داستان نوجوان - صفحه 4

داستان نوجوان
| شهرآرانیوز
کارنامه‌ام را که دیدم آتش گرفتم. در همه‌ی درس‌ها سنگ تمام گذاشته و بدون یک نمره‌ی قبولی، همه را از یک کنار افتاده بودم! واقعا از من بعید بود. بعد از آن همه درس خواندن و تست زدن، این حقم نبود.
کارنامه‌ام را که دیدم آتش گرفتم. در همه‌ی درس‌ها سنگ تمام گذاشته و بدون یک نمره‌ی قبولی، همه را از یک کنار افتاده بودم! واقعا از من بعید بود. بعد از آن همه درس خواندن و تست زدن، این حقم نبود.
کد خبر: ۲۰۲۱۵۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۲۰

سلام خداجانم. از شما به اندازه همه‌ی آسمان‌ها و ستاره‌هایی که آفریدی تشکّر می‌کنم که به من پدر و مادر دادی تا زندگی کنم.
سلام خداجانم. از شما به اندازه همه‌ی آسمان‌ها و ستاره‌هایی که آفریدی تشکّر می‌کنم که به من پدر و مادر دادی تا زندگی کنم.
کد خبر: ۱۹۶۹۶۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۱۷

انشا نوشتن کار جالبی است. می‌توانید درباره‌ی هر چیزی انشا بنویسید. مریم قرار بود برای کسی یا چیزی که بیش از همه دوستش دارد انشا بنویسد.
انشا نوشتن کار جالبی است. می‌توانید درباره‌ی هر چیزی انشا بنویسید. مریم قرار بود برای کسی یا چیزی که بیش از همه دوستش دارد انشا بنویسد.
کد خبر: ۱۹۶۹۷۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۱۶

درست یک ساعت و ۲۰ دقیقه بود که داشتم به حرف‌های عماد گوش می‌دادم. گوش‌هایم نزدیک بود سوت بکشند و از سرم دود بلند شود.
درست یک ساعت و ۲۰ دقیقه بود که داشتم به حرف‌های عماد گوش می‌دادم. گوش‌هایم نزدیک بود سوت بکشند و از سرم دود بلند شود.
کد خبر: ۱۹۷۰۰۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۱۳

اگر مهیار صدایش را درنیاورده بود، اگر با دست‌های لرزان و عرق‌کرده و چشم‌های خجالت‌زده‌اش به آقای مسعودی خیره نشده بود، اگر با طرز حرف زدن استرسی‌اش سیر تا پیاز ماجرای آن روز را لو نداده بود...
اگر مهیار صدایش را درنیاورده بود، اگر با دست‌های لرزان و عرق‌کرده و چشم‌های خجالت‌زده‌اش به آقای مسعودی خیره نشده بود، اگر با طرز حرف زدن استرسی‌اش سیر تا پیاز ماجرای آن روز را لو نداده بود...
کد خبر: ۲۰۳۳۲۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۱۲

همین‌طور که فکرهایم تا عمق آسمان پیش می‌روند، ناگهان یک تکه ابر بزرگ روی آسمان پهن می‌شود. دیگر نه ماه پیداست، نه همان چند ستاره. فکر اینکه فردا دوباره نوک مدادهایم بشکنند یا خودکارهایم ننویسند دست‌هایم را سرد می‌کند.
همین‌طور که فکرهایم تا عمق آسمان پیش می‌روند، ناگهان یک تکه ابر بزرگ روی آسمان پهن می‌شود. دیگر نه ماه پیداست، نه همان چند ستاره. فکر اینکه فردا دوباره نوک مدادهایم بشکنند یا خودکارهایم ننویسند دست‌هایم را سرد می‌کند.
کد خبر: ۱۸۵۰۷۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۰۲

