مریم قاسمی/شهرآرانیوز- به نظرم مترجمها دنیای بزرگتری نسبت به دیگر آدمها ندارند، بلکه دنیاهای بیشتری در اختیار دارند که هر کدام سویی از زندگیشان را نشان میدهد؛ دنیای زبانهای خارجی و دنیای بومی خودشان. برای من جالب است بدانم کدام یک از اینها دنیای بزرگتر یک مترجم است، دنیایی که در آن همهچیز را میداند و برای دیگران ترجمهاش میکند یا دنیایی که به اندازه ساعاتی کوتاه در روز او را در برمیگیرد تا چشمهایش را ببندد و در زمان غوطهور شود. به نظر میرسد اولین اثر داستانی استاد علی خزاییفر، بنیانگذار و سردبیر فصلنامه مترجم با نام «تکخوان»، که در دهه ۶۰ زندگی او منتشر شده، از دنیای کودکی او سرچشمه گرفته است تا پاسخی باشد به دغدغههای بومی و فرهنگیاش که کمتر در بین نویسندگان به آن پرداخته شده است. «این مجموعه داستان قبل از هر چیز ادای دین من است به مردم و لهجه مشهد.» ۱۵ داستان کوتاه مجموعه «تکخوان» در دهه ۳۰ و ۴۰ شمسی مشهد میگذرند. راوی پسر بچهای ۷ یا ۸ ساله است و گفتگوها همگی به لهجه مشهدی بیان شده است.
تأکید خزاییفر به لهجه مشهدی، مکانهای تاریخی، چون قبرستان «گلشور»، سبک زندگی، فرهنگ و هویت مشهدیها از جمله پرداختن به «شله مشهدی» و... از شاخصهایی است که ترغیبمان میکند تا این اثر داستانی را بدون تسلط تکنیکهای پیچیده فرمی، ادبی و داستانی در نظر بگیریم. مجموعه داستانی «تکخوان» زمستان ۹۸ توسط نشر شیرباد منتشر شده است. به همین بهانه گفتوگویی را با دکتر خزاعیفر ترتیب دادهایم تا از دغدغههایش که باعث نگارش این مجموعه داستانی شده است، برایمان بگوید.
شما از پیشروان زبانشناسی و ترجمه کشور هستید که این مبحث را در مشهد نهادینه کردهاید. تا کنون کتابها و مقالات تخصصی مختلفی دراینباره نوشتهاید. حالا پس از سالها تحقیق و کار علمی، مجموعه داستانی به دور از تکنیکهای پیچیده ادبی و بدون غلبه فرم داستانی پدید آوردهاید. گویا بیشتر قصد داشتهاید آن بخشی از فرهنگ بومی، هویت و بهویژه لهجه مشهدی را که درحال فراموشی است، زنده کنید.
وارد کردن لهجه مشهدی به ادبیات قطعا بخشی از هدف من بوده است. ولی فقط لهجه نیست. همانطور که شما هم اشاره کردید، مسئله مکان و فرهنگ هم هست. مکان بخشی از هویت انسان است و طبیعی است که در ادبیات هم که انعکاسی از زندگی است، مکان اهمیت زیادی داشته باشد. من متولد مشهد هستم و در مشهد زندگی و کار کردهام و طبعا دوست دارم که در آنچه مینویسم مشهد انعکاس داشته باشد. درباره فرهنگ هم همینطور است. مردم هر شهر خرده فرهنگ ویژه خود را دارند، مثل علاقهای که مشهدیها به شله دارند. اما اتفاقی که در این داستانها افتاده این است که چنان که در مقدمه هم گفتهام، من سیمای آدمهای داستانم را از طریق حافظه زبانیام بازآفرینی کردهام. یعنی تلاش کردم به یاد بیاورم آدمهای داستان من که مشهدیهای دهه30 و اوایل دهه40 هستند، در موقعیتهایی که قرار گرفتهاند چه میگفتند. زبان آنها فقط وسیلهای برای ادای مقصود نیست، بلکه انعکاسی از فرهنگ آنها هم هست، چون زبان از فرهنگ جدا نیست. به این دلیل است که لهجه در این داستانها اهمیت خاصی پیدا میکند. در اینجا لهجه مجموعهای از تعبیرات ویژه زبانی است که هویت این لهجه را میسازد، تعبیراتی آمیخته به شوخطبعی، سرشار از صراحت و سادگی و خِرَد عامیانه و درعینحال تصویری و استعاری؛ تعبیراتی که منعکسکننده جهانبینی و اعتقادات مشهدیهای دوران کودکیام بوده است.
