یک وکیل دادگستری: عفو زندانیان، جامعه را بازسازی می‌کند گزارشی از یکی از پایگاه‌های اورژانس مشهد به بهانه روز اورژانس | ۱۱۷ دقیقه از ۱۱۵ مشهد هلال‌احمر به ۴۰۰۰ مهاجر افغان حین خروج از دوغارون خدمات سلامت‌محور ارائه کرد اهدای اعضای نوجوان مرگ مغزی در مشهد به ۶ بیمار زندگی دوباره بخشید (۲۶ شهریور ۱۴۰۴) چگونه سیستم ایمنی بدن را در پاییز و زمستان تقویت کنیم؟ واکنش نماینده مجلس به ورود دود آتش هورالعظیم به اهواز: مسئولین اجرایی توان اجرا ندارند آمار ابتلا و فوتی‌های تب دنگی در ایران | چرا تخم پشه آئدس هم خطرناک است؟ نشست خبری مدیر کل آموزش و پرورش خراسان رضوی آغاز شد (۲۶ شهریور ۱۴۰۴) اعلام جمع‌آوری دو فرآورده غیرمجاز از بازار واکسن آنفلوانزا هم وارد بازار سیاه شد جزئیات بسته جدید تحول آموزش در مدارس | آیا تعداد کتب درسی بیشتر می‌شود؟ تجهیز پایگاه اورژانس ۱۱۵ مشهدریزه به فناوری نوین تله‌کاردیولوژی آخرین اخبار از انفجار گاز در اهواز (۲۶ شهریور ۱۴۰۴) + عکس سرقت مسلحانه از یک طلافروشی در درگهان قشم (۲۶ شهریور ۱۴۰۴) + فیلم قوه قضاییه: سقط جنین غیرقانونی و فروش دارو‌های مرتبط تحت پیگرد قرار می‌گیرد دره جن‌ها، راز آلودترین نقطه ایران + تصاویر ۸ اقدام مهم برای جلوگیری از ابتلا به سرطان نجات گروگان‌های هندی توسط ماموران پلیس آگاهی تهران قوه‌قضائیه درپی جذب قضات مشاور زن: در آینده زنان بیشتری در دستگاه قضا حضور خواهند داشت پاسخ سازمان غذا و دارو به نگرانی جامعه درباره کشت خشخاش در کشور وضعیت دما و بارش کشور تا اوایل آبان‌ماه سال جاری چگونه خواهد بود؟ دانش‌آموزان مشهدی ۷ مدال طلای المپیاد جهانی هوش مصنوعی و زیست‌شناسی را کسب کردند ارتقای آموزش در مدرسه،‌ امتداد پرورش در خانواده هدیهٔ ۴۸ میلیون تومانی دولت برای مادران ایران مقصد بیش از یک میلیون گردشگر سلامت است وزیر آموزش و پرورش: قطعی‌های برق خللی در آموزش مدارس ایجاد نمی‌کند کشف بیش از یک کیلو هروئین بلعیده‌شده در تربت حیدریه (۲۵ شهریور ۱۴۰۴) شینا انصاری: همه دستگاه‌ها موظف به صیانت از محیط زیست هستند
سرخط خبرها

نان، بستنی و شادی‌های کوچک

  • کد خبر: ۷۴۹۷۱
  • ۲۹ تير ۱۴۰۰ - ۱۲:۱۴
نان، بستنی و شادی‌های کوچک
محمد امانی - نویسنده

هنوز شادی پیروزی در مسابقه فوتبال‌دستی میان خودم و پسرم ته‌نشین نشده بود که یک‌باره غمی آشنا و قدیمی جایش را گرفت. آن‌قدر گرم بازی شده بودم که تاکید همسرم برای خرید نان را فراموش کرده بودم. به ساعتم نگاه کردم و اضطراب هم به آن غم اضافه شد.


بعید می‌دانستم آن موقع شب دیگر هیچ نانوایی در محله پخت کند. ازآنجایی‌که همسرم یکی از اعضای اصلی پویش «نه به خرید نان از سوپرمارکت» است، باید به هر طریقی بود، آخرین تلاش‌هایم را برای تهیه نان از نانوایی به‌کار می‌بردم.


دست پسرم را گرفتم و با عجله سوار ماشین شدیم و به‌سمت نزدیک‌ترین نانوایی راه افتادیم. چراغ‌های روشن نانوایی کورسوی امیدی را در دلم زنده کرد. از ماشین پیاده شدیم و پشت‌سر آخرین نفر در صف ایستادیم. همان‌طور که مسحور حرکات شاطر بودم، ندایی از داخل نانوایی رسید که اعلام کرد نفرات آخر بی‌جهت وقت خودشان را در صف نانوایی تلف نکنند و تا لحظاتی دیگر، نان تمام خواهد شد.


درحالی‌که سعی می‌کردم چهره یک پدر قهرمان را با وجود شکست سختی که خورده بودم مقابل پسرم حفظ کنم، از صفی که دیگر نبود، بیرون آمدیم. چراغ‌های نانوایی یکی پس از دیگری خاموش می‌شد و من به سوپرمارکتی نگاه می‌کردم که در آن‌طرف خیابان با نان‌های بیات‌شده انتظارم را می‌کشید.


هنوز از جدول سیمانی عبور نکرده بودیم که کسی صدایم کرد. به‌دنبال صدا رویم را برگرداندم و متوجه پیرمردی شدم که نان‌های داغش را روی فنس مقابل نانوایی پهن کرده بود تا کمی خنک بشود. یک تکه نان تازه را جدا کرد و به دست پسرم داد. عاشق این رسوم مردم شهرم هستم که البته به‌وفور هنوز دیده می‌شود.


همان‌طور که داشتم تشکر می‌کردم، سه تا از نان‌هایش را سوا کرد و به دستم داد و گفت متوجه شده که نان به من نرسیده است و اصرار کرد که حتما بگیرمشان. گفت قصدش این بوده است به مقداری نان بخرد که فردا لازم نباشد دوباره به نانوایی مراجعه کند و حالا هم هیچ عیبی ندارد و فردا باز می‌آید.


آن شب آن پیرمرد نقشه گنج یا تکه‌ای الماس به من نداده بود. اما خوشحالی من به اندازه یافتن یک گنج بود. شادی‌ام به‌خاطر محبت و توجه آدمی بود که به‌ظاهر با من غریبه بود، اما لطف کوچکش برای همیشه در ذهنم ثبت خواهد شد.


در راه بازگشت به خانه به این موضوع فکر می‌کردم که در این روز‌های بی‌برقی و گرانی و کرونایی چقدر خوب می‌شود بیشتر باهم مدارا کنیم. اصلا آدمیزاد، بیچاره همین لطف و محبت‌های کوچک و بی‌دریغ است.


من تا عمر دارم، هیچ‌وقت چهره آن پیرمرد را فراموش نخواهم کرد؛ همان‌طور که سال‌هاست چهره آن بستنی‌فروش جوان را فراموش نکرده‌ام. وقتی که بستنی بی‌اینکه لب‌های پسرم حتی نزدیک آن بشود، از روی قیف سر خورد و روی زمین پخش شد. اما آن پسر جوان بدون گرفتن هیچ پول اضافی، یک بستنی دیگر برایش روی قیف ریخت و با محبت به دستش داد.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
آخرین اخبار پربازدیدها چند رسانه ای عکس
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->