الهام مهدیزاده | شهرآرانیوز؛ از دل جاده تا وسط شلوغیهای خیابان؛ از میان خودروهایی که حال و حوصله کنارکشیدن ندارند تا فحشها و کتکهایی که سر سوانح، همراهان بیمار حوالهشان میکنند؛ از غم مرگ نوزادی که داخل آمبولانس مرده به دنیا آمد و... همه و همه از میان ماجرای عملیات با آمبولانس شروع میشود. درِ کشویی آمبولانس باز میشود. فضای داخلش برخلاف ظاهر بیرونیاش جمعوجور به نظر میرسد. در همان فرصت کوتاه، چشم فضای داخل ماشین را میپاید. دو تخت در دو طرف آمبولانس گذاشته شده است. تجهیزات چیدهشده داخل آمبولانس باعث میشود گپوگفت ما با استرس زیاد آغاز شود و بهدلیل اعلام مأموریت، گفتگو با تکنیسینها ناتمام بماند.
تلفن همراهی در دستش است و هر چند دقیقه به صفحه گوشی اش خیره میشود. میگوید: این گوشی برای مأموریت هاست.
هرزمان به کد ما زنگ بزنند، باید برویم. اولین تماس مأموریت، پایان گفت وگوی ما را رقم میزند. جواد معلم دوازده سالی است که تکنیسین فوریتهای پزشکی است. رشته تحصیلی او در دانشگاه هوش بَری بوده است؛ رشتهای که به گفته او، شرایط کار در بیمارستان را نیز برایش فراهم میکرده است. با این حال ترجیح او، حضور در فوریتهای پزشکی و اورژانس بوده است.
دلیل حضورش در اورژانس را با خندهای این طور بیان میکند: صادقانه بگویم؛ در ابتدا دلیل حضورم در فوریتهای پزشکی، شرایط و بازار کار بود. آن زمان بازار کار فوریتهای پزشکی مناسب بود و من به همین دلیل وارد این بخش شدم، اما حالا خود بیماران و دعای خیرشان است که من و همکارانم را پایبند فوریتهای پزشکی کرده است؛ فقط همین و همین.
نه کارانه ما مشابه کادر درمان است و نه توجه چندانی به واحد ما میشود. صحبتش را با یک «اگر» ادامه میدهد: اگر هوش بری را ادامه میدادم، تنها با بیمارانی سر و کار داشتم که برای جراحی آماده میشدند. شرایط این بیماران نیز به لحاظ جسمی و اقدامات درمانی که قرار است انجام شود، مشخص است. اما حالا هر روز با بیمارانی روبه رو هستم که شرایط متفاوتی دارند. هیچ چیز مشخص نیست. تنها چیزی که میدانیم، تلاش سریع و فوری برای پایدار شدن حال بیمار و رساندنش به بیمارستان است.
درباره حساسیت کاری که انجام میدهند، این طور توضیح میدهد: حتی پرستاران اورژانس بیمارستانها با وجود حضور بیماران اورژانسی، شرایطی را که تکنیسینها و کارشناسان اورژانس ۱۱۵ تجربه میکنند، ندارند. ما یک قدم از آنها جلوتر هستیم. خط مقدم اینجاست. برای یک بیمار که در بیمارستان بستری میشود، پرستاران شیفت، پزشک و... حضور دارند که هرکدام مسئولیتی دارند، اما درباره بیماران اورژانس، خودت هستی و خدا. باید همه تلاشت را انجام بدهی تا بتوانی بیمار را با شرایط نسبتا پایدار به بیمارستان برسانی.
برای صحبتش نمونه و مصداق میآورد: برای بیماری که نیازمند احیای قلبی و ریوی است، در بیمارستان یک تیم پنج نفره حضور دارد. اما در اورژانس فقط یک نفر بالای سر بیمار کار احیا را انجام میدهد. همکار دیگر نیز کار رانندگی را انجام میدهد. این یک نمونه از سختی کار ماست.
میگوید رانندگی آمبولانس یک توافق نانوشته میان دو تکنیسین اورژانس است. برای هر مأموریتی که میروند، یکی از آنها مسئولیت انجام امور درمانی بیمار را دارد و دیگری رانندگی را برعهده میگیرد.
