توجه به ترویج فرهنگ رضوی در شورای فرهنگ عمومی خراسان رضوی کتاب «خورشید هشتم» منتشر شد | روایتی از نقش آفرینی امام رضا (ع) در فرهنگ و تمدن دوران عباسی «اگر آوینی بود» جنگ ۱۲ روزه را چطور روایت می‌کرد؟ مسابقه قرآنی ویژه ایثارگران و خانواده شهدا فراخوان پیشنهاد شعار مشترک فاطمیه ۱۴۰۴ منتشر شد اعلام همکاری مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی با سینمای جوان بیش از ۵ میلیون ایرانی در صف انتظار اعزام به عمره، باوجود افزایش ظرفیت مسئله غزه نشان داد که لازمه اصلی صلح، برقراری عدالت است لایحه جدید قانون ممنوعیت حجاب در ایتالیا جنجال به پا کرد انتشار فراخوان نوحه‌های فاطمی با محور «استقامت و مقاومت در اقشار امت» اعتبار ویزای حج عمره به یک ماه کاهش یافت + علت نقشه‌خوان رزم و ایثار | یادی از شهید مهدی زین‌الدین، یکی از فرماندهان عملیات محرم در دوران دفاع مقدس شخصیت را به‌سوی عزت ببریم راز گفتن «ان‌شاء‌الله» | نگاهی قرآنی و روایی به نقش مشیت الهی در زندگی انسان ناگفته‌هایی از شخصیت آیت‌الله میرزا جوادآقا تهرانی(ره) فهم ظلم؛ پیش‌شرط عطش واقعی برای عدالت ۵ دستورالعمل از امام زمان (عج) برای رهایی از سردرگمی | مهدی (عج) قبله هدایت انسان امروز پیشینه ترمیم بنای مسجد جامع گوهرشاد به بهانه تعمیر گلدسته‌های آن | تاریخ ۶۰۰‌ساله مرمت در میراث گوهرشاد‌بیگم هدیه‌ای به نام مهربانی پناه بی‌پناهان بود | یادی از عباس تربتی، معروف به حاج آخوند، واعظ و عارف مدفون در حرم مطهر رضوی
سرخط خبرها

آرامشی که یادگار جنگ است

  • کد خبر: ۲۲۲۲۲۵
  • ۲۸ فروردين ۱۴۰۳ - ۱۴:۲۷
آرامشی که یادگار جنگ است
پدرم یادگار واقعی جنگ در خانه ماست، یک دفترچه خاطرات سخنگو که شب‌ها توی خانه قدم می‌زند و دمنوش‌های آرام بخش می‌خورد و بازهم بی خواب است.

پدرم شب‌ها خواب راحت ندارد، یادگار جنگ است، بیدار می‌شود و توی خانه راه می‌رود. توی کتاب‌ها می‌گردد، سراغ یخچال می‌رود، توی شبکه‌های اجتماعی چرخی می‌زند، بدون اینکه کسی را بیدار کند تلویزیون می‌بیند و گاهی وقت‌ها چند صفحه قرآن می‌خواند. خواب قوی‌ترین غریزه آدمی است که به پدرم روی خوش نشان نمی‌دهد، برخلاف ما که به قول خودش خوابمان توی مشتمان است، تا سرمان را روی بالش می‌گذاریم خوابمان می‌برد.

پدرم یادگار واقعی جنگ در خانه ماست، یک دفترچه خاطرات سخنگو که شب‌ها توی خانه قدم می‌زند و دمنوش‌های آرام بخش می‌خورد و بازهم بی خواب است. قدیم تر‌ها می‌گفت که هیچ گاه صدای مارش عملیات را از رادیوی خانه نشنیده و از وقتی فهمید که یادآوری تنهایی مادرم را اذیت می‌کند دیگر این را هم تعریف نکرد. 

از جنگ یک گوش نیمه شنوا برایمان به یادگار آورده، گوش سمت راست که به قبضه آر پی جی ۷ چسبیده بوده و گاهی که زیادی شلیک می‌کرده ردی از خون تا یقه لباسش به جا گذاشته است. شب‌ها وقتی راه می‌افتد گاهی گوش چپش را به وب گردی پسر خبرنگارش می‌سپرد. مثل همان شبی که بلند شد و دید که پسرش با یک دست توی گروه‌های اینترنتی چرخ می‌زند و دست دیگرش تسبیح است و ذکر می‌گوید، همان شبی که پهپاد‌ها راه قدس را انتخاب کرده بودند.

اطلاعات ساده‌ای که همه داشتند را رد و بدل کردیم، حالا نوبت پدر بود تا قصه خودش را تعریف کند. از سنگر‌های مثلثی (اسرائیلی) تعریف کرد که از وقتی تاکتیک عراقی‌ها شد چقدر شهید از ما گرفت، از پادشاه خائن اردن که همراه صدام به خرمشهر آمد، از رفقای زمان جنگش که در سوریه با موشک‌های صهیونیستی شهید شدند، از حاج احمد متوسلیان گفت که هنوز جرئت نمی‌کند اسم شهید را پیشوند نامش کند.

 از پهپاد گفت، از مهاجر تا همین شاهد، از پرواز طولانی هواپیمای بدون سرنشین گفت و از موشک‌هایی که بالاخره امشب به حرف آمده اند. از عدالت مدرن حرف زد، از دنیایی که دولت‌ها با هم به زبان موشک حرف می‌زنند، از ترک‌های افتاده روی غرور مردم، از جنگل دنیا و قوانین عجیبش، از آرزو‌های خاک شده، از شکفتن شکوفه‌های قرمز روی پیراهن بچه ها، از ملت‌های سرخورده، از مردم کشور‌هایی که فرصت ایستادن روی پاهاشان را پیدا نکردند.

دست آخر از ننه جان گفت! از مادربزرگ خودش که جنگ جهانی و قحطی را دیده بود، از زنی که صدسال عمر کرد و نتیجه‌های دختر و پسرش را دید، همانی که در لحظات آخر از پدرم خواست که به جای او برای خواهرش گریه کند، خواهری که در نوجوانی و در زمان قحطی از زور گرسنگی علف مسموم خورد و از دنیا رفت! وسط حرف‌ها هم سراغ پهپاد‌ها و موشک‌ها را‌ می‌گرفت و منتظر بود تا نتیجه حمله به صهیونیست‌ها را بشنود.

موشک‌ها و پهپاد‌ها که به خاک فلسطین اشغالی رسیدند و بر ارض مقدس اسلام را بوسه زدند لبخند زد و لاحول ولا قوت الا با... خواند. نماز صبح را که خواند روی کاناپه دراز کشید و مثل یک معلم که‌ می‌خواهد به دانش آموزانش توضیح بدهد که خواب راحت یعنی چه، حالت جنینی به خود گرفت و خوابید. خسته بودم، به پدرم نگاه کردم و خانه مان را دیدم که در سایه پدر آرام خوابیده و بی آنکه بترسد از اقدام متقابل، بالاخره بعد از سال‌های طولانی آرام گرفته است. آرامشی که حاصل پیروزی بود، آرامشی که من آن را‌ نمی‌فهمیدم، آرامشی که نتیجه یک عمر جنگیدن بود، آرامشی که نتیجه ایستادن بود، آرامشی که یادگار جنگ است.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
آخرین اخبار پربازدیدها چند رسانه ای عکس
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->