منتظری | شهرآرانیوز - «برادرم! مرد آگاهی و ایمان و تقوا، آزادی و ادب، دانش و دین، محمد رضا حکیمی...» این کلماتی که خواندید، خطابهای دکتر علی شریعتی به دوست قدیمی و همراه اندیشهورزش، مرحوم علامه محمدرضا حکیمی، است. فصل مشترک آشنایی او با علامه حکیمی استاد محمدتقی شریعتی بود. او در دهه چهل فعالیتهای گستردهای علیه جریانهای مادیگرایانه در مشهد داشت و بسیاری از اسلامپژوهان و فعالان مذهبی گرد شمع وجودش جمع میشدند. محمدرضا حکیمی پس از آشنایی با دکتر شریعتی ارتباطش را با او حفظ کرد. وقتی دکتر پس از ادامه تحصیل از فرانسه بازگشت، این دو دوباره به یکدیگر متصل شدند.
این ارتباط نزدیک تا آنجا ادامه پیدا کرد که دکتر شریعتی نامهای در آذر ۱۳۵۵ به حکیمی نوشت و وصیت کرد که او مسئولیت تصحیح آثارش را برعهده بگیرد. دکتر شریعتی در بخشی از نامه مینویسد: «فقط بپذیر. تا سرنوشت سختی را که در پیش دارم، بتوانم با فراغت دل بپذیرم و مطمئن باشم که خصومتها و خباثتها در محو یا مسخ ایمان و آثار من کاری از پیش نخواهد برد و ودیعهام را به کسی میسپارم که از خودم شایستهتر است.» برای واکاوی و تحلیل زوایای بیشتر این نامه، با امیرمهدی حکیمی، برادرزاده علامه، گفتگو کردهایم. او در این مصاحبه به نکاتی دقیق درباره این مکتوب مهم اشاره میکند.
مرحوم علامه حکیمی، در جوانی و در سالهای طلبگی در مشهد با استاد محمدتقی شریعتی ارتباط داشت و به کانون نشر حقایق دینی استاد آمدوشد میکرد. از همان روزگار با دکتر شریعتی که در مشهد به علیآقا معروف بود، آشنا میشود و پیوند دوستی بین آنها شکل میگیرد. این رفاقت آنقدر پایدار میماند که تا پس از دانشگاهرفتن دکتر هم ادامه پیدا میکند. پس از اینکه شریعتی به فرانسه رفت هم نگران این بودم که اگر او تحتتأثیر فرهنگ غرب قرار بگیرد، عدهای از جوانان را با خودش همراه میکند. من همیشه نگران این بودم.» تا اینکه دکتر در سفری که از فرانسه به مشهد میآید، باهم به مسافرتی کوتاه با جمعی به فریمان میروند. علامه حکیمی میگفت: «دکتر از خودرو پیاده شد و قدمزنان بهسمت قنات رفت. من هم از خودرو پیاده شدم و شانهبهشانه او شروع کردم به قدمزدن. میدانستم که با او نمیشود مستقیم صحبت کرد. آدمی خوشذوق و باهوش است.
از او پرسیدم: شما بالاخره به فرانسه رفتهاید و در آنجا با اندیشمندان برتر جهان دیدار داشتهاید. بهنظرت چه کاری برای نجات نسل جوان ما هست که میتوان انجام داد؟ یادم هست که هنوز سؤال من تمام نشده بود که دکتر جواب داد: جامعه و جوانان تا هنگامی که علی (ع) و فاطمه (س) را دارند، به هیچ مکتبی و ایسمی نیاز ندارند؛ اما باید علی (ع) و فاطمه (س) را به مردم بشناسانیم.
بهمحض گفتن این جمله از سوی دکتر فهمیدم که همه مبانی فکری دکتر همان است که انتظار داشتم و هیچ چیز روی دکتر تأثیر نگذاشته است. او همان علیآقایی است که تربیتشده محمدتقی شریعتی است.»
در وصیتنامهای که هدف بحث است، بهنظرم دو بخش دارد. در بخش اول دکتر شیفتگی خودش را به علامه نشان داده است و این را با تعابیر جالبی بیان میکند. از همان اولین کلمههای این وصیتنامه از تعابیر «برادرم، مرد آگاهی، ایمان، ادب، آزادگی، دانش، دین» استفاده کرده است. پس از آن از دغدغههای مشترکی که بین هر دو وجود دارد، صحبت میکند. دغدغههایی از جنس دین، تاریخ اسلام، جنگهای صلیبی، شناخت اصل، شناخت زمان و مکان و حوادث جهان پیرامون را بیان میکند. در ادامه آن نامه هم بندی است که نشاندهنده ارادت دکتر به علمای شیعه و اسلام است.
آنجایی که مینویسد: «قدرت قلم، روشنی اندیشه، رقت روح، اخلاص نیت، آشنایی با رنج مردم و زبان زمان و جبههبندیهای جهان و داشتن فرهنگ انسانی اسلامی شیعی و زیستن با آن «روح» که ویژه «حوزه» بود و یادگار «صومعه خالی آن روزها» و سرچشمه زاینده آن همه نبوغها و جهادها و اجتهادها و میراث آن تمدنی که با علم و عشق و تقوی بنا شده بود، همگی در شما جمع است...» در قطعهای دیگر از این وصیتنامه به حسرت حضور در صحنه علامه میپردازد و جایی از آن با تعبیر ظهور کسی که شمشیر علی (ع) در دست و زبان علی (ع) در کام دارد، به این موضوع میپردازد. نکات بسیاری را در توصیف علامه مینویسد و شاید همه این مطالب را برای آن نگاشته است تا به مخاطبان بگوید چرا و به چه کسی وصیت کرده است.
