نظر کاربران درباره فصل اول سریال وحشی چیست؟ فیلم سینمایی «تکاب» تابستان ۱۴۰۴ اکران می‌شود زهره حاتمی، داستان‌نویس پیشکسوت، درگذشت + علت فوت نمایش ۴ فیلم کمدی در شبکه نمایش + زمان پخش سریال خارجی «باج» روی آنتن تلویزیون + زمان پخش نرگس آبیار رئیس هیئت داوران جشنواره فیلم‌های بشردوستانه TRT شد صدور پروانه ساخت برای سام قریبیان و سعید سهیلی تولید فصل دوم سریال «وحشی» در ۱۱ قسمت درباره «شاپور قریب»؛ کارگردان جریان‌ساز سینمای اجتماعی ایران هم‌زمان با سالروز درگذشتش تغییر شکل عجیب کریستین بیل برای فیلم «مدِن»+ عکس خودنمایی مدیران، آفت برگزاری جشنواره‌های هنری است نگاهی به بازار نشر در هفته گذشته (۱۷ خرداد ۱۴۰۴) | «صاد»، حرف تازه سعید تشکری «پدر، مادر، خواهر، برادر» جیم جارموش در راه جشنواره ونیز اعضای شورای سیاست‌گذاری جشنواره هنری زنان و خانواده را بشناسید فیلم کوتاه راننده تاکسی در راه بلغارستان آمار فروش سینما‌های کشور در هفته گذشته (۱۷ خرداد ۱۴۰۴) | گیشه در تسخیر «صددام» بازی مافیایی جدید «سعید ابوطالب» در راه نمایش خانگی انتشار «صاد»؛ نمایشنامه‌ای از زنده یاد سعید تشکری
سرخط خبرها

حکایت جوان اول و جوان دوم

  • کد خبر: ۲۴۳۲۹۵
  • ۱۵ مرداد ۱۴۰۳ - ۱۷:۴۵
حکایت جوان اول و جوان دوم
در روزگاران قدیم، در اواسط راه ابریشم کاروان سرایی وجود داشت که کاروان‌های تجارتی و زیارتی و سیاحتی و غیره، در آنجا به استراحت می‌پرداختند.

در روزگاران قدیم، در اواسط راه ابریشم کاروان سرایی وجود داشت که کاروان‌های تجارتی و زیارتی و سیاحتی و غیره، در آنجا به استراحت می‌پرداختند و متناسب با وضعیت مالی و روحی مسافران، اتاق‌های پنج ستاره و چهارستاره و سه ستاره و دوستاره و تک ستاره و بی ستاره داشت. روزی دو جوان که به تنهایی سفر می‌کردند در هنگام غروب به کاروان سرا رسیدند و از آنجا که همان روز سه کاروان سیاحتی و زیارتی و تجارتی در کاروان سرا اتراق کرده بودند و در کاروان سرا فقط یک اتاق دونفره بی ستاره باقی مانده بود، به ناچار با هم هم اتاق شدند.

پس از آنکه ساعتی استراحت کردند و گرد راه از تن ستردند، جوان اول مبلغی پول از جیب خود درآورد و به جوان دوم داد و گفت: برو از صاحب کاروان سرا مقداری گوشت بخر تا آبگوشتی درست کنیم و بر بدن بزنیم. جوان دوم گفت: من خیلی خسته ام، بهتر است خودت بروی.

جوان اول نزد صاحب کاروان سرا رفت و سیصد گرم گوشت خرید و به اتاق آورد و به جوان دوم گفت: برو مقداری آب بیاور و در داخل دیگ بریز و گوشت را به همراه افزودنی‌های مجاز در آن بگذار تا بپزد. جوان دوم گفت: من از آشپزی سررشته ندارم و می‌ترسم خراب شود، بهتر است خودت غذا را بپزی. جوان اول آب آورد و به همره افزودنی‌های مجاز در دیگ ریخت و زیرش را روشن کرد و به استراحت مشغول شد.

ساعتی بعد وقتی آبگوشت حاضر شد، جوان اول به جوان دوم گفت: بلند شو سفره را بینداز و بشقاب و قاشق و لیوان و دوغ بیاور تا شام بخوریم. جوان دوم گفت: می‌ترسم بشقاب‌ها و لیوان از دستم بیفتد و بشکند، بهتر است خودت زحمتش را بکشی. جوان اول خودش سفره را انداخت و آبگوشت را بر سر سفره آورد و به جوان دوم گفت: بفرما بخور. جوان دوم از جا برخاست و سر سفره نشست و گفت: واقعا می‌ترسم اگر این دفعه هم اطاعت امر نکنم از دستم مکدر بشوی. سپس برای خود آبگوشت ریخت و همچون گاو خورد و سپس گوشت کوبیده ریخت و آن را هم همچون گاو خورد.

پس از پایان شام، جوان اول رو به جوان دوم کرد و گفت: آقازاده‌ای چیزی هستی؟ جوان دوم که ناراحت شده بود گفت: من شخصی خودساخته و دانش بنیانم و به هرجا رسیدم به خاطر همت و تلاش خودم رسیدم و هیچ گاه از نام پدرم خرج نکردم. تو از کجا فهمیدی؟ جوان اول گفت: هیچی. بگیر بخواب. بدین ترتیب جوان اول و جوان دوم خوابیدند، تا فردا صبح برخیزند و به ادامه سفر خود بپردازند.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->