توضیحات کارگردان «پیرپسر» درباره نقش حسن پورشیرازی در این فیلم الهام پاوه‌نژاد از «شکارگاه» به تاریخ باستان ایران رسید انیمیشن «روبوگوبو» به نمایش خانگی آمد دو انتخاب غیرمنتظره در تولیدات تلویزیونی | سریال شبکه سه را شبکه دو پخش می‌کند! «برو‌ پی کارت» ویژه برنامه‌ای برای کنکوری‌ها عاشورا در قاب هنر معاصر | گزارشی از نمایشگاه «رستاخیز» در نگارخانه رضوان مشهد + فیلم فیلم «پیرپسر» کپی از فیلم «قاتل و وحشی» بوده است؟ | واکنش پسر حمید نعمت‌الله به اکتای براهنی + عکس جایگزین سریال بوعلی سینا از شبکه آی فیلم مشخص شد + زمان پخش و خلاصه داستان سروش صحت با «پل» به جشنواره فیلم فجر می‌رود سریال «وحشی ۲» به زودی منتشر می‌شود + زمان پخش و خلاصه داستان فیلم سینمایی «برای آوا» به جشنواره اسپانیا رسید فیلم کوتاه «شال سیاه» نامزد یک جشنواره آمریکایی شد جشنواره هنرهای تجسمی جوانان ایران فراخوان داد آمازون، «یوسف مصر» را می‌سازد واکنش حمید فرخ‌نژاد به انتقاد حامد بهداد: «من باختم، اما عصبانیم نکن» + فیلم نگاهی به فصل سوم برنامه «از سرگذشت» ماجرای قاچاق فیلم مرد عینکی چه بود؟ برنامه‌های آشپزی تلویزیون برای همدردی با مردم غزه تعلیق شدند اعضای شورای سیاست‌گذاری جشن عکاسان سینمای ایران را بشناسید + اسامی فیلم‌های سینمایی نهمین هفته تابستانی شبکه کودک و امید مشخص شد + زمان پخش
سرخط خبرها

حکایت پدر و دختر و دو خواستگار

  • کد خبر: ۲۳۴۸۱۸
  • ۳۱ خرداد ۱۴۰۳ - ۱۵:۰۸
حکایت پدر و دختر و دو خواستگار
در روزگاران قدیم پدر و دختری با هم زندگی می‌کردند. همسر مرد که به نوبه خود مادر دختر بود سال‌ها پیش از دنیا رفته بود.

در روزگاران قدیم پدر و دختری با هم زندگی می‌کردند. همسر مرد که به نوبه خود مادر دختر بود سال‌ها پیش از دنیا رفته بود و پدر و دختر که در این دنیا کسی را نداشتند و هریک برای دیگری یادآور خاطرات عزیز از دست رفته شان بود، به یکدیگر علاقه بسیاری داشتند و جانشان برای یکدیگر در می‌رفت و طاقت دوری یکدیگر را نداشتند. تا آنکه دختر به سن ازدواج رسید و خواستگاران شروع به کندن پاشنه در خانه کردند. روزی از روز‌ها پسری بااخلاق و نیک سیرت که دارای محاسن منظم و کمالات بسیار بود به خواستگاری دختر رفت.

پدر درباره اوضاع مالی و میزان نقدینگی و پس انداز پسر از وی سؤال کرد و وقتی فهمید پسر از مال دنیا چیز خاصی ندارد و فقط همین دل پاک را دارد به وی گفت: تو شخصی فقیر هستی و من دخترم را خیلی دوست دارم و نمی‌توانم او را به کسی بدهم که یک زندگی سخت و فقیرانه و مشقت بار را به او تحمیل کند. در نتیجه من به تو دختر نمی‌دهم. 

پسر نیک سیرت نیز دست از پا درازتر به خانه بازگشت. چندی بعد پسری بدکردار و زشت خو و معتاد به دخانیات و بدتر از دخانیات به خواستگاری دختر رفت. پدر دختر از او نیز درباره میزان نقدینگی و پس اندازش سؤال کرد و وقتی فهمید وی شخصی مال دار و ثروتمند است، به او گفت پس از مشورت‌های لازم پاسخ وی را خواهد داد. سپس دختر خود را صدا کرد و گفت: دخترم، این پسر دومی خیلی وضعش خوب است. در مورد چیز‌های دیگرش هم ان شاءا... زن می‌گیرد و آدم می‌شود و خدا هدایتش می‌کند. بیا زن همین شو.

دختر گفت:‌ای پدر، می‌دانی که چقدر دوستت دارم و احترامت نیز بر من واجب است. اما به نظر تو آیا خدایی که ان شاءا... هدایت می‌کند با خدایی که روزی می‌رساند تفاوت دارد؟ پدر گفت: نه. دختر گفت: پس چرا مرا به پسر اولی ندادی و می‌خواهی به پسر دومی بدهی؟

پدر گفت: دخترم، اوضاع عجیبی است. مملکت در وضعیت انتخابات زودهنگام است، از آن طرف ترامپ هم باز دارد می‌آید، حباب سکه هم بزرگ شده، نرخ دلار هم به هوا رفته و همانجا مانده، قیمت کالا‌های اساسی هم از سی تا صددرصد افزایش یافته، نرخ مسکن و اجاره بها را هم که دیگر نگویم... با این حال تو ترجیح می‌دهی با یک انسان خوب زیر یک سقف نمور اجاره‌ای زندگی کنی یا با یک انسان بد زیر سقف یک خانه بزرگ در بالای شهر؟ دختر گفت: گزینه یک. پدر گفت: بِتِرِک؛ و به این ترتیب هردو خندیدند و تا آخر عمر همین طور پدر و دختری در کنار هم به زندگی ادامه دادند.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
آخرین اخبار پربازدیدها چند رسانه ای عکس
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->