محمد کاسبی، بازیگر مطرح سینما و تلویزیون، درگذشت + علت فوت وقتی «کراسناهورکای» برنده نوبل ادبیات، دست هیچ خواننده‌ای را خالی نمی‌گذارد محمد اصفهانی در تدارک انتشار تازه‌ترین آلبومش با نام «زیر بارون» «حضرت یعقوب» سریال یوسف پیامبر در ۷۳ سالگی + عکس حافظ‌خوانی شمس لنگرودی + صوت حافظ، احیاکننده حافظه تاریخی هویت ایرانی است دایان کیتن، بازیگر سه‌گانه «پدرخوانده» درگذشت + بیوگرافی انیمیشن بتمن با نام «سقوط شوالیه» در راه است رقابت جهانی «میان رویا و امید» در جشنواره سائوپائولو جاذبه‌های فارس در قاب تلویزیون ملی دهمین دوره «پیانو کلارا» میزبان نوازندگان جوان‌ می‌شود چهره‌های شاخص سینمای ایران در قاب «سینما افق» کتاب «زندگیِ رزمندگان»؛ نگاهی نو به تجربه‌های فرهنگی جنگ نگاهی به سریال «الگوریتم» | سریال‌های پلیسی، ژانری پرطرفدار در تلویزیون جمال میرصادقی در مرکز مراقبتی بستری شد (۱۹ مهر ۱۴۰۴) + علت بازگشت آهنگساز «از کرخه تا راین» پس از ده سال سکوت بازیگر نقش «لیدی ولدمورت» در سریال هری پاتر مشخص شد سریالی ۱۵۰ قسمتی برای تلویزیون ساخته می‌شود | پروژه بزرگ انیسه شاه حسینی در مقام کارگردان آخرین خبر از حال کامران فانی (۱۹ مهر ۱۴۰۴) «کتابخانه نیمه شب» با بازی شیدا خلیق روی صحنه می‌رود
سرخط خبرها

حکایت جوان اول و جوان دوم

  • کد خبر: ۲۴۳۲۹۵
  • ۱۵ مرداد ۱۴۰۳ - ۱۷:۴۵
حکایت جوان اول و جوان دوم
در روزگاران قدیم، در اواسط راه ابریشم کاروان سرایی وجود داشت که کاروان‌های تجارتی و زیارتی و سیاحتی و غیره، در آنجا به استراحت می‌پرداختند.

در روزگاران قدیم، در اواسط راه ابریشم کاروان سرایی وجود داشت که کاروان‌های تجارتی و زیارتی و سیاحتی و غیره، در آنجا به استراحت می‌پرداختند و متناسب با وضعیت مالی و روحی مسافران، اتاق‌های پنج ستاره و چهارستاره و سه ستاره و دوستاره و تک ستاره و بی ستاره داشت. روزی دو جوان که به تنهایی سفر می‌کردند در هنگام غروب به کاروان سرا رسیدند و از آنجا که همان روز سه کاروان سیاحتی و زیارتی و تجارتی در کاروان سرا اتراق کرده بودند و در کاروان سرا فقط یک اتاق دونفره بی ستاره باقی مانده بود، به ناچار با هم هم اتاق شدند.

پس از آنکه ساعتی استراحت کردند و گرد راه از تن ستردند، جوان اول مبلغی پول از جیب خود درآورد و به جوان دوم داد و گفت: برو از صاحب کاروان سرا مقداری گوشت بخر تا آبگوشتی درست کنیم و بر بدن بزنیم. جوان دوم گفت: من خیلی خسته ام، بهتر است خودت بروی.

جوان اول نزد صاحب کاروان سرا رفت و سیصد گرم گوشت خرید و به اتاق آورد و به جوان دوم گفت: برو مقداری آب بیاور و در داخل دیگ بریز و گوشت را به همراه افزودنی‌های مجاز در آن بگذار تا بپزد. جوان دوم گفت: من از آشپزی سررشته ندارم و می‌ترسم خراب شود، بهتر است خودت غذا را بپزی. جوان اول آب آورد و به همره افزودنی‌های مجاز در دیگ ریخت و زیرش را روشن کرد و به استراحت مشغول شد.

ساعتی بعد وقتی آبگوشت حاضر شد، جوان اول به جوان دوم گفت: بلند شو سفره را بینداز و بشقاب و قاشق و لیوان و دوغ بیاور تا شام بخوریم. جوان دوم گفت: می‌ترسم بشقاب‌ها و لیوان از دستم بیفتد و بشکند، بهتر است خودت زحمتش را بکشی. جوان اول خودش سفره را انداخت و آبگوشت را بر سر سفره آورد و به جوان دوم گفت: بفرما بخور. جوان دوم از جا برخاست و سر سفره نشست و گفت: واقعا می‌ترسم اگر این دفعه هم اطاعت امر نکنم از دستم مکدر بشوی. سپس برای خود آبگوشت ریخت و همچون گاو خورد و سپس گوشت کوبیده ریخت و آن را هم همچون گاو خورد.

پس از پایان شام، جوان اول رو به جوان دوم کرد و گفت: آقازاده‌ای چیزی هستی؟ جوان دوم که ناراحت شده بود گفت: من شخصی خودساخته و دانش بنیانم و به هرجا رسیدم به خاطر همت و تلاش خودم رسیدم و هیچ گاه از نام پدرم خرج نکردم. تو از کجا فهمیدی؟ جوان اول گفت: هیچی. بگیر بخواب. بدین ترتیب جوان اول و جوان دوم خوابیدند، تا فردا صبح برخیزند و به ادامه سفر خود بپردازند.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
آخرین اخبار پربازدیدها چند رسانه ای عکس
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->