در روزگاران قدیم، در زمان حکومت آق قویونلوها بر نواحی مرکزی و غربی سرزمین ایران، روزی وزیر اعظم دربار آق قویونلوها، وزیران و ملازمان و چاکران و نوکران و مخلصان درگاه را خبر کرد تا برای جلسه به دفتر وی بیایند و خود بر صندلی جلوس کرد و وزیران و ملازمان و چاکران و نوکران و مخلصان درگاه همگی دست به سینه و دستمال به دست پایین پای او نشستند و به نظاره او مشغول شدند.
پس از پذیرایی به وسیله چای، بیسکوییت و میوههای فصل، وزیر اعظم رو به وزیر اکرم که دست راست او نشسته بود کرد و پرسید: «ای وزیر دست راست، اوضاع مملکت چگونه است؟» وزیر اکرم گفت: «بحمدا... توپ توپ است.»
وزیر اعظم گفت: «از کجا معلوم؟» وزیر دست راست پس از کسب اجازه از وزیر اعظم گفت: «مثلا اینکه تمام پینه دوزان توانسته اند خودرو نو خارجی بخرند.»
وزیر اعظم با پشت دست بر دهان وزیر اکرم کوبید و گفت: «اگر اوضاع خوب بود باید کفاشها خودرو نو میخریدند، نه پینه دوزها. وقتی پینه دوزها ثروتمند میشوند معنی و مفهوم آن این است که ملت پول ندارند کفش نو بخرند و کفشهای کهنه شان را تعمیر میکنند و میپوشند و به این ترتیب پینه دوزها ثروتمند شده اند.» وزیر اکرم سر تکان داد و گفت: «احسنت به این تیزبینی و ریزنگری. آن گاه وزیر اعظم رو به وزیر اختر (که دست چپ او نشسته بود) کرد و گفت: «نظر تو چیست؟» وزیر اختر گفت: «در کنار شما ما غلط میکنیم نظر داشته باشیم.»
وزیر اعظم وقتی فهمید وزیر دست راست خنگ و وزیر دست چپ چاپلوس و متملق است، نخست دستور داد هردو را با چوب بزنند، سپس دستور داد یارانه پینه دوزان و سایر دهکهای بالا را قطع کنند و مبلغ یارانه سایر اقشار را افزایش دهند و همچنین قانون پرداخت وام فوری خرید کفش البته با سود ۲۴درصد را به تصویب برسانند.
وی سپس شخصا نامزد انتخابات ریاست جمهوری شد، اما تا این لحظه از سرنوشت او اطلاعی در دست نمیباشد.