چهارشنبه بود. طبق معمول، کمی زودتر تعطیل شده بودیم اما این زود تعطیل شدن دلیل خوبی برای اینکه با لبخندی پهن ‌و‌ چهره‌ای خوشحال و خندان وارد خانه بشوم نبود.
چهارشنبه بود. طبق معمول، کمی زودتر تعطیل شده بودیم اما این زود تعطیل شدن دلیل خوبی برای اینکه با لبخندی پهن ‌و‌ چهره‌ای خوشحال و خندان وارد خانه بشوم نبود.
کد خبر: ۱۹۲۷۵۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۰۲

مادر سه جعبه‌ی شیرینی خانگی رژیمی پخته بود. دوقلوها هم دفترهای نقاشی‌هایشان را برداشته بودند. بابا هم کلی هدیه‌های کوچک خریده بود که همه با هم کاغذ کادویشان کرده بودند.
مادر سه جعبه‌ی شیرینی خانگی رژیمی پخته بود. دوقلوها هم دفترهای نقاشی‌هایشان را برداشته بودند. بابا هم کلی هدیه‌های کوچک خریده بود که همه با هم کاغذ کادویشان کرده بودند.
کد خبر: ۱۹۲۷۵۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۹/۳۰

یلدا خیلی قشنگ است، یک شب پر از شادی و لبخند و قصه، پر از میوه‌های خوش‌مزه مانند هندوانه و انار. بابا‌بزرگ دلش می‌خواست شب یلدا که شد، همه‌ی اهل محل انار داشته باشند، انارهای شیرین و قرمز و آب‌دار.
یلدا خیلی قشنگ است، یک شب پر از شادی و لبخند و قصه، پر از میوه‌های خوش‌مزه مانند هندوانه و انار. بابا‌بزرگ دلش می‌خواست شب یلدا که شد، همه‌ی اهل محل انار داشته باشند، انارهای شیرین و قرمز و آب‌دار.
کد خبر: ۱۹۲۷۵۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۹/۳۰

امروز باز هم سر همین کنترل کوچک به مشکل خوردم. البته فکر می‌کنم این دفعه حق کاملا با بابا بود. او معتقد است در جشن و دورهمی‌های خانوادگی بهتر است تلویزیون خاموش باشد.
امروز باز هم سر همین کنترل کوچک به مشکل خوردم. البته فکر می‌کنم این دفعه حق کاملا با بابا بود. او معتقد است در جشن و دورهمی‌های خانوادگی بهتر است تلویزیون خاموش باشد.
کد خبر: ۱۹۲۷۶۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۹/۲۹

خیلی از خانم‌ها توی خانه روضه می‌گیرند و خانم‌های همسایه و فامیل را دعوت می‌کنند تا بیایند روضه گوش کنند. خانم‌گلی هم روضه داشت.
خیلی از خانم‌ها توی خانه روضه می‌گیرند و خانم‌های همسایه و فامیل را دعوت می‌کنند تا بیایند روضه گوش کنند. خانم‌گلی هم روضه داشت.
کد خبر: ۱۹۷۵۰۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۹/۲۲

قمری کوچک دیگر توانی برای پر و بال زدن نداشت. آن را در میان دستانش گرفت. بدن پرنده‌ی کوچک سرد بود.
قمری کوچک دیگر توانی برای پر و بال زدن نداشت. آن را در میان دستانش گرفت. بدن پرنده‌ی کوچک سرد بود.
کد خبر: ۱۹۳۲۰۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۹/۰۶

خیلی‌ها وقتی گندم و خرده نان و خرده غذایی دارند، آن‌ها را برای پرنده‌ها می‌ریزند. شما تا به حال این کار را کرده‌اید؟
خیلی‌ها وقتی گندم و خرده نان و خرده غذایی دارند، آن‌ها را برای پرنده‌ها می‌ریزند. شما تا به حال این کار را کرده‌اید؟
کد خبر: ۱۹۵۴۷۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۹/۰۲

مهتاب می‌خواست کنار پنجره بنشیند و بدون هدفون داستان‌های ‌صوتی گوش کند. ماهان هم کنار آن یکی پنجره نشسته بود و می‌خواست در سکوت کتابش را تمام کند.
مهتاب می‌خواست کنار پنجره بنشیند و بدون هدفون داستان‌های ‌صوتی گوش کند. ماهان هم کنار آن یکی پنجره نشسته بود و می‌خواست در سکوت کتابش را تمام کند.
کد خبر: ۱۹۳۲۱۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۳۰

