سرخط خبرها

صفر تا صد زنجیربافی

  • کد خبر: ۴۰۹۲۱
  • ۱۰ شهريور ۱۳۹۹ - ۱۲:۰۲
صفر تا صد زنجیربافی
نشانی زنجیربافی‌های محله موعود را که می‌گیرم به آدم‌هایی می‌رسم که داستان زندگی‌شان شبیه همین حلقه‌های کوچک زنجیر به هم وصل شده است.
سحر نیکو عقیده | شهرآرانیوز؛ نشانی زنجیربافی‌های محله موعود را که می‌گیرم به آدم‌هایی می‌رسم که داستان زندگی‌شان شبیه همین حلقه‌های کوچک زنجیر به هم وصل شده است.
 
به خانم‌های محله‌های اروند و موعود و مهدی‌آباد که حالا از چفت‌کردن این حلقه‌ها به یکدیگر بار زندگی‌شان را بر دوش می‌کشند، به اوستا علی احمد چرخی که سال‌هاست با دوچرخه‌اش این زنجیر‌ها را از این سو به آن سو می‌برد، به آقای رحمانی که با مواد شیمیایی سر و کار دارد، به قول خودش سینه سوخته این کار شده است و زنجیر‌ها را پرداخت می‌کند.
 
این زنجیر‌ها دست به دست می‌شوند، از زیر دست ده‌ها نفر می‌گذرند و آخر می‌رسند به دست عزاداران حسینی!
به قول اوستا علی احمد چرخی حالا همه این آدم‌ها برای امام حسین (ع) کار می‌کنند و رزق و روزی‌شان را هم از ائمه (ع) می‌گیرند.
 
محله موعود واقع در شهرک شهید رجایی در سال‌های دیر و دور پر بوده از همین زنجیرباف‌های قدیمی. حالا، اما اوضاع تغییر کرده است. قیمت آهن‌آلات و مواد اولیه زیاد شده و امسال با شیوع ویروس کرونا و ممنوعیت زنجیرزنی کار این زنجیرباف‌ها کساد شده است. سری به محله موعود زدیم و سراغ تک و توک زنجیرباف‌های قدیمی این محله را گرفتیم.
 

کارگاه‌ها در پستوی خانه‌ها

باید جست‌وجوگر خوبی باشی تا بتوانی بدون پرس‌وجو رد و نشانی از زنجیربافی‌های این منطقه پیدا کنی. کارگاه‌های زنجیربافی اینجا نه تابلویی سر درشان دارند و نه مشخصه خاصی. خیلی‌هایشان هم خانگی هستند و برای دیدنشان باید به پستوی خانه‌ها پا بگذاری. در عوضش قدمت‌دار و شناخته‌شده هستند و از هرکسی که نشانی بخواهی سریع چند تا آدرس برایت رو می‌کند. این آدرس‌ها، اما امسال خیلی محدود شده‌اند و به تعداد انگشت‌های یک دست هم نمی‌رسند. با کمی پرس‌وجو می‌فهمم که بیشتر زنجیرباف‌های این منطقه دانه دانه بساطشان را جمع کرده و از این محله پرکشیده‌اند یا سر کار دیگری رفته‌اند. دلیلش هم افزایش قیمت آهن‌آلات و مواد اولیه این‌کار است و مهم‌تر از همه ممنوعیت زنجیرزنی در محرم امسال و محدودیت‌هایی که شیوع ویروس کرونا برای برگزاری مراسم عزاداری امسال به وجود آورده یا بهتر است بگویم شکل عزاداری‌ها را تغییر داده است.
 

اتاقک تنگ و نمور

سر آخر بعد از تمام این جست‌وجو‌ها می‌رسم به ته دالان یک کوچه و یک در رنگ و رو رفته آبی. اینجا خانه اوستا علی احمد است یا به قول اهالی علی احمد چرخی!
زنجیرباف قدیمی محله موعود که روزی روزگاری با دوچرخه‌اش زنجیر‌ها را از این طرف به آن طرف می‌برده است. در می‌زنم و خودم را معرفی می‌کنم. دعوت می‌کند بروم داخل. کارگاه او ابتدای حیاط کوچک خانه‌اش قرار دارد. یک اتاقک تنگ و نمور بی‌پنجره که سهمی از نور خورشید ندارد، پر از پارچه‌های سیاه آویزان به دیوار که نام سیدالشهدا (ع) روی آن‌ها دیده می‌شود و نشان می‌دهد که کار و بار او با نام امام حسین (ع) گره خورده است.
 

