داستان نوجوان - صفحه 5

داستان نوجوان
| شهرآرانیوز
خیلی از خانم‌ها توی خانه روضه می‌گیرند و خانم‌های همسایه و فامیل را دعوت می‌کنند تا بیایند روضه گوش کنند. خانم‌گلی هم روضه داشت.
خیلی از خانم‌ها توی خانه روضه می‌گیرند و خانم‌های همسایه و فامیل را دعوت می‌کنند تا بیایند روضه گوش کنند. خانم‌گلی هم روضه داشت.
کد خبر: ۱۹۷۵۰۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۹/۲۲

قمری کوچک دیگر توانی برای پر و بال زدن نداشت. آن را در میان دستانش گرفت. بدن پرنده‌ی کوچک سرد بود.
قمری کوچک دیگر توانی برای پر و بال زدن نداشت. آن را در میان دستانش گرفت. بدن پرنده‌ی کوچک سرد بود.
کد خبر: ۱۹۳۲۰۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۹/۰۶

خیلی‌ها وقتی گندم و خرده نان و خرده غذایی دارند، آن‌ها را برای پرنده‌ها می‌ریزند. شما تا به حال این کار را کرده‌اید؟
خیلی‌ها وقتی گندم و خرده نان و خرده غذایی دارند، آن‌ها را برای پرنده‌ها می‌ریزند. شما تا به حال این کار را کرده‌اید؟
کد خبر: ۱۹۵۴۷۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۹/۰۲

مهتاب می‌خواست کنار پنجره بنشیند و بدون هدفون داستان‌های ‌صوتی گوش کند. ماهان هم کنار آن یکی پنجره نشسته بود و می‌خواست در سکوت کتابش را تمام کند.
مهتاب می‌خواست کنار پنجره بنشیند و بدون هدفون داستان‌های ‌صوتی گوش کند. ماهان هم کنار آن یکی پنجره نشسته بود و می‌خواست در سکوت کتابش را تمام کند.
کد خبر: ۱۹۳۲۱۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۳۰

امروز برای من که هم مادرم و هم پدرم پرستارند روز پرافتخاری است. اینکه شغل پدر و مادر کسی پرستاری باشد زندگی‌اش را جالب می‌کند.
امروز برای من که هم مادرم و هم پدرم پرستارند روز پرافتخاری است. اینکه شغل پدر و مادر کسی پرستاری باشد زندگی‌اش را جالب می‌کند.
کد خبر: ۱۸۵۰۶۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۲۸

ناگهان می‌ایستی. در آینه به خودت نگاه می‌کنی. برخلاف همیشه لباس‌هایت کمی نامرتب است و به نظر می‌آید که به‌اندازه‌ی یک کوه خسته‌ای.
ناگهان می‌ایستی. در آینه به خودت نگاه می‌کنی. برخلاف همیشه لباس‌هایت کمی نامرتب است و به نظر می‌آید که به‌اندازه‌ی یک کوه خسته‌ای.
کد خبر: ۱۸۲۹۱۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۲۸

برای دهمین بار به برگه‌ی توی دستم خیره شدم. اسامی کتاب‌هایی را که ‌نوشته بودم مرور کردم: «کنســـرو غـــول» مهدی رجبی، «دروازه‌ی مردگان» حمیدرضا شاه‌آبادی، «اژدهای چهاربال» مریم عزیزی، «دلقک» هدی حدادی و «هستی» فرهاد حسن‌زاده.
برای دهمین بار به برگه‌ی توی دستم خیره شدم. اسامی کتاب‌هایی را که ‌نوشته بودم مرور کردم: «کنســـرو غـــول» مهدی رجبی، «دروازه‌ی مردگان» حمیدرضا شاه‌آبادی، «اژدهای چهاربال» مریم عزیزی، «دلقک» هدی حدادی و «هستی» فرهاد حسن‌زاده.
کد خبر: ۱۸۵۰۴۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۲۵

کتاب‌ها نشسته بودند توی قفسه و چرت می‌زدند. خیلی وقت بود کسی سراغشان نیامده بود. ورق‌هایشان از بس باز نشده بود درد گرفته و روی سرشان خاک نشسته و روی جلد بعضی‌هایشان عنکبوت تار تنیده بود.
کتاب‌ها نشسته بودند توی قفسه و چرت می‌زدند. خیلی وقت بود کسی سراغشان نیامده بود. ورق‌هایشان از بس باز نشده بود درد گرفته و روی سرشان خاک نشسته و روی جلد بعضی‌هایشان عنکبوت تار تنیده بود.
کد خبر: ۱۸۵۰۳۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۲۴

این‌جوری شد که جلو خانه‌ی ننه‌جان حسابی شلوغ شد. پر از زن و مرد و بچه شد. بعضی‌ها با خودشان کاسه هم آورده بودند. همه‌‌شان هم یک قاشق توی جیبشان گذاشته بودند.
این‌جوری شد که جلو خانه‌ی ننه‌جان حسابی شلوغ شد. پر از زن و مرد و بچه شد. بعضی‌ها با خودشان کاسه هم آورده بودند. همه‌‌شان هم یک قاشق توی جیبشان گذاشته بودند.
کد خبر: ۱۷۷۴۶۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۲۴

درخت تازه می‌خواست داد بزند و چیزی بگوید اما باد فرصتی به او نداد و توی یک چشم به هم زدن، وزید و برگ‌های زیر درخت را فوت کرد و به همه‌جا پاشید.
درخت تازه می‌خواست داد بزند و چیزی بگوید اما باد فرصتی به او نداد و توی یک چشم به هم زدن، وزید و برگ‌های زیر درخت را فوت کرد و به همه‌جا پاشید.
کد خبر: ۱۷۷۴۲۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۲۳

