خیلیها رفتنشان به شهرک شهید بهشتی یا همان شهرک عربها یا شهرک مهاجرین یا شهرک جنگزدگان حالا فقط برای یک هدف است: فلافل خوردن و سمبوسه خوردن و ماهی خریدن و خرما خریدن. خیلی هم عالی. مقصد خوبی است.
از همان اول هم شهرک بهشتی در این فقره گزینه خوبی بود و همچنان میتواند آخرهفتههای شما را بسازد و کلی خوش بگذرد، اما اینبار اگر رفتید فقط سری به بازارها و دکانهای تهلنجیاش نزنید. اینبار بروید یک لایه آن طرفتر. تجربه بالا رفتن از پلههای بلوکهای شهرک تا طبقه پنجم و دیدن پوسترهای انتخابات مجلس پنجم و ششم و... اساسا دیدن این کهنگیها در نظر اول بدیع است و لذتبخش و البته دردناک.
این شهرک متعلق به جنگزدگانی است که تا قبل از جنگ داشتند توی خانههایشان در جنوب کشور زندگی میکردند. احتمالا خیلیهایشان صاحب نخلستان بودند و گاومیش داشتند و کشاورز بودند ولی جنگ همهچیز را تغییر داد. حالا باید از سر ناچاری میآمدند شرق کشور و توی خانههای کوچک جمعوجوری زندگی میکردند و آداب آپارتماننشینی یاد میگرفتند.
برای همین پیشنهاد میکنم، مثلا، موقع نماز مغرب، بروید چند دقیقه توی مسجدش بنشینید و پیرمردهای دشداشهپوش را ببینید و حتی سر صحبت را با آنها باز کنید. آنها برای حرف زدن درباره گذشته در آمادهباش کامل بهسر میبرند. یا حتی موقع جشنهای مناسبتی و تقویمی، حتی شده وسط هفته، یک تکپا بلند شوید بیایید شهرک و شکل جشن گرفتنشان را تماشا کنید. حتی شاید افتادید وسط یک عروسی گرم و مهمان نیانبون و ضربتیمپوی منصور بندری شوید.
تصویر توریستی این سالهای فضای مجازی از شهرک، در کل، چیز قشنگی است و ارزشمند، اما همه واقعیت نیست. قرار نیست با خودتان فکر کنید دارید میروید موزه دفاع مقدس. نه، آنجا موزه نیست آنجا هنوز شهروندان جنگی با صدها جور مشکلات ریز و درشت زندگی میکنند که فلافل و سمبوسه بیرحمانه آنها را پوشش داده است. اینبار که رفتید یک جور دیگری بروید. یک جور بهخصوص.