یکی از علایق شخصی من به عنوان فردی که در تلاش است تا نخودی در آش احیای فرهنگ و هویت خراسان اندازد، بازشناسی چهرههای تأثیرگذار فرهنگی این خطه در روزگاران مختلف است. گاهی این مهم خیلی ساده و برپایه یک دیدار و گفتوگوی غیرمستقیم رخ میدهد، در حالی که به منظوری دیگر سراغ فردی رفتهام متوجه میشوم در حوزهای دیگر او استادی شگفت است.
نمونه این ماجرا مهدی یوسفی صراف است که به عنوان یکی از قدیمیهای خیابان ارگ در جریان تدوین کتاب «خیابان ارگ» با او گپ زدم، اما متوجه شدم که نخستین عینکساز مشهد و البته تنها «دانشآموز، معلم، مدیر» هنرستان شهید بهشتی یا همان هنرستان صنعتی شهر است و بدین گونه گفتگوهایی سر گرفت که انشاءا... در آینده نزدیک در قالب کتاب «همراه با هیمالیا» در اختیار علاقهمندان به فرهنگ و هویت مشهد قرار میگیرد و گاهی هم هرچه تلاش میکنم نمیتوانم به پاسخ مطلوب برسم تا دست اجل، ما را از نعمت آن عزیز برای همیشه محروم میکند، اما همین محرومیت باعث مشخص شدن برخی ناگفتهها درباره آن چهره فرهنگی میشود.
«عباس احمدی لالهزار» پیشکسوت موسیقی ایرانی که سیویکم مرداد در ۱۰۱سالگی در تهران درگذشت و صبح دیروز جمعه ۴ شهریور در قطعه هنرمندان بهشتزهرا (س) مدفون شد، از این گروه است.
نام عباس احمدی را بارها از زبان برخی اهل هنر مشهد خاصه آنانی که روزگاری در مجموعه عریض و طویل اداره فرهنگ قدیم و آموزش و پرورش کنونی فعالیت میکردند، شنیده بودم. آنان اغلب از وی به عنوان مردی که بر تار و ویولن به یک حد مسلط است و آوازی خوش دارد و از آن مهمتر بسیار شیریننواز بوده و در مناسبتخوانی و مناسبنوازی در محافل دوستان و آشنایان مشابه ندارد، معرفی میکردند.
تعریفی که باعث شده بود برای دیدارش بارها تلاش کنم، اما هرچه تلاش کردم کمتر موفق شدم خاصه اینکه او از حدود سال ۱۳۳۰ مقیم پایتخت شده بود.
این را هم بگویم که چند باری در مباحث میراث فرهنگی به نامی مشابه این نام برخورد کرده بودم، اما هرگز فکر نمیکردم این «عباس احمدی لالهزاری» همان گمشده من است، البته این موضوع چندباری هم هنگام گپ و گفت با آنانی که به نوعی به گذشتههای بنای آرامگاه حکیم توس مرتبط بودند هم نام «عباس احمدی» را به عنوان یکی از هنرمندان حاضر در جشن هزاره فردوسی شنیده و بعدها در متون مرتبط با این جشن خوانده بودم، اما بازهم تصور نمیکردم که این فرد هم همان هنرمندی است که من جویای دیدار وی هستم و به عبارت دیگر برای من عباس احمدی لالهزاری تنها در معلمی اهل موسیقی که صدای خوبی داشته و بسیار شیرین و مناسبخوان بوده، خلاصه شده بود تا اینکه متأسفانه وی از این جهان رخت بربست و گفتگوهای انجام شده درباره شخصیت هنری او نشان داد که همه این «عباس احمدی لالهزار»ها که یکی معلمی نوازنده و مناسبخوان و دیگری مردی فعال در حوزه باستانشناسی و حفظ و احیای میراث فرهنگی و سرانجام سومی نوجوانی خواننده آن هم شاهنامهخوان شرکتکننده در مراسم هزاره فردوسی بود، یک نفر هستند و آن هم همانی که من در آرزوی دیدارش بودم.