سراغ خاطرهای میرود که خودش در آن، مصدوم یک حادثه امدادی بوده است: ساعت ۱۰ صبح بود که مأموریتی اعلام شد. وقتی بالای سر بیمار رسیدیم، نیاز به احیا داشت. چند مرحله احیا همان جا انجام گرفت و در ادامه تصمیم گرفته شد که بیمار را سریع به بیمارستان، برسانیم.
نزدیکترین بیمارستان فارابی بود. آن روز صبح و قبل از اعزام، باران باریده و خیابانها لغزنده بود. همان لحظه که همه فکر و ذکر من احیای بیمار بود، نیسانی با سرعت به آمبولانس زد. در این تصادف آمبولانس ما چپ شد. من از حادثه چیزی به یاد ندارم، چون سرم به تجهیزات داخل آمبولانس برخورد کرد. وقتی به هوش آمدم، خود را در بیمارستان دیدم.
تلفن همراهش زنگ میخورد؛ «به کد ما مأموریت اعلام کرده اند؛ باید برویم.» حرف هایش درباره وضعیتش در بیمارستان و اینکه چند روز بستری بوده است، به دلیل مأموریت ناتمام میماند.
حجت امیری شکیب یک کادر با سابقه اورژانس ۱۱۵ است. او سالهای زیادی از کارش را در اورژانس جادهای بوده و خاطراتش در جادههای پر پیچ وخم محور کلات رقم خورده است. در ابتدای صحبت هایش، خاطرهای عجیب از تولد نوزادی در آمبولانس تعریف میکند: چند سال قبل، از روستای خرکت حوالی ارداک با مرکز فوریتهای اورژانس تماسی برقرار و اعلام شد شرایط مادری باردار مساعد نیست و برای امداد رسانی درخواست کمک کردند.
علیشاهی ادامه روایت مأموریت به خرکت را این طور بیان میکند: هیچ موقع فراموش نمیکنم آن روز را که یکی از مأموریتهای سخت و طولانی ما انجام شد. شب قبلش برف باریده و هوا به شدت سرد بود. در این شرایط، خود را به روستا و آن مادر رساندیم. با توجه به وضعیت وخیم مادر تصمیم گرفتیم که او را به بیمارستان برسانیم. به دلیل لغزنده بودن جاده نمیتوانستیم با سرعت حرکت کنیم.
من بالای سر مادر بودم. کمی که از روستا فاصله گرفتیم، شرایط مادر و نوزاد متفاوت شد. لحظه تولد نوزاد رسیده بود. تصمیم گرفتیم کنار جاده نگه داریم. با همان امکانات داخل آمبولانس، نوزاد به دنیا آمد. وقتی نوزاد را گرفتم، قلبش نمیتپید. بدتر از این نمیشد! بعد از این همه مشقت، نوزاد بدون ضربان قلب به دنیا آمده بود. شروع به احیای نوزاد کردم. نمیتوانستم قبول کنم که این نوزاد هنوز پا به دنیا نگذاشته از دنیا برود. هوا به شدت سرد بود و نوک انگشتانم یخ زده بود، اما سی پی آر یا همان احیای قلبی را ادامه دادم. معمولا اگر بیست دقیقه زمان بگذرد و عملیات سی پی آر جواب ندهد، کار احیا را خاتمه میدهند. بیست دقیقه گذشت، اما علائم نوزاد برنگشت. یک لحظه سرم را بلند کردم تا بگویم نوزاد تمام کرده است.
همان لحظه چشمم به نگاه مضطرب و اشکهای مادرش افتاد. مگر غمی بزرگتر از این برای مادر هست که نوزادش را در آغوش نگرفته، فوت کند؟ با نگاه من، مادر متوجه فوت نوزادش شد. خودم را زود جمع وجور کردم و گفتم: «باید نفس تازه کنم تا دوباره احیایش کنم.» نفس بلندی کشیدم و در دلم گفتم: «خدایا! وسط جاده و در این سرما خودت به داد برس و من را شرمنده این مادر نکن!» دوباره احیا را شروع کردم. عجیب بود که بعد از چند ثانیه، ضربان قلب نوزاد برگشت و با احیای قلبی، شروع به گریه کرد. آن لحظه عجیبترین لحظه زندگی ام تا حالا بوده است. وقتی نوزاد گریه کرد، انگار دنیا را به من دادند.