چای سبز قندهاری

ورق‌های آهنی که زنجیر‌ها روی آن‌ها چیده شده‌اند، گونی‌های پر از زنجیر گوشه اتاق، کپسول گاز کنج دیوار، پتوی پلنگی تکه پاره شده کف اتاق و... در حال وارسی این کارگاه کوچک هستم که اوستا علی احمد با سینی چای وارد می‌شود. می‌گوید بفرمایید چای سبز قندهاری! می‌گویم پس اصالتا افغانستانی هستید؟ جواب می‌دهد که تمام زنجیرباف‌های محله موعود افغانستانی هستند و روزی‌شان را از همین طریق به دست می‌آورند.‌
می‌نشیند پشت میز کنار کپسول هوا. عینک دودی پر خش و خط تاریخ مصرف گذشته‌ای را از لبه طاقچه برمی‌دارد و روی صورتش می‌گذارد تا به قول خودش برق آتش نور چشم‌هایش را نگیرد. کپسول را روشن می‌کند، سری هوا را می‌گیرد روی زنجیر‌ها و صدای تف آتش توی کل اتاق می‌پیچد. چیزی نمی‌گذرد که قطرات درشت عرق کل صورتش را می‌پوشاند، اما او بی‌توجه، فرز و تند زنجیر‌ها را جوش می‌دهد. حالا سال‌هاست که با همین عرق پیشانی به زندگی خودش و خانواده‌اش رنگ و رمق می‌دهد.

با دست‌های پینه بسته سر به زیر و کم‌حرف است و تا سؤالی نکنی، چیزی نمی‌گوید. ما بین همین سؤال و جواب‌ها و جمله‌های نیم‌بندی که هنگام کار تحویلم می‌دهد، می‌فهمم که سال‌ها پیش به همراه خانواده از افغانستان به اینجا مهاجرت کرده است. پسر بزرگ‌ترش را دو سال پیش توی تصادف از دست می‌دهد و حالا سه فرزند قد و نیم قد دارد. سعید ده ساله که تمام مدت در آستانه کارگاه ایستاده و در سکوت پدر را نظاره می‌کند کوچک‌ترین فرزند اوست که حالا درس و مدرسه را رها کرده و پا به پای پدر کار می‌کند. البته به خاطر سن و سال کمش آسان‌ترین مرحله کار را انجام می‌دهد. روی لبه این ورق‌های آهن مربعی شکل اوراقی زنجیر‌های کوچک را می‌چیند تا پدر آن‌ها را جوش بدهد. اما سن و سالش که بالاتر برود، بعد از مدتی مراحل دیگر را هم آموزش می‌بیند. به دست‌های سفید کودکانه‌اش نگاه می‌کنم. با خودم فکر می‌کنم که سرنوشت دست‌های او احتمالا باید همین دست‌های زمخت پینه بسته اوستا علی احمد باشد.
 

یک شغل و چندین خانواده

سهم کودکان مهاجران در محله موعود از آینده همین است. آن‌ها اغلب در سن کم درس و مدرسه را رها می‌کنند و کنار پدر و مادرهایشان به کار خانگی که در این محله زنجیربافی است، مشغول می‌شوند. زن‌ها هم آن سوی دیگر این شغل خانگی هستند. خانم‌های محله موعود و محلات اطراف مثل محله مهدی‌آباد از قدیم کار چفت کردن مفتول‌ها را در خانه‌هایشان انجام می‌دهند. می‌فهمم که این زنجیر‌ها شکم چندین و چند خانواده را سیر می‌کنند، از زیر دست ده‌ها نفر می‌گذرند تا دست آخر به دست عزاداران حسینی می‌رسند.