اما بد نیست حالا که سخن به اینجا رسید کمی بیشتر درباره این هنرمند عزیز خراسانی تازه رفته به عالم باقی بدانیم. «عباس احمدی لالهزار» سال ۱۳۰۰ خورشیدی در خانوادهای از سوی پدر خراسانی و از سوی مادر سیرجانی در مشهد به دنیا آمد. او تحصیلات ابتدایی را در دبستان علمیه و متوسطه را در دبیرستانهای فردوسی و شاهرضا (ع) به پایان برد.
عباس احمدی که صدای خوبش را ازخانواده مادری به ارث برده و داییاش در زمان مظفرالدین شاه، اذانگوی سیرجان بود، از کودکی همراه پدر به جلسات نوحهخوانی، سینهزنی و قرآن مختلف در مشهد میرفت و به خواندن اشعار مذهبی میپرداخت.
صدای خوب وی باعث شده بود که در مسابقات شاهنامهخوانی مدارس مشهد نفر اول شد و برای خواندن شاهنامه در جشن هزاره فردوسی انتخاب شد. بدین گونه بود که عباس احمدی، جمعه ۲۰ مهر ۱۳۱۳ هنگام افتتاح آرامگاه خداوندگار حماسه «حکیم ابوالقاسم فردوسی» در حضور مسئولان دولتی و مستشرقین و ایرانشناسان فرنگی و نمایندگان مجلس به شاهنامهخوانی پرداخت و با تشویق حضار مواجه شد.
عباس احمدی در ادامه زندگی با تحصیل در دانشسرا به استخدام وزارت فرهنگ وقت و آموزش و پرورش کنونی درآمد و برای تدریس راهی فردوس و گناباد شد. شهرهایی که آرامش ذاتی آنها و البته تنهایی خود عباس احمدی جوان در محل سکونتش باعث شد تا بتواند با استفاده از صفحات گرامافون خوانندگانی نظیر جواد بدیعزاده، سید حسین طاهرزاده، قمرالمولک وزیری، تاج اصفهانی، ادیب خوانساری و روحانگیز ردیفها و گوشههای آواز سنتی ایرانی را فراگیرد و البته همزمان نوازندگی تار را هم باز به همین روش تکمیل کند.
او البته چندی بعد به مشهد بازگشت و در کنار ادامه فعالیت در وزارت فرهنگ مشغول نوازندگی و خواندن در محافل فرهنگی و هنری این شهر شد.
عباس احمدی سال ۱۳۳۰ به فرهنگ تهران و اسفند ۱۳۳۵ به اداره هنرهای زیبای کشور منتقل شد و با سمت بازرس آن اداره مشغول انجام وظیفه شد و سپس به عنوان رئیس اداره خدمات، رئیس اداره آموزش و فعالیتهای هنری در مؤسسات آموزشی کشور همکاری کرد و سال ۱۳۴۳ از دانشگاه تهران موفق به کسب درجه لیسانس باستانشناسی شد.
با این وجود هیچگاه موسیقی اصیل سنتی ایران را کنار نگذاشت، چه آنکه با گوشت و خون او عجین شده بود، تا حدی که هر وقت احساس تنهایی میکرد تار را به دست گرفته و با آن به راز و نیاز میپرداخت و با خواندن اشعاری از مولانا، سعدی و حافظ از گذشتهها و خاطرههای خود یاد میکرد.
یادکردی که البته در جمع اهل هنر هم بارها تکرار میشد، چه آنکه بزرگانی، چون بنان، شجریان، فریدون مشیری، معینی کرمانشاهی، تجویدی و یاحقی از دوستان نزدیک وی بودند. دوستانی که سرانجام او هم بدانها پیوست تا شاید در آن جهان هم کنارهم به راز و نیاز پردازند. یادش مانا.