پخش مسابقه «قهرمان» از تلویزیون پایان نگارش فیلم نامه سریال «محله چینی‌ها» دیوید فینچر «زندگی و زندگی» در راه روسیه حسن پورشیرازی بهترین بازیگر جشنواره ترانسیلوانیا شد حکایت ۳ عابر و جهان بینی برعکس پیرمرد نابینا درباره قدرت الله ایزدی، کمدین اصفهانی که عشق امام رضا(ع) زندگی‌اش را دگرگون کرد مینی‌بوس تبلیغاتی نگاهی به نمایشگاه «وضوح ناقص» در نگارخانه آسمان مشهد | آدم‌هایی که خودشان را به یک شیشه نازک مات نزدیک می‌کنند معرفی اعضای هیئت داوری بخش عکس جشنواره «مهروشید» + اعلام اسامی راه‌یافتگان روکشی مهوع با رنگ‌های شاد! | درباره «سال گربه» فیلم جدید مصطفی تقی زاده جزئیات فروش سینما‌های خراسان رضوی در خرداد ماه ۱۴۰۳+اینفوگرافی مادری که خودش ناف را قیچی می‌زند نقد و بررسی کتاب «زبان اینترنتی فارسی» مقایسه دیدگاه نامزدهای انتخابات ریاست جمهوری درباره فرهنگ و ادبیات حادثه وحشتناک برای «حمیدرضا ترکاشوند» خوانند‌بازیگر «کوچه عاشقی» روی صحنه نماهنگ «علی مولا» منتشر شد + فیلم و متن  کدام فیلم‌ها در جشنواره ونیز ۲۰۲۴ حضور خواهند داشت؟
سرخط خبرها

حکایت پدر و دختر و دو خواستگار

  • کد خبر: ۲۳۴۸۱۸
  • ۳۱ خرداد ۱۴۰۳ - ۱۵:۰۸
حکایت پدر و دختر و دو خواستگار
در روزگاران قدیم پدر و دختری با هم زندگی می‌کردند. همسر مرد که به نوبه خود مادر دختر بود سال‌ها پیش از دنیا رفته بود.

در روزگاران قدیم پدر و دختری با هم زندگی می‌کردند. همسر مرد که به نوبه خود مادر دختر بود سال‌ها پیش از دنیا رفته بود و پدر و دختر که در این دنیا کسی را نداشتند و هریک برای دیگری یادآور خاطرات عزیز از دست رفته شان بود، به یکدیگر علاقه بسیاری داشتند و جانشان برای یکدیگر در می‌رفت و طاقت دوری یکدیگر را نداشتند. تا آنکه دختر به سن ازدواج رسید و خواستگاران شروع به کندن پاشنه در خانه کردند. روزی از روز‌ها پسری بااخلاق و نیک سیرت که دارای محاسن منظم و کمالات بسیار بود به خواستگاری دختر رفت.

پدر درباره اوضاع مالی و میزان نقدینگی و پس انداز پسر از وی سؤال کرد و وقتی فهمید پسر از مال دنیا چیز خاصی ندارد و فقط همین دل پاک را دارد به وی گفت: تو شخصی فقیر هستی و من دخترم را خیلی دوست دارم و نمی‌توانم او را به کسی بدهم که یک زندگی سخت و فقیرانه و مشقت بار را به او تحمیل کند. در نتیجه من به تو دختر نمی‌دهم. 

پسر نیک سیرت نیز دست از پا درازتر به خانه بازگشت. چندی بعد پسری بدکردار و زشت خو و معتاد به دخانیات و بدتر از دخانیات به خواستگاری دختر رفت. پدر دختر از او نیز درباره میزان نقدینگی و پس اندازش سؤال کرد و وقتی فهمید وی شخصی مال دار و ثروتمند است، به او گفت پس از مشورت‌های لازم پاسخ وی را خواهد داد. سپس دختر خود را صدا کرد و گفت: دخترم، این پسر دومی خیلی وضعش خوب است. در مورد چیز‌های دیگرش هم ان شاءا... زن می‌گیرد و آدم می‌شود و خدا هدایتش می‌کند. بیا زن همین شو.

دختر گفت:‌ای پدر، می‌دانی که چقدر دوستت دارم و احترامت نیز بر من واجب است. اما به نظر تو آیا خدایی که ان شاءا... هدایت می‌کند با خدایی که روزی می‌رساند تفاوت دارد؟ پدر گفت: نه. دختر گفت: پس چرا مرا به پسر اولی ندادی و می‌خواهی به پسر دومی بدهی؟

پدر گفت: دخترم، اوضاع عجیبی است. مملکت در وضعیت انتخابات زودهنگام است، از آن طرف ترامپ هم باز دارد می‌آید، حباب سکه هم بزرگ شده، نرخ دلار هم به هوا رفته و همانجا مانده، قیمت کالا‌های اساسی هم از سی تا صددرصد افزایش یافته، نرخ مسکن و اجاره بها را هم که دیگر نگویم... با این حال تو ترجیح می‌دهی با یک انسان خوب زیر یک سقف نمور اجاره‌ای زندگی کنی یا با یک انسان بد زیر سقف یک خانه بزرگ در بالای شهر؟ دختر گفت: گزینه یک. پدر گفت: بِتِرِک؛ و به این ترتیب هردو خندیدند و تا آخر عمر همین طور پدر و دختری در کنار هم به زندگی ادامه دادند.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->