مادر و نوزاد را بعد از احیا به بیمارستان رساندیم. چندباری دلم میخواست سراغ آن نوزاد را بگیرم، اما وقت نشد. نام گذاری تکراری بعضی از خیابانهای شهرمان، او و همکارانش را کلافه کرده است. در این باره میگوید: تا دلتان بخواهد نشانی تکراری در مشهد وجود دارد و به این دلیل گاهی به مشکل بر میخوریم. در همین مشهد خودمان بیش از دویست نشانی تکراری داریم. چندباری با شهرداری و شورا برای این اسامی تکراری مکاتبه کردیم و آنها جواب دادند که این تغییرات بر اساس ساز وکار خاصی انجام میشود و امیدوارم هر چه زودتر رقم بخورد.
ادامه صحبتها به داخل پایگاه مرکز فوریتهای پزشکی کشیده میشود. گفتگو را با دونفر از تکنیسینها و کارشناسان این پایگاه ادامه میدهیم. امیر شربتیان دوازده سال سابقه کار دارد. درس خوانده فوریتهای پزشکی است؛ به همین دلیل کارش را از روز اول با فوریتهای پزشکی و اورژانس ۱۱۵ شروع کرده است. او اکنون کارشناس فوریتهای پزشکی است. شربتیان خستگیهای شغلی اش را مربوط به مأموریتهایی میداند که نه تنها توان و انرژی را میگیرد، که اورژانس را از دیگر مأموریتها بازمی دارد و خستگی مضاعف به تکنیسینهای اورژانس وارد میکند. نمونهای از مأموریتهای این چنینی را روایت میکند: همین چند شب قبل، مأموریتی به ما اعلام شد. به سرعت از بین خودروها خود را به محل رساندیم. وقتی به سراغ بیمار رفتیم، متوجه شدیم دندان درد دارد و برای همین موضوع درخواست آمبولانس کرده است!
هنوز حرف هایش تمام نشده، احمد رحمتی که یکی دیگر از تکنیسینهای مرکز فوریت هاست، رشته کلام را به دست میگیرد و خاطرهای از چند شب قبل برایمان تعریف میکند: چند شب قبل، هوا عجیب سرد بود. تقریبا نیمههای شب بود که مأموریتی به ما اعلام کردند. محدوده مأموریت، بولوار شهید صارمی بود. وقتی رسیدیم، متوجه مردی شدیم که مقابل در خانه اش ایستاده بود. با توجه به اینکه از نیمههای شب گذشته بود، حدس زدیم حال بیمار بسیار بد است و فردی که جلو در ایستاده، از همراهان بیمار است. اولین چیزی که پرسیدیم، این بود: بیمار کجاست؟ آن مرد نگاهی به من و همراهم کرد و گفت: خودم بیمار هستم. چون در طبقات بالا ساکن هستیم، خودم تا پایین آمدم تا اذیت نشوید.
جزئیات بیماری اش را جویا شدیم. به ما گفت سرگیجه دارد و به همین دلیل تماس گرفته بود. با تأکیدش درباره غیرعادی بودن سرگیجه اش، او را سوار آمبولانس کردیم تا به نزدیکترین بیمارستان، فارابی، برسانیم. حس میکردم در این مأموریت یک راننده آژانس هستم تا تکنیسین خدمات فوری پزشکی برای یک بیمار! همان لحظهها با خودم فکر میکردم که خدا کند تصادفی یا اتفاقی رخ ندهد.
درباره اینکه چرا در این شرایط آمبولانس اعزام میشود، این طور توضیح میدهد: شرایط جسمی افراد جوری نیست که بتوان با دو دوتاچهارتا حساب وکتاب کرد. اپراتورها اطلاعات را میگیرند، اما حالتهای بیمار و شرایط جسمی فرد را از نزدیک ملاحظه نمیکنند که بتوانند تصمیم بهتری بگیرند؛ مثلا احتمال میدهند که شاید این سرگیجه پیش نشانه یک بیماری حاد باشد و اگر مأموری اعزام نکنند، حادثهای ناگوار پیش بیاید.
