بابا کتاب دعا دستش دارد. برادرم موبایلش را به گوشش چسبانده است و دارد زیارتنامه میخواند.
کد خبر: ۲۱۴۵۸۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۱۲
هر سال یک هفته پیش از اینکه عید، مامان هرروز به خانهی مادربزرگ میرود تا در خانهتکانی کمک کند. مریم هم همیشه با او به خانهی خانمجان میرود زیرا او را خیلی دوست دارد.
کد خبر: ۲۱۳۹۶۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۲۳
صبح روز جمعه بود. همگی تعطیل بودیم و با خیال راحت در خانه دور هم جمع شده بودیم. مامان سفرهی صبحانه را پهن کرده بود.
کد خبر: ۲۰۸۲۳۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۱۵
همیشه ۱۰ روز که از ماه اسفند میگذرد، در خانهی ما از سوی بابا و مامان یک «آمادهباش» اعلام میشود.
کد خبر: ۲۰۸۲۲۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۱۵
از شانس بد ما آفتاب افتاده بود آن طرف پیادهرو و درست مخالف جایی که ما ایستاده بودیم میتابید.
کد خبر: ۱۹۷۵۰۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۶
هوا سرد است و همه لباس گرم پوشیدهایم، خوشحالیم که عید تولد امام حسین(ع) و حضرت ابوالفضل(ع) است.
کد خبر: ۲۰۵۲۲۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۳
انسانهای بزرگ همیشه مهربان هستند. از کسی عصبانی نمیشوند و سعی میکنند با همه خوب رفتار کنند.
کد خبر: ۲۰۳۳۰۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۱۷
هریک مشغول تمرین کارهایشان بودند و برای جشنهای دههی فجر آماده میشدند. برای برپایی جشن بزرگ انقلاب اسلامی، هیچکس دل توی دلش نبود. بابای مدرسهمان همهجا را آبجارو میکرد.
کد خبر: ۱۹۸۳۳۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۱۵
به طرف صدا برگشتم. مردی بلندقد و لاغراندام با پیراهنی سرمهای و شلواری مشکی پشت سرم ایستاده بود.
کد خبر: ۱۶۶۵۶۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۰۲
خانم خیّاط میخواست یک عالمه بلوز و شلوار بدوزد برای یک عالمه بچهی خوشگل و کوچولو. چرخخیاطی شروع کرد به دوختن اما یکدفعه گلویش درد و سرفهاش گرفت.
کد خبر: ۲۰۵۲۳۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۳۰
کارنامهام را که دیدم آتش گرفتم. در همهی درسها سنگ تمام گذاشته و بدون یک نمرهی قبولی، همه را از یک کنار افتاده بودم! واقعا از من بعید بود. بعد از آن همه درس خواندن و تست زدن، این حقم نبود.
کد خبر: ۲۰۲۱۵۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۲۰
سلام خداجانم. از شما به اندازه همهی آسمانها و ستارههایی که آفریدی تشکّر میکنم که به من پدر و مادر دادی تا زندگی کنم.
کد خبر: ۱۹۶۹۶۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۱۷
انشا نوشتن کار جالبی است. میتوانید دربارهی هر چیزی انشا بنویسید. مریم قرار بود برای کسی یا چیزی که بیش از همه دوستش دارد انشا بنویسد.
کد خبر: ۱۹۶۹۷۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۱۶
درست یک ساعت و ۲۰ دقیقه بود که داشتم به حرفهای عماد گوش میدادم. گوشهایم نزدیک بود سوت بکشند و از سرم دود بلند شود.
کد خبر: ۱۹۷۰۰۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۱۳
اگر مهیار صدایش را درنیاورده بود، اگر با دستهای لرزان و عرقکرده و چشمهای خجالتزدهاش به آقای مسعودی خیره نشده بود، اگر با طرز حرف زدن استرسیاش سیر تا پیاز ماجرای آن روز را لو نداده بود...
کد خبر: ۲۰۳۳۲۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۱۲
همینطور که فکرهایم تا عمق آسمان پیش میروند، ناگهان یک تکه ابر بزرگ روی آسمان پهن میشود. دیگر نه ماه پیداست، نه همان چند ستاره. فکر اینکه فردا دوباره نوک مدادهایم بشکنند یا خودکارهایم ننویسند دستهایم را سرد میکند.
کد خبر: ۱۸۵۰۷۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۰۲
چهارشنبه بود. طبق معمول، کمی زودتر تعطیل شده بودیم اما این زود تعطیل شدن دلیل خوبی برای اینکه با لبخندی پهن و چهرهای خوشحال و خندان وارد خانه بشوم نبود.
کد خبر: ۱۹۲۷۵۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۰۲
مادر سه جعبهی شیرینی خانگی رژیمی پخته بود. دوقلوها هم دفترهای نقاشیهایشان را برداشته بودند. بابا هم کلی هدیههای کوچک خریده بود که همه با هم کاغذ کادویشان کرده بودند.
کد خبر: ۱۹۲۷۵۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۹/۳۰
یلدا خیلی قشنگ است، یک شب پر از شادی و لبخند و قصه، پر از میوههای خوشمزه مانند هندوانه و انار. بابابزرگ دلش میخواست شب یلدا که شد، همهی اهل محل انار داشته باشند، انارهای شیرین و قرمز و آبدار.
کد خبر: ۱۹۲۷۵۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۹/۳۰
امروز باز هم سر همین کنترل کوچک به مشکل خوردم. البته فکر میکنم این دفعه حق کاملا با بابا بود. او معتقد است در جشن و دورهمیهای خانوادگی بهتر است تلویزیون خاموش باشد.
کد خبر: ۱۹۲۷۶۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۹/۲۹