به گزارش شهرآرانیوز، بشیرآباد تربتجام، فقط ۲ ساعت تا مشهد فاصله دارد، فقط ۲ ساعت... از ورودی روستا، جمعیتی که در آن دوردست گرد هم آمدهاند، مشخص است؛ با سطلهایی سفید در دست که احتمالا انتظار آب را میکشند.
سراغ دوربین و انجام مصاحبه که رفتیم، درد و دل این مردم که رنج در چهرههاشان نمایان بود، آغاز شد... در این میان یکی از آن مادرانی که فرزندش سقط شده است، جلو آمد تعریف کرد که دو سه ماه پیش به دلیل همین آب آوردن بچهاش سقط شده است و گفت: یک نفر دیگر را نیز که فرزندش سقط شده است، همین الان از بیمارستان آوردهاند.
زن سالمندی که در حال پر کردن دبههایش بود، گفت: روز تا شب همین فرغونها و دبهها به دستم است و همین جا هستم. دیشب آن قدر اینجا دعوا و فحاشی بر سر آب صورت گرفت که نپرسید... اگر ما از این ملت ایران نیستیم ما را بفرستید کشورهای اطراف. همین الان یکی برای سقط جنینش در بیمارستان خوابیده است، شب تا صبح از کمر درد خوابمان نمیبرد. ما بنده خدا نیستیم؟ قبل از آمدن شما هم همین جا بین خانمها دعوا شد. ما چه گناهی کردیم؟ شما بگویید گناه ما چیست؟ به درد ما رسیدگی بکنید.
یکی دیگر از زنان روستایی نیز عنوان کرد: همه زنان روستا دیسک کمر گرفتهاند. حداقل مسئولان بگویند که روستا را تخلیه کنیم؛ مردها و بچههایمان از صبح تا شب کار میکنند، زنان هم به فکر آب هستند و دستهایشان همه آسیب دیده و عروسهایمان هم فرزندانشان سقط میشوند..
سراغ کسانی که در دور قنات حلقه زده بودند رفتیم؛ آنها هم این طور گفتند: وقتی آب نباشد، آبادی میشود؟ میگویند: "مریضی آمده، کرونا آمده" خوب چه طور رعایت کنیم؟ بدون آب چه طور میشود بهداشت را رعایت کرد. از داخل همین لوله قنات، مار و عقرب بارها بیرون آمده. الان یک ماه است که لباسها را نشستهایم. من الان این دبه را باید تا خانه ببرم، باز برگردم و دیگری را آب کنم و ببرم، به خدا دستهایم قوت ندارند و نمیکشند. آب که به آبادی نبود، زنده هم نباشی بهتر است
سراغ کوچههای روستا رفتیم و با اهالی گفتگو کردیم. یکی از مردان روستا گفت: ما اصلا انگار بچه این انقلاب نیستیم. ما مگر جبهه نرفتیم و نجنگیدیم و سرباز ندادیم؟ اصلا هیچکس فکر ما نیست؛ ۱۶۰ خانوار که شوخی نیست. نماینده میگوید "آب میآوریم" و نمیآورد. این آب فعلی روستا اصلا قابل خوردن نیست؛ دیگری که از سمت کوه میآید مال دویست سیصد سال گذشته است و از رو خاکستر میآید، یعنی ما خاکسترخوریم؟ همه این جوانهای روستا کمر درد شدند، فلج شدند از بس کار بنایی کردند و به مشهد و شمال رفتند.
منبع: ایسنا