دکتر شریعتی از علامه میخواهد که دیدگاه او را اصلاح کند و او با خیالی آسوده به آغوش مرگ برود. او دغدغههایی داشته است و به تعریف خود دکتر: «تمامی عمرم را نه بهعنوان کارهای علمی، تحقیقی، که فریادهایی از سر درد، نشانههایی از یک راه، نگاههایی برای بیداری، ارائه طریق، طرحهایی کلی از یک مکتب، یک دعوت، جهات و ایدهها و بالاخره، نوعی بسیج فکری و روحی در جامعه باید تلقی کرد.» دکتر درحال جریانسازی بوده است برای نسل جوان جامعه خودش؛ جریانی که مسیرش به سمت علی (ع) و فاطمه (س) است. این جریان اتفاقافتادنی است، ولی در این مسیر به اصلاح غلطهای چاپی و معنوی احتیاج دارد. او خود میداند که این اشکالات پیش میآید، برای همین هم ادامه این مسیر را به کسی میسپارد که هم وضعیت زمانی و مکانی جامعه را میشناسد و هم عمق دینی و معرفتی دارد و هم در بطن جوانان و جامعه است.
درباره دکتر سه دیدگاه وجود دارد. یک نگاه افراطی در میان طرفداران ایشان که دکتر را اسلامشناسی عاری از اشتباه معرفی میکنند؛ گروه دیگر که اهل تفریطاند و دکتر را انسانی ضداسلام و تشیع میدانند. هر دو گروه به دکتر و اندیشههای اصلاحی و انقلابی او جفا کردهاند و در آخر گروهی هستند که دکتر را انسانی اهل اندیشه و دغدغهمند میدانند، اما نقدهایی هم به برخی آثار او داشتهاند. دکتر شریعتی در وصیتنامهاش تکلیفش را مشخص کرده و تعریف جامع و دقیقی از خود بهجا گذاشته است.
نباید این نکته را از یاد برد که نبوغ دکتر شریعتی به خلق جملاتی از او میرسد که در تاریخ تشیع ماندگار خواهد ماند. آنجا که میگوید: «آنان که رفتند، کاری حسینی کردند و آنان که ماندند، باید کاری زینبی کنند، وگرنه یزیدیاند.» این جمله تکلیف جامعه شیعی را مشخص میکند. یا در عنوان کتاب «انتظار مذهب اعتراض» در آن روزگار که دین را افیون ملتها میخواندند، به اندازه چند جلد کتاب سخن میگوید. دکتر از این تعابیر بینظیر در بیان مفاهیم شیعی بسیار دارد و بسیار آموزنده است و جریانساز.
یک نکته دیگر که نباید در وصیتنامه فراموش شود، اعتماد دکتر به روحانیت است؛ اعتماد و اعتقادی که بیشتر از جامعه روشنفکری است. برخی از او به اسم عنصری ضدروحانیت یاد میکنند. این درحالی است که در وصیتنامهاش دفاع جانانهای از روحانیت میکند. در فرازی از این وصیتنامه اشاره میکند به روحی که حاصل حوزه است و نه بقیه جایگاهها و چنین تعبیر میکند: «و هنوز حوزه ما که سیصد سال است از درون، بیمار خواب و خرافهاش کردهاند و پنجاه سال است که از بیرون محاصرهاش کردهاند و درهمش میکوبند، استعداد معجزهآسای خویش را در خلق انسانهای بزرگ و نیرومند و خلاق و چهرههای تابان و تابناک انسانی، حتی در عصر انحطاط و سقوط و رواج بیشخصیتی و تولید و تکثیر ماسکهای مسخره و آدمکهای مقوایی و تکراری و همه پوک و دروغ و بیروح، نشان میدهد و نقش انقلابی و انسانی ویژه خویش را که جذب روحهای عاشق و نبوغهای پنهان از اعماق محرومترین تودههای شهری و بیشتر روستایی است و سپس پیرایش و پرورش آنها در چهره بزرگترین مراجع علمی و فکری مردم و والاترین رهبران و مسئولان جامعه و درخشانترین حجتهای زمان و آنگاه سپردن زمام سرنوشت عصر خویش به دست آنان، همچنان بهدست دارد.» این تعابیر بزرگترین دفاع از رسالتی است که حوزههای علمیه باید بدوش بکشند.
در جایجای این وصیت به مفهومهایی اشاره میکند که در امروز هم جامعه با آن درگیر است. وصیتنامهای که از سر درد و دغدغههای مشترک این دو اندیشمند و متفکر و مصلح اجتماعی نگاشته شده و در اندیشه نجات نسل جوان از استعمار فکری و فرهنگی است که دامن آنها را گرفته است.
در ادامه بخوانید:
گفتگو با دکتر محمدعلی مهدوی راد درباره سالهای آشناییاش با دکتر شریعتی
دکتر احسان شریعتی از پدر میگوید: پدرم از عمق وجود انسانی «دینمدار» بود
روایتی از گفتگوی رهبر معظم انقلاب در خرداد ۱۳۶۰ درباره بررسی اندیشههای دکتر شریعتی