فیلم‌های سینمایی آخر هفته تلویزیون (۴ و ۵ بهمن ۱۴۰۳) + بازیگران و خلاصه داستان صفحه نخست روزنامه‌های کشور - پنجشنبه ۴ بهمن ۱۴۰۳ رضاامیرخانی: فهم صنعت نشر شرط لازم برای موفقیت نویسنده است بازیگر مشهدی: فیلم صددام یک تجربه سخت و جذاب برای من بود | همکاری لذت‌بخش با رضا عطاران صفحه نخست روزنامه‌های کشور - چهارشنبه ۳ بهمن ۱۴۰۳ نقش آفرینی حسین مهری در فیلم کال مارجین ماجرای دستمزدهای میلیاردی بازیگران برنامه مافیا سارا بهرامی با فیلم خاتی در راه جشنواره فیلم فجر + پوستر درگذشت برتران بلیه، کارگردان پیشروی سینمای فرانسه معرفی نامزد‌های تمشک طلایی + اسامی استقلالی‌ها در برنامه ۱۰۰۱ محسن کیایی (۳ بهمن ۱۴۰۳) آزادی ۳۰ زندانی در کرمانشاه با حمایت محسن چاوشی دلیل زخم‌های روی صورت پارسا پیروزفر چیست؟ + عکس رایان گاسلینگ بازیگر قسمت جدید جنگ ستارگان شد رونمایی از کتاب «بسازنفروش‌ها» محمد خسروی‌راد در مشهد + فیلم انتشار نماهنگی دوزبانه به یاد سید حسن نصرالله + فیلم آغاز چهل‌وسومین جشنواره تئاتر فجر با یادمان زنده‌یاد آتیلا پسیانی دبیرعلمی جایزه ادبی جلال آل‌احمد: تنوع آثار ادبی در این دوره نسبت به قبل بیشتر است
سرخط خبرها

حکایت دو جوان شایسته و یک صاحب‌منصب شایسته‌سالار

  • کد خبر: ۳۰۰۳۵۱
  • ۲۶ آبان ۱۴۰۳ - ۱۴:۲۰
حکایت دو جوان شایسته و یک صاحب‌منصب شایسته‌سالار
جوان اول دستش را داخل جیبش کرد و تخم‌مرغی از داخل جیبش درآورد و در دست دیگرش گرفت و به جوان دوم گفت:‌ ای جوان دوم، اگر بگویی در دستم چه‌چیزی دارم آن را به تو می‌دهم.

در روزگار اصغرشاه سوم، پنجمین پادشاه سلسله اصغرشاهیان، که در قرن دهم هجری بر برخی از نواحی اصغرآبادگان جنوبی حکومت می‌کردند، در یک روز پاییزی دو جوان که از لحاظ بهره هوشی در وضعیت به‌خصوصی به سر می‌بردند در کنار گذرگاهی نشسته و مشغول بازی و سرگرمی و بهره‌مندی از اوقات فراغت خود بودند.

ناگهان جوان اول دستش را داخل جیبش کرد و تخم‌مرغی از داخل جیبش درآورد و در دست دیگرش گرفت و به جوان دوم گفت:‌ ای جوان دوم، اگر بگویی در دستم چه‌چیزی دارم آن را به تو می‌دهم که نیمرو یا آب‌پز کنی و بخوری. جوان دوم گفت: می‌شود یک راهنمایی بکنی؟ جوان اول گفت: چیزی است که تویش زرد است و بیرونش سفید است. جوان دوم گفت: یک هویج است به همراه یک شلغم. 

جوان اول گفت:‌ ای جوان دوم، اشتباه کردی. پس خودم آن را می‌خورم. جوان دوم که ناراحت شده بود، گفت:‌ای جوان اول، این بازی خوبی نبود. بیا بازی دیگری بکنیم. جوان اول گفت: مثلا چی؟ جوان دوم گفت: بیست‌سؤالی. جوان اول گفت: چه‌جوری است؟ جوان دوم گفت: تو یک چیز را در ذهنت انتخاب می‌کنی و من فرصت دارم بیست سؤال از تو بپرسم و از روی جواب آنها بفهمم چه چیز را در ذهنت انتخاب کرده‌ای. 

جوان اول گفت: انتخاب کردم. جوان دوم گفت: غلط کردی، من انتخاب کردم. تو بپرس. جوان اول گفت: توی جیب جا می‌شود؟ جوان دوم گفت: بادنکرده‌اش بلی، اما بادکرده‌اش خیر. جوان اول گفت: زین اسب است؟ جوان دوم گفت: نه. جوان اول گفت: پالان الاغ است؟ 

جوان دوم گفت: نه. وی سپس افزود: بیست‌تا سؤالت تمام شد و نتوانستی حدس بزنی. بادکنک بود. جوان اول گفت:‌ای جوان دوم، این هم بازی خوبی نبود. بیا یک بازی دیگر بکنیم... در این هنگام، صاحب‌منصبی که از آنجا می‌گذشت و برای دقایقی شاهد بازی آنها بود، از وضعیت هوشی آنها واقعا خوشش آمد و پیش از آنکه دو جوان بازی دیگری را شروع کنند نزد آنها رفت و طی حکمی رسمی جوان اول و جوان دوم را صاحب منصب و مقام کرد.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->