از صفر تا صد زنجیربافی

مواد اولیه کار زنجیرباف ها، مفتول است. سیم‌های مفتول روغنی که فقط و فقط در کوره‌های ورامین تهران ساخته می‌شوند. مفتول‌های خام بی سر و شکل از دل کوره‌های ورامین به محله ساختمان و به دست زنجیرباف‌های این منطقه می‌رسند. زنجیرباف‌ها ابتدا این مفتول‌ها را می‌دهند دست سیم‌تاب‌ها و سیم‌تاب‌ها هم این مفتول‌ها را کوتاه کوتاه برش می‌زنند.
 
البته در گذشته با قیچی‌های معمولی برش‌کاری می‌شده و کار طاقت‌فرسا و سختی بوده، اما به گفته اوستا علی احمد بعد از مدتی حفیظ قندهاری یکی از سیم‌تاب‌های محله موعود قیچی برقی مخصوص این کار را می‌سازد و کار برش‌کاری آسان می‌شود. این مفتول‌های برش‌خورده کوچک (خامی) نام دارد که سه تا سه تا به هم چفت می‌شوند و جوش می‌خورند. این چفت کردن را حالا خانم‌های مهدی‌آبادی در خانه‌هایشان انجام می‌دهند. قدیم‌ها که موتور گازی نبوده اوستا علی احمد چرخی با دوچرخه‌اش بیست کیلومتر راه را طی می‌کرده و کیسه‌های پر از خامی را ترک دوچرخه‌اش تا مهدی‌آباد می‌برده است. این کار خانگی حالا شغل مخصوص خانم‌های مهدی‌آبادی شده است. آن‌ها ساعت‌ها می‌نشینند دور هم و این مفتول‌ها را سه تا سه تا چفت می‌کنند و حالا به نرخ امروز ماهی دویست هزار تومان کاسب می‌شوند. این زنجیر‌های کوچک سه تایی را اوستا علی احمد دوباره تحویل می‌گیرد و توی کارگاهش جوش می‌دهد.
 
تعریف می‌کند که همین جوش دادن هم تا بیست سال پیش با کپسول هوا انجام نمی‌شده و از کوره آهنگری برای این‌کار استفاده می‌شده است. این زنجیر‌ها توی کوره داغ می‌شده و بعد با روی و ضربات چکش و سندان جوش می‌خورده است. حالا این کپسول‌های هوا کار زنجیرباف‌ها را راحت‌تر کرده و باز تحویل این خانم‌ها می‌دهد. بعد از جوش خوردن زنجیر‌های سه‌تایی دوباره آن‌ها را به مهدی‌آباد می‌برد تا خانم‌ها مفتول‌های دیگر را به این زنجیر‌ها اضافه کنند. این رفت و آمد چهار، پنج بار تکرار می‌شود تا در آخر این مفتول‌ها به یک خوشه زنجیر تبدیل می‌شوند. مرحله بعدی وصل‌کردن این زنجیر‌ها به دسته‌های چوبی است. این دسته‌های چوبی را هم خراط‌های کریم‌آباد می‌سازند و اوستا علی احمد حالا سال‌هاست که دسته‌های چوبی را از همین خراط‌ها تحویل می‌گیرد.
 
مرحله بعدی پرداخت و سفیدکاری زنجیر است که حالا در کارگاه برادران رحمانی در همین محله انجام می‌شود. زنجیر‌ها را مرحله به مرحله توی تیزآب و خاک اره می‌گذارند تا سفید و تمیز شوند.

انفجار کپسول هوا

اوستا علی احمد مشغول توضیح مراحل است که سری هوا ناگاه خاموش می‌شود و صدای مهیبی توی اتاق می‌پیچد. ناخوداگاه از ترس چند قدم می‌پرم عقب، اما او واکنشی ندارد. بدون اینکه سرش را برگرداند می‌گوید «چیزی نیست نترسید» و بعد آرام و خون‌سرد سری هوا را بررسی می‌کند. توضیح می‌دهد که بعضی سیم‌ها بدجوش هستند و باعث می‌شوند سری کپسول هوا بگیرد و خاموش شود.
 
کمی به آن ور می‌رود تا دوباره روشن می‌شود و به کارش ادامه می‌دهد. می‌پرسم شغل زنجیربافی چه خطراتی دارد. می‌گوید که خطر خاصی ندارد و شکر خدا خودش هم تا به حال آسیبی ندیده. تنها وسیله و ابزار خطرناک کار آن‌ها همین کپسول هواست که هوای آن باید توسط خود اوستاکار تعویض شود. دست چرب و روغنی هم نباید به آن بخورد که اگر بخورد منفجر می‌شود و...
اتفاقاتی از این دست تا به حال در همین محله برای زنجیرباف‌ها افتاده است و عده‌ای حتی جانشان را از دست داده‌اند.

