یک نکته ناگفته از صلح امام حسن(ع) جنون یک مرغ مهاجر ضمانت رسول مهربانی (ص) برای موفقیت و پیشرفت چیست؟ چشم‌هایت را به من قرض بده! | راهکارهای جلوگیری از خود محوری و استبداد رأی در کلام رسول خدا (ص) راهیابی ۱۲۵ متسابق به مرحله استانی چهل‌وهشتمین دوره مسابقات قرآن در خراسان رضوی ۲۵ هزار بسته تحصیلی به دانش‌آموزان نیازمند اهدا شد + فیلم دیوار ندبه چیست و پیامبر اسلام(ص) چه ارتباطی با این دیوار دارند؟ برپایی نمایشگاه عکس «شکوه قم در قاب تاریخ» در قم نقش خانواده در پرورش نسل آینده از دیدگاه امام رضا(ع) خاطره‌ای که ده سال حاجی‌زاده را در لیست شهدا نگاه داشت برپایی دوره‌های آموزش عمومی قرآن کریم در مساجد سراسر کشور آموزش سواد رسانه‌‌ای در مساجد مشهد بیست‌و‌دومین جشنواره فرهنگی‌هنری امام‌رضا(ع) در ۳۱ استان برگزار می‌شود اجرای طرح مساجد جامعه‌پرداز در مشهد ماجرای یک بانوی تونسی و قرآنی که به مشهد رسید | وقتی شفای یک بیمار به هنر پیوند خورد دیدار تولیت آستان قدس رضوی با خانواده آتش نشان فداکار مشهدی به من مشورت بدهید! کلید طلایی برای ساختن سرنوشتی روشن | مروری بر فواید مشورت در زندگی وقف، از سنت دیروز تا موتور توسعه امروز آیت‌الله علم‌الهدی: مجتمع‌های آموزشی ویژه بانوان درمناطق حاشیه‌ای برای جذب نسل جوان ایجاد شود
سرخط خبرها

اندیشه تو مرگ نمی‌داند

  • کد خبر: ۳۳۶۴۱۰
  • ۱۳ خرداد ۱۴۰۴ - ۱۱:۲۳
اندیشه تو مرگ نمی‌داند
مادرم گفت: وقتی امام به رحمت خدا رفتند، من جوان بودم و خام، امام را خوب نمی‌شناختم، اما وقتی خبر رحلتشان پخش شد، همسایه‌هایمان بر سر و صورت می‌زدند و صدای شیونشان کوچه و محله را برداشته بود.

بچه که بودم، عکس امام‌خمینی (ره) روی دیوار مهمان‌خانه بود و شاید اولین رویاروی‌ام با امام‌خمینی همان تصویر بود.

حتی بعد‌ها که محصل شده بودم، عکس امام را در اولین صفحه کتاب‌هایم می‌دیدم و باهم مقایسه‌شان می‌کردم.

مثلا آن عکسی که نوه‌شان، صورت امام را بوسیده بود و زیرش نوشته شده بود: «امید من به شما دبستانی‌هاست!»، احساس وظیفه‌ای در دل خودش داشت و البته حسرتی که چرا نسل ما امام را درک نکرده است.

فکر می‌کنم نزدیک سالگرد رحلت امام‌خمینی بود که تلویزیون داشت تصاویر ایشان را نشان می‌داد و خاطرات عده‌ای از نزدیکان ایشان پخش می‌شد. آقای طالقانی را نشان می‌دادند و محو صحبت‌هایش بودیم که مادرم گفت: وقتی امام به رحمت خدا رفتند، من جوان بودم و خام، امام را خوب نمی‌شناختم، اما وقتی خبر رحلتشان پخش شد، همسایه‌هایمان بر سر و صورت می‌زدند و صدای شیونشان کوچه و محله را برداشته بود.

خوب که دقت کردم، فهمیدم ظاهرا همسایه‌هایمان از مهاجرانی بودند که به عشق امام ترک وطن گفته بودند و حالا به‌دلیل رحلت محبوبشان بی‌قرار شده بودند.

برایم عجیب بود این علقه‌ای که بین مهاجران و امام برقرار بوده، اما بعد‌ها وقتی مادر بزرگ شهید مدافع حرم «صادق رسولی» برایم تعریف کرد که یک روز همسرش به خانه آمده و خانواده را راهی ایران کرده و مسیر سختی را تا مرز ایران آمده‌اند و وقتی به ایران می‌رسند با دیدن پرچم ایران، چشمشان خیس می‌شود و می‌گویند: «بیرق خمینی، به بیرق خمینی رسیده‌ایم»، فهمیدم انگار این علاقه یک اتفاق الهی بوده است تا جهان اسلام این‌طور شیفته این مرد و انقلابش شوند که وطن را به امید امت واحده ترک کنند. یا وقتی مرحوم «سرور رجایی» از تعداد شهدای افغانستانی در جبهه‌های دفاع مقدس می‌گفت، معلوم بود که چطور این مردم دلباخته امام‌خمینی و اسلام بوده‌اند.

سال ۱۳۹۸ برای شب شعری که به مناسبت ۱۵خرداد برگزار شد، وضو گرفتم و نیت کردم من هم با شعری، ادای دین کنم به امام روح ا...:

تا آمدی، ستاره به حرف آمد
صبح امید شد، شب وانفسا

صد ساقه نور، پشت‌سرت سر زد
از بین پله‌های هواپیما

شب‌نامه‌های زخمی و دل‌خون را
نام تو التیامِ سحر بخشید

چشم خوشی ندیدۀ این مردم
بر اشک‌های یخ‌زده‌اش خندید

تاریخ را نشان جهان دادی
گهواره را چه زود رها کردند

سربازهات، حضرت روح‌‌ا...!
همراهت انقلاب به‌پا کردند

با این شکوه مشت گره‌خورده
صدهاهزار حنجره فریادیم

تا لحظه فرج برسد بی‌شک
ما وامدار نیمه خردادیم

تاریخ را ورق زدم از خرداد
فصل غمت به اشک روان طی شد

تقویم را ورق زدم از خرداد
ناگاه روز سیزده دی شد

باری که بذر مهر تو در دل‌ها
دلشوره تگرگ نمی‌داند

اندیشه‌ تو زنده‌تر از پیش است
اندیشه‌ تو مرگ نمی‌داند

چون اتصال چشمه و سرچشمه
اندیشه‌ات نفس به نفس جاری است

در گوش کودکان فلسطینی
این انقلاب، نغمه بیداری است

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
آخرین اخبار پربازدیدها چند رسانه ای عکس
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->