امروز برای من که هم مادرم و هم پدرم پرستارند روز پرافتخاری است. اینکه شغل پدر و مادر کسی پرستاری باشد زندگی‌اش را جالب می‌کند.
امروز برای من که هم مادرم و هم پدرم پرستارند روز پرافتخاری است. اینکه شغل پدر و مادر کسی پرستاری باشد زندگی‌اش را جالب می‌کند.
کد خبر: ۱۸۵۰۶۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۲۸

ناگهان می‌ایستی. در آینه به خودت نگاه می‌کنی. برخلاف همیشه لباس‌هایت کمی نامرتب است و به نظر می‌آید که به‌اندازه‌ی یک کوه خسته‌ای.
ناگهان می‌ایستی. در آینه به خودت نگاه می‌کنی. برخلاف همیشه لباس‌هایت کمی نامرتب است و به نظر می‌آید که به‌اندازه‌ی یک کوه خسته‌ای.
کد خبر: ۱۸۲۹۱۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۲۸

برای دهمین بار به برگه‌ی توی دستم خیره شدم. اسامی کتاب‌هایی را که ‌نوشته بودم مرور کردم: «کنســـرو غـــول» مهدی رجبی، «دروازه‌ی مردگان» حمیدرضا شاه‌آبادی، «اژدهای چهاربال» مریم عزیزی، «دلقک» هدی حدادی و «هستی» فرهاد حسن‌زاده.
برای دهمین بار به برگه‌ی توی دستم خیره شدم. اسامی کتاب‌هایی را که ‌نوشته بودم مرور کردم: «کنســـرو غـــول» مهدی رجبی، «دروازه‌ی مردگان» حمیدرضا شاه‌آبادی، «اژدهای چهاربال» مریم عزیزی، «دلقک» هدی حدادی و «هستی» فرهاد حسن‌زاده.
کد خبر: ۱۸۵۰۴۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۲۵

کتاب‌ها نشسته بودند توی قفسه و چرت می‌زدند. خیلی وقت بود کسی سراغشان نیامده بود. ورق‌هایشان از بس باز نشده بود درد گرفته و روی سرشان خاک نشسته و روی جلد بعضی‌هایشان عنکبوت تار تنیده بود.
کتاب‌ها نشسته بودند توی قفسه و چرت می‌زدند. خیلی وقت بود کسی سراغشان نیامده بود. ورق‌هایشان از بس باز نشده بود درد گرفته و روی سرشان خاک نشسته و روی جلد بعضی‌هایشان عنکبوت تار تنیده بود.
کد خبر: ۱۸۵۰۳۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۲۴

این‌جوری شد که جلو خانه‌ی ننه‌جان حسابی شلوغ شد. پر از زن و مرد و بچه شد. بعضی‌ها با خودشان کاسه هم آورده بودند. همه‌‌شان هم یک قاشق توی جیبشان گذاشته بودند.
این‌جوری شد که جلو خانه‌ی ننه‌جان حسابی شلوغ شد. پر از زن و مرد و بچه شد. بعضی‌ها با خودشان کاسه هم آورده بودند. همه‌‌شان هم یک قاشق توی جیبشان گذاشته بودند.
کد خبر: ۱۷۷۴۶۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۲۴

درخت تازه می‌خواست داد بزند و چیزی بگوید اما باد فرصتی به او نداد و توی یک چشم به هم زدن، وزید و برگ‌های زیر درخت را فوت کرد و به همه‌جا پاشید.
درخت تازه می‌خواست داد بزند و چیزی بگوید اما باد فرصتی به او نداد و توی یک چشم به هم زدن، وزید و برگ‌های زیر درخت را فوت کرد و به همه‌جا پاشید.
کد خبر: ۱۷۷۴۲۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۲۳

پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->