در نوشته قبلی، درباره سدی صحبت کردیم که همه کمابیش با آن روبه رو شده اند، اینکه آدمها چقدر از آینهها میترسند و مواجهه با خود چنان سخت است که انسان گریز را انتخاب میکند تا رویاروی خودش قرار نگیرد. اما راه حلهای این معضل چیست؟
اول از همه ــ که شاید مهمترین هم باشد ــ این است که خودتان را یک سالک بدانید، یک جوینده که همیشه در حال یادگیری است، کسی که پله پله از کوه فوجی بالا میرود و میداند هنوز تا قله راه زیاد دارد و باید هزاران پله دیگر را هم طی کند.
«آهای حلزون
از کوه فوجی بالا برو.
اما آرام آرام»
(کوبایاشی ایسا)
این پذیرفتن، اگر درونی باشد، چنان تسکین دهنده است که باعث میشود از مواجهه با خودتان و عیب هایتان هراس نداشته باشید، چون میفهمید، اگر نقصی درکار است، در این سلوک رفع میشود؛ زخمی است که درمانش میکنید و لکهای که میشویید.
دوم اینکه بدانید برداشتن قدمهای اول سختترین قسمت کار است؛ در واقع، برعکس تعبیر عامیانه مشهورِ «غول مرحله آخر»، در اینجا باید از «غول مرحله اول» بگوییم. برای اینکه بتوانی صد روز مستمر بنویسی، باید پنج روز اول را شکست بدهی.
«حتی یک سفر هزارفرسخی هم با اولین گامها شروع میشود»
(لائو تسه)
سوم اینکه نوشتن و دسترسی به ابزار نوشتن را برای خودتان ساده کنید: همیشه خودکار و کاغذ همراهتان داشته باشید، در گوشی موبایل قسمتی را به نوشتن یادداشت هایتان اختصاص بدهید، موقعی که خانه اید ــ یا هرجای دیگر ــ ابزار نوشتن را در دسترس داشته باشید؛ این طوری ذهن شما کم کم یاد میگیرد که نوشتن و دسترسی به ابزار نوشتن کار آسانی است.
چهارم اینکه نوشتن را به امری لذت بخش تبدیل کنید. این ممکن است برای تیپ شخصیتی دریافتگرها خیلی مفید باشد، چون مغز آنها طوری طراحی شده که به «فرایند» یک کار بیشتر از «نتیجه» آن کار اهمیت میدهد؛ برای همین است که آنها ــ مثلا ــ در سفر ترجیح میدهند از مسیر لذت ببرند و کمتر به رسیدن ــ و مخصوصا زود رسیدن ــ به مقصد توجه نشان دهند. پس کاری کنید که فرایند نوشتن برایتان به امری لذت بخش تبدیل شود: چیزهایی بنویسید که دلتان میخواهد، از روی صفحاتی که حسابی با آنها کیف کرده اید رونویسی کنید، از خاطراتی بنویسید که شما را به وجد میآورند. خودتان بهتر میدانید که نوشتن درباره چه موضوعی سرخوشتان میکند.
پنجم اینکه، اگر یکنواختی مشق کردن است که شما را دلزده میکند، نوشتن را در ساحتهای مختلفی امتحان کنید؛ تنوع داشته باشید: یک بار خاطرات روزانه را بنویسید، یک روز داستانی خیالی را پیش ببرید، یک روز ....
ششم اینکه جمله مارکز را آویزه گوشتان کنید. او در جایی گفته بود که از همینگوی یک ترفند یاد گرفته که کمکش میکند راحتتر نوشتن را شروع کند، اینکه وقتی سخت مشغول نوشتن است کارش را ناتمام میگذارد تا روز بعد که سراغ نوشتن میرود سردرگم نباشد که از کجا شروع کند! میداند که بخشی از کار را نصفه نیمه رها کرده و اول از همه باید آن را تمام کند؛ به این ترتیب، با یک شیب لغزنده که از روز قبل تدارک دیده در دنیای نوشتن سُر میخورد و ناگهان خودش را غرق در نوشتن میبیند.
هفتم اینکه همیشه ایدهها و جرقههای حتی بی اهمیت و کوچک را برای خودتان یادداشت کنید. این خرده ریزهها ممکن است در جایی که برای نوشتن گیر کرده اید به کمکتان بیایند و مثل تکه سنگی که یک جای خالی را پر میکند به پیوستگی و استحکام یاری برسانند.
هشتم اینکه ذهنتان را آموزش دهید که نوشتن نه تنها پدیدهای آزاردهنده و خطرناک نیست، بلکه بهشتی نزدیک است که کافی است درِ آن را باز کنید. برای یک چنین چیزی، گپ زدن با یک دوست، تنهایی قدم زدن، یا مطالعه کتابهای خوب، خیلی وقتها کمک کننده است. انگیزههای نوشتن را مثل گیاهان حساسی بدانید که باید از آنها خوب مراقبت کنید تا همیشه شاداب و زنده بمانند.
با احترام زیاد به دینو بوتزاتی عزیز
که لذتش از نوشتن را در سطرسطر داستان هایش میشود لمس کرد.