آقای الف و ب باجناغ اند، آنها توی یک ساختمان کنار هم همسایه اند آقای الف توی شرکت تولید تخم مرغ کار میکند و آقای ب توی شرکت مخابرات آبدارچی است. آقای الف هر روز صبح از خانه بیرون میزند به شرکت میرود و با اهتمام تمام روی تخم مرغهایی که شب گذشته مرغها زحمت کشیده اند و گذاشته اند مهر تاریخ انقضا میزند و غروب با افتخار به خانه بر میگردد.
آقای ب هم روزی حدود دویست استکان چای بین همکارانش توزیع میکند و غروبها استکانها را میشوید و به خانه بر میگردد. آقای الف و ب حدود بیست روز است با هم حرف نمیزنند، آقای الف معتقد است آقای ب آدم وطن فروش و نامردی است.
آقای ب هم معتقد است آقای ب دگم اندیش است و باز فکر نمیکند. آقای الف معتقد است او بیشتر به مملکت خدمت میکند، او بارها در جمع خانوادگی شان گفته که اگر نباشد کسی نمیداند تخم مرغها مال چه روزی است و او با تاریخ گذاری باعث میشود مردم مسموم نشوند.
آقای الف همچنین معتقد است تخم مرغ یک تولید داخلی است و روزانه کلی کارگر و مجرد و دانشجو از زحمات او و شرکتش بهره مند میشوند. آقای ب نیز معتقد است، اگر نباشد شرکت مخابرات درگیر بحران چای میشوند و خسته میشوند و همین خسته شدن باعث بی اعصاب شدن کارکنان شرکت شده و روی مکالمات و ارتباطات و اینترنت مملکت تأثیر میگذارد.
آقای الف معتقد است چای که آقای ب میریزد یک کار عبث و بیهوده است، چون هیچ کس از نخوردن چای نمرده است ولی کار او مهم است، چون آدمهای فقیر باید تخم مرغ بخورند و تخم مرغ تاریخ دار و سلامت حق هر کارگر و انسان مستضعفی است.
آقای الف و ب سال هاست با هم بر سر تخم مرغ و چای مشکل دارند و مدام توی مهمانیهای خانوادگی کار همدیگر را توی سر هم میزنند و کار مهم خودشان را تأثیرگذار جلوه میدهند.
یک روز صبح آقای الف وارد شرکتش شد و دید که یک کاغذ دستش داده اند که از فردا نیا سرکار، چون ما یک دستگاه ماشین تاریخ زن روی تخم مرغها خریده ایم و دیگر نیازی به تو نیست، در همان روز هم آقای ب یک کاغذ گرفت از مخابرات که ما در شرکتمان همه چی را دیجیتال کرده ایم و یک دستگاه چای ساز و قهوه ساز و کلی دیگرچیز ساز در هر طبقه گذاشته ایم و نیازی به تو نیست.
آقای الف و ب مدتی بیکار بودند و بعد که پس اندازشان داشت ته میکشید یکهو با هم دوست شدند و در یک اقدام ناگهانی تصمیم گرفتند اتحاد کنند و یک کاری شروع کنند. آقای الف و ب یک مغازه اجاره کردند و قهوه خانه افتتاح کردند، آقای الف نیمرو و املت میپخت و آقای ب هم چای دم میکرد و به دست مردم میداد.
آقای الف و ب با اتحاد و برادری توانستند کلی پول دار بشوند و بچه هایشان را برای تحصیل به خارج بفرستند و با دیگر قهوه خانه دارها رقابت کنند و خیلی وضعشان خوب شود.