بعضی‌ها دوست دارند همیشه یک چیزهایی را برای روزی که شاید چاره‌ای نداشته باشند کنار بگذارند، چیزهایی مثل پول و لباس و خوراکی و ... . آقاموشه هم این‌طور بود.
بعضی‌ها دوست دارند همیشه یک چیزهایی را برای روزی که شاید چاره‌ای نداشته باشند کنار بگذارند، چیزهایی مثل پول و لباس و خوراکی و ... . آقاموشه هم این‌طور بود.
کد خبر: ۱۹۳۲۰۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۱۸

از هر کسی که می‌پرسم، یک مدل امتحان میان‌ترم داده است: عده‌ای تستی، عده‌ای تشریحی. خوش‌شانس‌ترها اما بر اساس نمره‌ی ارزشیابی دو ماه اول امتیاز گرفتند و استرس امتحان از بیخ گوششان گذشت.
از هر کسی که می‌پرسم، یک مدل امتحان میان‌ترم داده است: عده‌ای تستی، عده‌ای تشریحی. خوش‌شانس‌ترها اما بر اساس نمره‌ی ارزشیابی دو ماه اول امتیاز گرفتند و استرس امتحان از بیخ گوششان گذشت.
کد خبر: ۱۸۵۰۶۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۱۷

بابا دیــس گرد مســـی را بینمان گذاشت. به نان‌های سنگک کنجدی و کباب‌های داغ اشار کرد و گفت: بسم‌ا... . بفرمایید. ازگرسنگی بی‌طاقت شده بودم.
بابا دیــس گرد مســـی را بینمان گذاشت. به نان‌های سنگک کنجدی و کباب‌های داغ اشار کرد و گفت: بسم‌ا... . بفرمایید. ازگرسنگی بی‌طاقت شده بودم.
کد خبر: ۱۷۷۴۸۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۰۸

به نظر خانم حمیدی، امیدواری، امضای شعر‌های من است. خانم حمیدی معلم ادبیات همه‌ی کلاس‌ هفتمی‌هاست.
به نظر خانم حمیدی، امیدواری، امضای شعر‌های من است. خانم حمیدی معلم ادبیات همه‌ی کلاس‌ هفتمی‌هاست.
کد خبر: ۱۸۵۰۲۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۲۹

شایان می‌گفت از روی طرز حرف زدن و لحن صدای آدم‌ها متوجه می‌شوند چه‌قدر مهمان آمده است برایشان یا مثلا اینکه مهمان‌ها واقعا شاد هستند یا الکی ادای شادی را درمی‌آورند.
شایان می‌گفت از روی طرز حرف زدن و لحن صدای آدم‌ها متوجه می‌شوند چه‌قدر مهمان آمده است برایشان یا مثلا اینکه مهمان‌ها واقعا شاد هستند یا الکی ادای شادی را درمی‌آورند.
کد خبر: ۱۷۷۴۳۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۲۵

خوشحال بودم و دوست داشتم این لحظه از زندگی‌ام را با کسی تقسیم کنم. تا امروز همه‌ی احساس‌های خوبم را با مامان و بابایم شریک شده بودم اما حالا دنبال آدم‌های امن بیشتری می‌گشتم برای شنیده و فهمیده شدن.
خوشحال بودم و دوست داشتم این لحظه از زندگی‌ام را با کسی تقسیم کنم. تا امروز همه‌ی احساس‌های خوبم را با مامان و بابایم شریک شده بودم اما حالا دنبال آدم‌های امن بیشتری می‌گشتم برای شنیده و فهمیده شدن.
کد خبر: ۱۸۲۸۹۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۲۲

نگاه کردم به کوهی از کتاب‌های ریز و درشت خوانده‌نشده روی میز که حالا باید غمگین و شکست‌خورده برگردانده شوند توی قفسه کتاب‌‌خانه.
نگاه کردم به کوهی از کتاب‌های ریز و درشت خوانده‌نشده روی میز که حالا باید غمگین و شکست‌خورده برگردانده شوند توی قفسه کتاب‌‌خانه.
کد خبر: ۱۷۷۴۱۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۰۹

سال پیش همین روزها در یکی از روزهای خوب خدا، پس از اینکه کارگاه ادبی کوله‌پشتی به پایان رسید، به دیدار آشناترین آشنایان یعنی شهدای آرمیده در میدان شهدا رفتیم.
سال پیش همین روزها در یکی از روزهای خوب خدا، پس از اینکه کارگاه ادبی کوله‌پشتی به پایان رسید، به دیدار آشناترین آشنایان یعنی شهدای آرمیده در میدان شهدا رفتیم.
کد خبر: ۱۷۴۴۶۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۰۵

هوا که سرد می‌شود، همه دنبال یک جای گرم برای خودشان می‌گردند تا حسابی گرم شوند. خانم‌کلاغه هم سردش بود. توی لانه‌اش چیزی نداشت خودش را گرم کند. برای همین پرید و رفت.
هوا که سرد می‌شود، همه دنبال یک جای گرم برای خودشان می‌گردند تا حسابی گرم شوند. خانم‌کلاغه هم سردش بود. توی لانه‌اش چیزی نداشت خودش را گرم کند. برای همین پرید و رفت.
کد خبر: ۱۷۷۴۸۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۰۴

ساعت ۷ صبح بود. باد خنکی برگ‌های زرد و نارنجی درخت انجیر را توی باغچه تکان می‌داد. تلویزیون داشت یک سرود زیبا پخش می‌کرد.
ساعت ۷ صبح بود. باد خنکی برگ‌های زرد و نارنجی درخت انجیر را توی باغچه تکان می‌داد. تلویزیون داشت یک سرود زیبا پخش می‌کرد.
کد خبر: ۱۷۷۳۴۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۰۲

پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->