نام و موضوع فیلم بعدی محمدحسین مهدویان لو رفت + ویدیو آزیتا ترکاشوند نامزد جایزه بهترین بازیگر زن جشنواره تورنتو شد فیلم نفس‌خور، به کارگردانی محمد کارت، در راه جشنواره فجر سریال جان‌سخت در راه نمایش خانگی + زمان پخش مروری بر کارنامه هنری بهروز شعیبی به بهانه انتصاب وی به عنوان رئیس جدید سینمای جوانان ایران حامد بهداد و لیلا حاتمی با فیلم سینمایی پیر پسر در راه جشنواره فجر تخفیف‌های ویژه فرهنگی و هنری به مناسبت بزرگداشت هفته مشهد + جزئیات گفت‌و‌گو با ۳  نماینده مشهدی حاضر در بیستمین جشنواره بین المللی نمایش عروسکی «تهران مبارک» آموزش داستان‌نویسی | شکل مولکول‌های جهان (بخش دوم) بهروز شعیبی مدیرعامل انجمن سینمای جوانان ایران شد حاشیه های هزارساله «شاهنامه» | مرور بخش چهارم کتاب «ایرانیان و رؤیای قرآن پارسی» معرفی سالن‌های میزبان آثار چهل و سومین جشنواره بین‌المللی تئاتر فجر کامران نجف زاده با فصل دوم برمودا روی آنتن + زمان پخش فیلم بعدی کریستوفر نولان درباره چیست؟ فیلمساز ایرانی داور جشنواره‌های دهلی نو و جیپور هند شد صفحه نخست روزنامه‌های کشور - سه‌شنبه ۴ دی ۱۴۰۳ جایزه بهترین فیلم جشنواره چنای هندوستان به فیلم در آغوش درخت رسید یادآوری سروش صحت از شب تلخ قتل داریوش مهرجویی در زمان ضبط فیلم «صبحانه با زرافه‌ها» + فیلم پیام تسلیت رئیس‌ مجلس در پی درگذشت ژاله علو
سرخط خبرها

عیسی توشله باز قهاری بود

  • کد خبر: ۱۳۵۴۶۷
  • ۲۸ آبان ۱۴۰۱ - ۱۳:۲۶
عیسی توشله باز قهاری بود
برادر عیسی، خب طبعا موسی بود. برعکس شخصیت شر و شیطان عیسی، همه به سر موسی قسم می‌خوردند.

برادر عیسی، خب طبعا موسی بود. برعکس شخصیت شر و شیطان عیسی، همه به سر موسی قسم می‌خوردند.

پسری بی حاشیه و مظلوم بود، حتی وقتی پی علف می‌رفتیم (برای جمع آوری گیاهان بهاری مثل ساق تروشو و پونه و کاکوتی و...) همیشه خدا همه ابا داشتند که عیسی دنبال ما بیاید؛ چون حتما یک نشتی می‌زد؛ یا سگ و گربه‌ای را می‌آزرد یا از دیوار باغی بالا می‌رفت یا خود ما را اذیت می‌کرد. موسی با وجود اینکه بزرگ‌تر بود، وقتی که از دست عیسی عصبانی می‌شد، چون زورش به او نمی‌رسید، انگشت اشاره خودش را دندان می‌گرفت و می‌گفت:
_ عیسی! عیسی!

و هی انگشت اشاره دست راستش را دندان می‌گرفت؛ برای همین همیشه انگشت اشاره دست راستش زخمی بود، ولی عیسی چند قدم فرار می‌کرد و باز دنبال ما می‌آمد و دست آخر، نشتش را می‌زد.

آن اوایل هیئت‌های هفت نفره به مردم زمین می‌دادند. دایی من هم یک زمین گرفت در چاهشک. بعد‌ها همان زمین‌های کشاورزی تبدیل به خانه و ویلا شد و مشهد کشیده شد به آن سمت‌ها و دایی من، زمین‌ها را رها کرد و آمد ویلاشهر زمین خرید.

در همان سال‌های کشاورزی که ما می‌رفتیم سری به دایی و زن دایی و پسردایی‌ها بزنیم، مادرم می‌نشست تا شب با زن دایی به حال وروزشان گریه می‌کردند. من و عیسی هم می‌رفتیم برای خالی کردن آغل چغوک‌ها. یک حلب روغن خالی را برمی داشتیم. عیسی دستش را می‌کرد توی سوراخ درخت و با یک مشت، بچه گنجشک بیرون می‌آورد و می‌ریخت داخل تین حلبی. یک روز آن قدر گنجشک جمع کرد که تین سنگین شد.

من دستم را گذاشته بودم روی در تین و مواظب بودم گنجشک‌ها فرار نکنند. هنوز نمی‌دانستم عیسی چه نقشه‌ای دارد. آخرش رفتیم سر قنات، عیسی تین را از من گرفت و یکی یکی گنجشک‌ها را بیرون آورد و با دست دیگرش، سر آن‌ها را جدا کرد و انداخت توی قنات. من ایستاده بودم و متحیر این صحنه را نگاه می‌کردم.

یک آن یکی از گنجشک‌ها که پریزاد بود، فرار کرد به سمت بیابان و عیسی دوید دنبالش و از روی هوا شوتش کرد و بعد سرش را کند. پر همه گنجشک‌ها را کندیم و به سیخ کشیدیمشان و سرخ کردیم و خوردیم.
خانواده دایی چند سالی آنجا بودند و بعد آمدند ویلاشهر و باز من به هر بهانه‌ای می‌رفتم دیدن عیسی.

آن زمان‌ها او توشله باز قهاری شده بود. چون عیسی مثل من دماغش دائم آویزان بود و دائم دستمال‌ها را گم می‌کرد، زن دایی یک دستمال به شانه اش سنجاق کرده بود. وقتی حریفش شون شون بالا قال می‌کرد (یک اصطلاح تیله بازی)، عیسی دماغش را پاک می‌کرد و بعد دستمال را پرت می‌کرد پشت سرش و چنان تیله طرف مقابل را می‌پراند که از وسط نصف می‌شد و تا ظهر کلی دشت می‌کرد.

یک روز با اصرارش، من یک دور بازی کردم و باختم و نشستم به گریه کردن.

حکایت‌های عیسی هنوز ادامه دارد...

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->