ما برای امام حسین (ع) کار می‌کنیم

«بار‌ها دسته‌های زنجیرزنی را دیده‌ایم و چه بسا خودمان هم این زنجیر‌ها را به دست گرفته باشیم و زنجیر زده باشیم...، اما شما مو می‌بینید و ما زنجیرباف‌ها پیچش مو! فقط باید زنجیرباف باشی تا بدانی ساخت یک زنجیر چقدر رنج و سختی دارد. اینکه از زیر دست چند نفر می‌گذرد تا به دست زنجیرزن‌ها می‌رسد!»
 
این‌ها را محمد جوان سبزه‌رو و خوش صحبت و شوخ طبع ٣٠ساله زنجیرباف ساکن همین محله می‌گوید. مشغول گفتگو هستیم که او در خانه اوستا علی احمد را می‌زند و با کیسه‌ای پر از زنجیر وارد می‌شود تا با وزنه گوشه اتاقک زنجیرهایش را وزن کند. می‌گوید: «این کار قر و فر زیاد دارد و دیگر برای ما صرف نمی‌کند. زمانی بود که مفتول دانه‌ای دو تومان بود و ما هم هفته‌ای سه چهار تن تولید داشتیم و کارگاهمان پر از کارگر بود. حالا همه کارگرهایمان رفته‌اند و خودمان مانده‌ایم و خودمان... این زنجیر‌های آخرم را که بفروشم می‌روم توی کار دامداری.»
 
او اصالتا افغانستانی است و زاده ایران. می‌گوید از وقتی چشم باز کرده زنجیرباف به دنیا آمده و تمام آدم‌های اطرافش هم زنجیرباف بوده‌اند پس انتخابی به غیر از زنجیربافی نداشته است، اما زنجیربافی هیچ وقت شغل مورد علاقه‌اش نبوده و حالا هم که درآمدی ندارد دلیلی ندارد در این شغل بماند. علی احمد، اما میان کلام او می‌آید و می‌گوید این شغل رزقی است که خدا حواله آن‌ها کرده است. درآمدش هرچند اندک، اما برای او و خانواده‌اش برکت داشته است. می‌گوید: «ما برای امام حسین (ع) کار می‌کنیم. این خودش به دنیا می‌ارزد.»

مرحله آخر

از کارگاه کوچک اوستاعلی احمد می‌زنم بیرون تا برسم به مقصد آخر و مقصد آخر تمام زنجیرباف‌های محله موعود که کارگاه برادران رحمانی است. کارگاهی در حاشیه خیابان موعود که به کارگاه پرداخت معروف است و مرحله آخر زنجیربافی در آن اجرا می‌شود. کارگاه پرداخت برادران رحمانی تنها کارگاه پرداخت قدیمی و شناخته شده این محله است. سه برادر که حالا ١٥سال است پرداختگر زنجیر شده‌اند و پیش از این در و پنجره‌سازی می‌کردند. محمدرضا رحمانی برادر کوچک‌تر که ٤٨ساله است، می‌گوید محاسنش را توی همین کار سفید کرده و از مهم‌ترین مرحله زنجیربافی می‌گوید: این مرحله بسیار مهم و حساس است. باید از مواد و خاک اره مرغوب برای پرداخت استفاده شود وگرنه تمام زحمات نفرات قبلی هدر می‌رود و زنجیر باکیفیت از کار در نمی‌آید و عمرش کوتاه می‌شود.

