرآن: رسانه‌ها باید مسابقات بین‌المللی قرآن ایران را به جهان معرفی کنند برگزاری اجتماع بزرگ منتظران در عرصه میدان شهدای مشهد(۲۶ بهمن ۱۴۰۳) سالانه حدود ۲ میلیون و ۵۰۰ هزار زائر خارجی به حرم مطهر امام رضا (ع) مشرف می‌شوند استقبال ۱۰۲ هزار نفر از طرح بین‌المللی «من قرآن را دوست دارم» تشریح برنامه‌های بنیاد بین‌المللی صحیفه سجادیه در ایام ولادت امام سجاد(ع) قرآن منسوب به‌دست‌خط مبارک امام حسین(ع) در گنجینه رضوی آیت الله مکارم شیرازی: برخی محتوا‌های شبکه‌های نمایش خانگی منجر به انحراف جوانان می‌شود شرکت‌کننده یمنی در مسابقات بین‌المللی قرآن: اگر واژه‌ای بالاتر از زیبایی سراغ داشتم، آن را برای ایران به کار می‌بردم شرکت‌کننده تونسی در مسابقات بین‌المللی قرآن: برگزاری مسابقات در مشهد، خاطره خوبی را برای ما به یادگار گذاشت غزاله سهیلی‌زاده: موفقیتم در مسابقات قرآن را مرهون عنایت امام‌رضا (ع) هستم ۵ درصد سهمیه حج ایران به عوامل اجرایی اختصاص دارد شناسایی ۱۰ هزار و ۸۰۰ نخبه شاهد و ایثارگر در کشور لزوم نظارت جدی بر قرارداد خودروهای ایثارگران اعلام ویژه‌برنامه‌های سالروز میلاد امام‌حسین(ع) در حرم مطهر رضوی نگاهی به آثار سینمایی مرتبط با انقلاب اسلامی و دفاع مقدس در چهل و سومین جشنواره فجر
سرخط خبرها

غذایی از بهشت

  • کد خبر: ۲۰۹۳۸۲
  • ۱۱ بهمن ۱۴۰۲ - ۱۷:۵۵
غذایی از بهشت
یک شکلات توی جیبم داشتم. مفاتیح را بستم و دست کردم توی جیبم شکلات را دادم به پسرک. زد زیر شکلاتم و با لهجه‌ای عجیب گفت: نه این نه، فود، غذا، غذا آی نید، پدرش زل زده بود به ضریح و داشت حرف می‌زد و صورتش خیس اشک بود.

الان می‌ریم پسرم. الان می‌ریم یه غذای خوشمزه می‌خوریم.
- نه همین الان. من گشنمه. بریم. همین الان بریم.

یک شکلات توی جیبم داشتم. مفاتیح را بستم و دست کردم توی جیبم شکلات را دادم به پسرک. زد زیر شکلاتم و با لهجه‌ای عجیب گفت: نه این نه، فود، غذا، غذا آی نید، پدرش زل زده بود به ضریح و داشت حرف می‌زد و صورتش خیس اشک بود. بعد رو کرد به پسرک و چیزکی گفت و پسرک رو به گنبد گفت: آی وانت فود (من غذا می‌خوام) این جمله را هی تکرار می‌کرد؛ و پسرک مدام غر می‌زد و بهانه غذا می‌گرفت. ساکت نمی‌شد، ول کن نبود. پدرش دستش را گرفت و از کنار ضریح بیرون زد. نزدیک مرد رفتم و گفتم: از زیارت افتادید. بچه است دیگه ناراحت نشین. خیری درش هست.

مرد گفت: سی ساله از ایران رفته ام، بعد از ده سال اومدم مشهد، امشب هم پروازمه، وقت ندارم. وسط زیارت بهم میگه گشنمه. گفتم: یک ساندویچی خوب این دور و بر حرم می‌شناسم. شما ممکن است این اطراف را خوب نشناسید وقتتان هدر می‌رود. پیشنهادم را قبول کرد و با هم آمدیم توی صحن جامع. پسرک ول کن نبود، پاهایش را روی زمین کش می‌داد و نمی‌آمد.

پدرش عصبی بود و خجالت می‌کشید. به انگلیسی چیز‌هایی می‌گفت، توی همین لحظات، پیرمردی با لباس خادمی به سمتمان آمد. با لهجه شیرین مشهدی گفت: چه شده بابا جان؟ اینجا حرم امام مهربونه کسی نباس با گریه بره بیرون. مرد خجالت زده از رفتار پسرش گفت: چیزی نیست گشنشه. دارم میرم یه ساندویچ بهش بدم برگردیم زیارت.

من هم با لبخند تأیید کردم حرف هایش را. پیرمرد گفت: اینکه گریه نداره بابا جان، بیا دنبالم تا بهت بگم. به پدر نگاهی کردم. دودل بود، با چشم اشاره کردم که اعتماد کن برویم. به دنبال پیرمرد راه افتادیم. رفت توی کنج رواقی، از کیف دستی اش یک سجاده بیرون آورد. بعد یک مشما که تویش یک ظرف یک بار مصرف غذا بود و بعد هم یک قاشق و چنگال تمیز توی یک کیسه فریزر و یک بطری آب. سجاده را پهن کرد و گفت: بفرما، اینم غذا. اونم چه غذایی، غذای حضرتی. بوی غذا پسرک را ساکت کرد.

مسخ و بی صدا نشست سر سفره کوچک و شروع کرد به خوردن. پیرمرد خادم اشک توی چشم هایش جمع شد. گفت: قربون آقا برم، این غذا رو یک ساعت پیش گرفتم، گفتم: بدم به یه زائر. یه پیرزن دیدم خیلی لباس‌های مندرسی داشت و معلوم بود اوضاع مناسبی نداره، گفتم: غذا. گفت: من خونه ام نون و پیازم رو خوردم اومدم زیارت، اینو نگه دار صاحابش میاد. پیرمرد می‌گفت: توی ذوقم خورد، ولی نگهش داشتم. مرد هم شروع کرد به گریه کردن، گفت: وقتی شروع کرد به بهانه گرفتن، خواستم سرگرمش کنم.

گفتم: این آقایی که در این ضریح است حرف همه را می‌شنود. این را که به پسرم گفتم:یکهو رو به ضریح گفت: آی وانت فود، من غذا می‌خوام و از حرمش پا بیرون نگذاشته بودیم، امام حاجتش را داد. پسر غذایش را خورد. تهش چند قاشق مانده بود، دو سه تا لقمه من خوردم و چند قاشق هم پدرش، از خادم خداحافظی کردیم. پسرک روی دوش پدرش سیر و آرام خوابش برد. من برگشتم به همان جایی که نشسته بودم و زیارت جامعه را ادامه دادم. به حکم و اراده شماست که باران می‌بارد.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->