نسخه صوتی مجموعه داستان «کتابخوان» اکنون در حال تهیه است. فایل زیر این بخشی از داستان «شله» است که توسط سروش طاهری، هنرمند مشهدی، خوانده شده است:
بنابراین میپذیرید که جنبه ادبی این اثر برایتان در اولویت بعدی قرار داشته است؟ آیا نوشتن این اثر بیشتر برایتان جنبه خاطرهبازی داشته تا خلق یک اثر ادبی؟
نوشتن این داستانها مرا به سفری در زمان برد، سفر به محلهای قدیمی، به دیدار آدمهایی کاملا معمولی که سالهاست به دنیای فراموشی رفتهاند، آدمهایی که زمانی و در دنیایی کاملا متفاوت با دنیای امروزِ ما سرخوش از خوشیهای زودگذر و گرفتار رنجها و حسرتهای دیرپا و آرزوهای کوچک خود بودند. برای بازآفرینی این آدمها از حافظه زبانیام مدد جستم و کوشیدم آنها را از طریق زبانشان زنده کنم. آنها با همۀ تفاوتهای شخصیتی که داشتند همگی به لهجه مشهدی صحبت میکردند، اما برای من لهجه مشهدی در چند واژه متفاوت از فارسی معیار خلاصه نمیشود. آهنگ این لهجه هم به گوشم خوش میآید، ولی خوشبختانه این آهنگ را هنوز در اطرافم میشنوم. آنچه برایم نوستالژیک بود، مجموعهای از تعبیرات ویژه زبانی بود که هویت این لهجه را میساخت؛ تعبیراتی که در گذشته میشنیدم و شیرینی آنها را هنوز در ذهن خود حس میکنم؛ تعبیراتی آمیخته به شوخطبعی، سرشار از صراحت و سادگی و خِرَد عامیانه و درعینحال تصویری و استعاری؛ تعبیراتی که منعکسکننده جهانبینی و اعتقادات مشهدیهای دوران کودکیام بود. لذت کشفِ این تعبیرات و لذتِ بازآفرینی آدمهای دوران کودکیام از طریق زبانشان و به مدد حافظه زبانی آنچنان لذتی به من میداد که گاه اشکم را جاری میکرد.
با نوشتن مجموعه داستان «تکخوان»، سویی دیگر از شما برای ما نمایان شده است، یعنی ما از الان دکتر علی خزاعیفر را غیر از استاد ترجمه و فیلمساز، به عنوان داستاننویس هم میشناسیم. بنابراین جالب است نظرتان را درباره نسبت بین ادبیات تألیفی و ادبیات ترجمه شده در ایران بدانیم.
آیا این موضوع آسیب به شمار میرود؟
ترجمه ادبیات هیچ اشکالی ندارد. اشکال وقتی است که ادبیات ترجمه شده جای ادبیات تألیفی را تنگ میکند. ادبیات ما از یک طرف گرفتار ممیزی است. از طرف دیگر گرفتار رقیبی قدرتمند چون ترجمه است. از همه بدتر اینکه حمایت جدی از ادبیات بومی نمیشود. در نتیجه داستاننویسی ما حال خوشی ندارد و اشتیاق شدید انبوه داستاننویسان چندان جواب مثبت از سوی خواننده و دولت پیدا نمیکند. باید توجه داشته باشیم که ادبیات غرب در سایه حمایت و تشویق مردم و دولت و مجامع ادبی نوشته شده است. از طرف دیگر به نظرم ادبیات ترجمه شده را نمیتوان به سطح توده مردم برد. ادبیات ترجمه شده ذاتا ماهیتی نخبگانی دارد. فقط ادبیات تألیفی است که میتواند این خلأ فرهنگی را پر کند و توده مردم را به سمت خواندن بکشاند.
شما کدام را ترجیح میدهید؟
شخصا علاقهمندم داستانهایی بنویسم که توده مردم بتوانند بخوانند و لذت ببرند و با آدمها و مکانهایش ارتباط برقرار کنند.