انواع مختلف زنجیر

اولین چیزی که در کارگاه پرداخت آن‌ها به چشم می‌خورد قفسه‌هایی است که روی آن‌ها طبل، زنجیر و ... خلاصه تمام ابزارآلات و متعلقات محرمی و عزاداری چیده شده است. البته در این کارگاه فقط زنجیر پرداخت می‌شود و دیگر وسایل تزئینی هستند و طبق علاقه و سلیقه برادر‌ها به در و دیوار آویزان شده‌اند. این زنجیر‌ها هم انواع مختلفی دارند. بعضی‌ها دانه درشت هستند و بعضی‌ها دانه ریز... بعضی‌ها طلایی رنگ هستند و بعضی‌ها نقره‌ای، باید زنجیرشناس باشی تا انواع و اقسام مختلف آن‌ها را بشناسی. رحمانی چند نمونه را نشانم می‌دهد: زنجیر‌های ساده آهنی از همه ارزان‌تر هستند. دانه‌ها هم هرچقدر ریزتر باشد کار جوشکار سخت‌تر می‌شود و هزینه آن هم بیشتر. یکی از گران‌ترین مدل زنجیرها، زنجیر جوش برنج است که دانه‌های آن با برنج جوش می‌خورد و دیرتر از هم باز می‌شود و عمر طولانی‌تری دارد. این‌ها ٣٥هزار تومان قیمت دارند. باز همین جوش برنج هم انواع مختلفی دارد. جوش برنج لحیم جوش، جوش برنج عدسی و....
اما در نهایت می‌گوید که عمر زنجیر به استفاده خریدار آن بستگی دارد و تمام این زنجیر‌ها اگر خوب استفاده شوند تا دویست سال هم عمر می‌کنند.
 
 

صادرات زنجیر به خارج از مرز‌ها

خریدار این زنجیر‌ها از هر جایی که فکرش را بکنید هستند. می‌گوید که هر شهری کاردستی خودش را دارد و یکی از کاردستی‌ها و سوغات‌های مشهد هم حالا همین زنجیر‌ها هستند. تک و توک در شهر‌های مختلف کارگاه‌های زنجیربافی وجود دارند، اما مشهد در این زمینه حرف اول را می‌زند و آن‌ها هر سال از شهر‌های مختلف سفارش زنجیر دارند؛ یزد، اصفهان و...، اما آوازه زنجیر مشهدی گویا به خارج از مرز‌ها هم رسیده است. آقای رحمانی می‌گوید: هرجا که شیعه‌نشین باشد این زنجیر‌ها هم خریدار دارند. هر سال از سوریه، پاکستان و عراق به مشهد می‌آیند و گونی گونی زنجیر می‌برند. امسال، اما فروش آن‌ها حتی در خارج از مرز‌ها هم محدود شده است.
 
 
 

کثیف‌ترین کار!

همه این‌ها حالا باعث شده است که این سه برادر به فکر تعطیل کردن کارگاهشان بیفتند. البته سختی کار آن‌ها تنها درآمد کم آن نیست. او توضیح می‌دهد: حالا سال‌ها سر و کار داشتن با مواد شیمیایی ریه اش را از بین برده است. با غیظ و ناراحتی می‌گوید: «کثیف‌ترین کار همین کار ماست!» و بعد ادامه می‌دهد: «ما از قوی‌ترین اسید‌ها در کارمان استفاده می‌کنیم. ابتدا زنجیر‌های روغنی و سیاه سوخته را توی بشکه‌های پلاستیکی پر از تیزاب می‌اندازیم. تیزابی که اسید و مواد شیمیایی قوی توی آن است. بعد از آن این زنجیر‌ها را داخل بشکه خاک اره می‌اندازیم تا آب آن کشیده شود. این پرداخت یک مرحله دیگر هم انجام می‌شود و زنجیر در آخر سفید و تمیز می‌شود. این مرحله آخر است و بعد زنجیر آماده فروش می‌شود. کل پروسه خرید مفتول تا پرداخت هم ٢٠ تا ٢٥ روز طول می‌کشد.»
***
به دنبال دیگر آدم‌های این داستان در محله موعود که زمانی بیشتر اهالی‌اش با این شغل روزگار می‌گذراندند، می‌گردم. آدم‌هایی که مثل همین زنجیر‌ها حالا به یکدیگر وصل شده‌اند و انگار داستان زندگی هرکدامشان فصلی از یک کتاب کامل است. جست وجوهایم، اما بی‌نتیجه می‌ماند. با در‌های بسته روبه‌رو می‌شوم و آدم‌هایی که حالا شغل قدیمی‌شان را رها کرده‌اند، از کار بیکار شده‌اند و یا به کار دیگری مشغول هستند.
گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->