بابابزرگ در جنگ اسیر شده بود، یک اسیر جنگی! بابابزرگ لبخندزنان گفت: «اوه، کجایش را دیدهای؟! کلی خاطره دارم برایت تعریف کنم.»
کد خبر: ۱۷۴۲۷۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۵/۲۶
روی جلد مجله درشت و پررنگ نوشته بود: «صفحهای برای چاپ داستانهای نویسندگان نوجوان ایجاد کردهایم.»
کد خبر: ۱۷۶۹۴۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۵/۲۴
دوچرخهی آقای اسدی کنار حیاط مدرسه با زنجیری به درخت بسته شده بود.
کد خبر: ۱۷۷۴۷۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۵/۱۷
محمدامین روی صندلی چوبی کنار آشپزخانه نشسته بود و بهآرامی با ماهی داخل تنگ حرف میزد. تلویزیون هم روشن بود و کارتون تام وجری پخش میکرد.
کد خبر: ۱۷۵۰۲۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۵/۱۶
محرم که میرسد، همهجا پر از پرچم میشود، پرچمهایی که روی در و دیوار نصب میشوند، پرچمهایی که در باد تکان میخورند. پرچم سبز هم دلش میخواست جایی نصب شود و باد تکانش بدهد و نوشتهی «یاحسین(ع)» روی آن را به همه نشان بدهد.
کد خبر: ۱۶۸۵۸۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۵/۱۵
کندوی زنبورها همیشه پر از زنبور است. همیشه پر از عسل است، عسل خوشمزه و شیرین. همین باعث میشود خیلیها دنبال کندوها باشند و ... .
کد خبر: ۱۷۴۴۷۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۵/۱۰
کاروان اسیران کربلا در میان صحرا پیش میرفت. بچهها خسته بودند. زنها چشمهایشان پر از اشک بود و بغض کرده بودند.
کد خبر: ۱۷۴۲۶۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۵/۰۸
پرچم سیاه را از توی کمد اتاق در میآورم و به در خانه نصب میکنم. عطر محرم همهی شهر را پر کرده است.
کد خبر: ۱۶۸۵۷۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۵/۰۴
به سینی پلاستیکی پر از لیوان چای نگاه میکردم. دیگر بخاری از آنها بلند نمیشد.
کد خبر: ۱۶۶۵۶۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۵/۰۳
محرم که از راه میرسد همهجا پر میشود از صدای نوحه. همهجا پر میشود از عزادار. همه دلشان میخواهد توی مراسم عزاداری شرکت کنند.
کد خبر: ۱۶۷۴۲۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۳۱
تابستان است و آفتاب، مستقیمتر و گرمتر از همیشه میتابد. چند روز بیشتر به ماه محرم نمانده است.
کد خبر: ۱۶۷۴۲۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۳۱
بابابزرگ، صبح مأموریتش را به من داد و گفت: «عادلجان، بررسی کن ببین امسال چه برنامههایی برای ۱۰ شب اول محرم داشته باشیم بهتر است.»
کد خبر: ۱۶۸۵۲۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۲۸
مثلا قهر کردهام! از صبح رفتهام توی اتاق و در را روی خودم بستهام. پشت در اتاق برگهای چسبانده و رویش نوشتهام: «لطفا کسی مزاحم نشود، مخصوصا یوسف!»
کد خبر: ۱۷۴۴۸۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۲۶
دفترچهی یادداشتم را باز کردم. قلمم را برداشتم و روی نخستین برگه نوشتم: *دوستداشتنیهای ما*
کد خبر: ۱۶۶۵۸۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۱۹
همیشه جامدادیها پر از مداد و خودکارهایی هستند که منتظرند یکی در جامدادی را باز کند و آنها را بردارد و شروع به نوشتن کند. خودکار آبی هم در جامدادی منتظر بود.
کد خبر: ۱۶۶۵۷۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۱۸
جایگاه مهدی آذریزدی در فرهنگ و ادب ایران آن قدر والا هست که لقب «پدر ادبیات کودک و نوجوان ایران» را برایش رقم زده باشد و روز درگذشتش، هجدهم تیرماه، را «روز ملی ادبیات کودک و نوجوان» نام گذاشته باشند.
کد خبر: ۱۷۳۲۸۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۱۸
بابا بستههای بزرگ را مانند قطار پشت سر هم ردیف کرد. کارش که تمام شد، روی نزدیکترین صندلی نشست و با پشت دست، خیسی پیشانیاش را پاک کرد.
کد خبر: ۱۶۷۴۰۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۱۳
بالأخره زمان آخرین امتحان فرارسید. در یک روز عجیب، بچهها همه برای جشن پایان سال، درحال باد کردن بادکنک بودند و من هم تندتند سر بادکنکهای بادشده را گره میزدم.
کد خبر: ۱۷۱۵۰۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۱۰
بعضی وقتها شاید با مشکلی روبهرو شویم، یک مشکل بزرگ. این جور وقتها شاید با خودمان بگوییم هیچ راهی وجود ندارد که مشکل را حل کنیم، اما همیشه یک راهی هست!
کد خبر: ۱۶۴۲۸۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۴
همهچیز از آن سالاد ماکارونی دلبرانه شروع شد، همان که پر از تکههای خیارشور بود و عمهپری با گوجههای گیلاسی تزیینش کرده بود.
کد خبر: ۱۶۷۴۲۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۳