سرانجام پس از حدود ۲۵ سال از زمان سربرآوردن پدیدهای تحت عنوان طالبان و قبضه قدرت در افغانستان که به تلاش برای پیادهسازی مدل حکومتی مد نظر این گروه در سرزمین افغانستان انجامید و سقوط ایشان از قدرت و تبدیل شدن به اپوزیسیون مسلح حکومت مرکزی افغانستان از روز شنبه گفتگوها بین این جریان و نمایندگان دولت افغانستان به میزبانی دوحه آغاز شد. مذاکراتی که همگان بر اهمیت و ضرورت آن تأکید دارند، ولی میزان بیم و امیدها نسبت به آن در سطوح مختلفی وجود دارد. در این بین بیش از هر امر دیگری موضوعات گفتگو محل بحث است؛ موضوعاتی که بیانگر نقاط افتراق و اختلاف دو طرف است. این موضوعات را میتوان چنین برشمرد:
نخست، نوع نظام حکومتی: شاید بتوان این موضوع را مهمترین چالش مذاکرات پیشرو تلقی کرد. طالبان در دوران در دست داشتن قدرت و تسلط بر بخش عمدهای از خاک افغانستان در نیمه دوم دهه ۱۳۷۰ خورشیدی حکومت خود را امارت اسلامی افغانستان نامید که در رأس آن ملامحمدعمر، رهبر این گروه قرار داشت.
نظامی که کاملاً متمرکز و در عین حال بدوی اداره میشد و تمام قدرت در اختیار شورایی از علما قرار داشت که کمترین آشنایی را با ساختار حکومت داشتند. اما در طول این سالها طالبان از این ساختار دفاع و بر آن به عنوان نسخه نجات بخش افغانستان تأکید کرده است. اما در نقطه مقابل نظام جمهوری اسلامی مطرح در قانون اساسی کنونی افغانستان قرار داد. نظامی که مانند تمام نظامهای جمهوری اسلامی موجود در جهان اسلام، با تمام تفاوتها، تلاشی در جهت پیوند میان مردمسالاری و اسلام بوده است. در چنین نظامی روح اسلام در قالب مردمسالاری دمیده شده و تلاش میشود ضمن دفاع از ارزشهای اسلامی از محاسن مردمسالاری برای ارتقای وضعیت اداره جامعه بهره برده و مدیریت کلان کشور به دست تکنوکراتهای مسلح به دانش روز صورت بگیرد. پذیرش هر یک از این مدلها برای طرف مقابل به معنای عدول از آرمانهایی است که دست کم دو دهه بر سر آن نزاع وجود داشته است. اما این نظام خود برآمده از دو اختلاف ریشهایتر است که خود در این مذاکرات محل بحث خواهند بود.
دوم، قرائت از اسلام: افغانستان جامعهای اسلامی است که احترام به سنتهای دینی در عمق آن نفوذ قابل توجهی دارد؛ لذا هر دو جانب، خود را در پیوند وثیق با اسلام معرفی میکنند. اما این قرائتها فاصلهای عمیق با یکدیگر دارند. در یک نگاه تأکید فراوان بر شریعت با برداشتی خشک و متصلب جریان دارد که گرایشهای سلفی در آن وجود دارد. این امر آنقدر اهمیت دارد که طالبان در آستانه مذاکرات رئیس تیم مذاکرهکننده خود را تغییر داده و قاضیالقضات خود را به عنوان یک چهره کاملاً شرع محور در رأس تیم مذاکرهکننده قرار داده است. اما در قرائت دیگر فضای نواندیشی دینی که اشخاصی مانند عبدالحفیظ منصور و دکتر امین احمدی آن را نمایندگی میکنند، فضای غالب قرائت دینی است؛ قرائتی که طی سالهای گذشته چالشهای فراوانی را در فضای فکری این کشور تجربه کرده است.
سوم، ارزشهای اجتماعی: آزادی رسانهای، مشارکت مدنی و حقوق زنان مواردی است که طی دو دهه گذشته حکومت مرکزی افغانستان و حامیان بینالمللی آن تلاش گستردهای برای بسط و نهادینهسازی آنها در جامعه افغانستان دست کم در فضای شهری و جریان نخبگانی این کشور داشته است. این ارزشها درست در نقطه مقابل عملکرد طالبان در دوران حکومت خود قرار داشته است. حکومتی که نوع برخوردش با زنان و رسانهها را به داستانهای افسانهای در اعماق تاریک تاریخ شبیه کرده بود و امروز هم با وجود ادعاهایی مبنی بر تغییر در ارزشها پاسخ روشنی به افکار عمومی در مورد این موضوعات نمیدهند. هرچند که میز مذاکره جایی است که شاید نتوان از آن بدون پاسخ صریح به سؤالات موجود در این زمینه گذر کرد.
چهارم، آتشبس و کاهش خشونت: بیشک مهمترین اهرم فشار گروه طالبان برای دستیابی به اهداف خود دامن زدن به خشونت سازمان یافته بوده و هست. در عین حال تأکید بر آتشبس و کاهش خشونت در دوران مذاکراتی که همه تحلیلگران آن را طولانی و سخت ارزیابی میکنند، مهمترین آزمون این گروه است. آزمونی برای سطح قدرت و یکپارچگی این گروه. بسیاری گروه طالبان را مجموعهای از سه دسته علمایی، سیاسی و عملیاتی میدانند که در موارد مهمی با یکدیگر فاصله دارند و تصمیم به آتشبس طولانی مدت ممکن است تصویر این گروه را به عنوان مهمترین گروه معارض دولت و دارای وحدت درونی و رهبری یکدست با چالش مواجه ساخته و از قدرت چانهزنی ایشان در میز مذاکره بکاهد.
اما در نقطه مقابل اولین توقع افکار عمومی در افغانستان کاهش سطح خشونتهاست و هر گروهی که به این خواست عمومی احترام نگذارد با کاهش اقبال عمومی مواجه خواهد شد. این موضوعات و موارد متعدد دیگر نشان از مذاکراتی پیچیده و طولانی دارد که در صورت اراده طرفین برای صلح واقعی میتواند هرچند به سختی، اما خواست و آرزوی دیرین ملت شریف افغانستان را برآورده سازد.