هنوز هم گاهی پیش میآید که توی حرم جاهای جدیدی کشف کنم، این کشف شاید برای شما کهنه باشد، اما وقتی یک نفر ناخودآگاه به پدیدهای بر میخورد که پیش از آن ندیده فاز اکتشاف میگیرد و ذوق زده میشود. روایت کشف اخیر من، اما مدرسه پریزاد بود، صبر کنید! حتما شما که مجاور امام رضا (ع) هستید ماجرای مدرسه را میدانید. من، اما زائرم، دوربین متفاوتی نسبت به شما دارم و وقتی گم میشوم، ناگهان پیدا میشوم و ممکن است کشف من شهودی داشته باشد و اگر کشف و شهود به هم برسند چه خواهد شد!
بله، من درست موقع اقامه نماز در حرم گم شدم! برای من که فکر میکردم همه حرم را بلدم گم شدن واژه غریبی بود! من عادت داشتم و دارم که از گوهرشاد مشرف شوم و اگر خیلی توی مشهد غرق شده باشم از بست طبرسی به صحن انقلاب میروم.
این بار، اما وقت نماز بود و من نمیدانستم در ورودی کجاست و میخواستم خودم را به ضریح برسانم، توی راه به یک خادم روحانی برخوردم، به من توضیح داد که درها را بسته اند و تشرف بماند برای بعد از نماز. توضیح دادم که به خاطر عمل دست چپم نمیتوانم بدون صندلی نماز بخوانم و توضیح داد که همین بغل مدرسهای هست که خلوت است و میتوانم در آنجا نماز بخوانم.
وارد مدرسه شدم. یک دنیای دیگر بود، یک آن جای دیگری که ربطی به معماری و امثالهم نداشت، مدرسه یک اتمسفر خوبی توی چهارگوشه حیاطش قایم کرده بود که توی حرم بود، اما حرم نبود. خوب بود، بهتر از حرم نبود، اما از جنس حرم هم نبود، یک حال غریبی داشت مثل سرایداری خانه ارباب. خانه ارباب بود، اما خانه ارباب نبود، حال خوبی داشت، اما حال پرواز نبود.
یک چهاردیواری که دوست ندارم حواس شما را به معماری آن پرت کنم، به خصوص که دوبار در دوره صفویه و دوره جدید بازسازی شده و به قول مورخین از حالت اصلی معماری در دوره تیموری خارج شده بود. نماز که تمام شد به نام مدرسه فکر کردم، عماراتی که معمولا نامی مثل میرزا فلان الممالک و شیخ چنان الدین به خود میگیرد، این بار پریزاد صدایش میزدند.
در اینترنت جست وجو کردم، مدرسهای بود که «پریزاد»، ندیمه «گوهرشاد آغا» از اضافه مصالح مسجد گوهرشاد ساخته بود و این بنا را که در نزدیکی حرم قرار داشت وقف آقا کرده بود. بعد حرم بزرگ شده بود و مثل پدری که فرزندش را به آغوش بکشد او را توی دل خودش برده بود و حالا شده بود بخشی از حرم.
اشک توی چشمم جمع شد! من توی نوشته هایم نقش بازی نمیکنم، هرچه میشود مینویسم و هرچه که مینویسم حتما شده است. تا روضه منوره گریه کردم، انگار داشتم از تو میجوشیدم، انگار سینه ام کتری روضه بود و وقتی رسیدم رو به ضریح عرض کردم که آقای مهربان، حرم شما مدرسهای را که از اضافه مصالح مسجد گوهرشاد بود به آغوش کشید، ما که به فرمایش خود شما از اضافه گل شما هستیم، بغلمان نمیکنید؟
من، مثل فقیری که این قدر پول دار نبوده خواب پول دار بودن هم بلد نیست که ببیند، از روضه منوره بیرون آمدم، در حالی که نمیدانستم بغل کردن امام چطوری است! خودم را پهن کردم زیر ایوان مقصوره و به گنبد نگاه کردم و سؤالم را دوباره پرسیدم! شاید بزرگتر که شدم، پخته و فهمیده که شدم یک روزی فهمیدم که همین نفس کشیدن توی حرم همان آغوش بوده و من نمیفهمیدم. شاید...