تعداد این تماسها و مأموریتها چنان زیاد است که هرکدام چندین و چند نمونه برای روایت دارند. شربتیان صحبت هایش را ادامه میدهد. او هیجانهای فرد تماس گیرنده و اعلام حادثه با هیجانی بسیار زیاد را یکی دیگر از علل این نوع مأموریتها میداند و نمونهای از چنین تماسهایی را تعریف میکند: چند هفته قبل بود که مأموریت قطع شدگی انگشت دست اعلام شد. تا قبل از رسیدن به محل، همه تصورم این بود که محل حادثه، حتما یک کارگاه است. وقتی رسیدیم، متوجه شدیم که دختری انگشتش لای در، گیر کرده و با خون مردگی و کبودی آسیب دیده است. همان روز بعد از مأموریت، شرایط را به اپراتور اعلام و درخواست کردیم که صدای ضبط شده تماس را در اختیار ما قرار بدهند. وقتی صدا را شنیدیم، به اپراتور حق دادیم. خانم جوانی با گریه فراوان موضوع قطع انگشت را مطرح میکرد! این خانم به دلیل استرس زیاد، به سختی به اپراتور نشانی میداد. به دلیل حساسیت موضوع، اپراتور آمبولانس اعزام کرده بود.
دیگر حرف مشترک کارشناسان فوریتهای پزشکی، نشانیهای تکراری و اشتباه است. هر کدام نیز برای این موضوع خاطراتی دارند. شربتیان اولین خاطره را تعریف میکند: نشانی اشتباهی یکی از دردسرهای ماست. ما حق میدهیم که وقتی بیمار حالش بد است، تماس گیرنده دچار استرس میشود، اما وقتی نشانی اشتباه و بدون دقت به اپراتور میدهد، دچار مشکل میشویم. یک بار نشانیای که داده بودند، خیابان پیروزی ۳۲ بود. وقتی به محدوده رسیدیم، نشانی را نیافتیم. در تماس با مرکز مشخص شد که بولوار پیروزی که اعلام کرده بودند، در محدوده گلبهار واقع است.
احمد رحمتی هم چند خاطره دراین زمینه دارد که یکی از آنها را این طور بیان میکند: یک بار آدرس اعلام شده، مربوط به محدوده بولوار فرقانی بود. ما هم مثل شما متوجه اشتباه بودن آدرس شدیم. آن طور که بعدا مشخص شد، آدرس مربوط به بولوار فرقانی در سبزوار بوده است.
حرف هایش را این طور ادامه میدهد: در مشهد، خیابانهای هم نام و نشانیهای تکراری زیادی دیده میشود. نمونه اش خیابان ارشاد است؛ در مشهد، سه بولوار ارشاد داریم که دوتا از آنها در محدوده کد خدماتی ما قرار دارد. یک بولوار ارشاد در کوثر و یک بولوار ارشاد هم در محدوده پیروزی ۵۰ است. چند خیابان نیز به نام لاله وجود دارد. بولوارهای کوثر شمالی و جنوبی نیز شمارههای مشترک دارند. یک بار ما را به کوثر ۱۰ فرستادند. وقتی به کوثر شمالی ۱۰ رسیدیم، متوجه شدیم که منظور کوثر جنوبی١٠ بوده است. الان در بولوار کوثر شمالی و جنوبی، پلاک نشانیها همه از یک شروع میشود. مردم وقتی تماس میگیرند، به دلیل استرسی که دارند، دقتشان در نشانی دهی کمتر میشود.
شربتیان در ادامه گفتگو، به وضعیت پایگاههای اورژانس اشاره میکند. او میگوید: برای نمونه به همین محدودهای که خودمان هستیم، اشاره میکنم. از ابتدای بولوار پیروزی تا انتهای آن، پنج آمبولانس داریم که درمقابل وسعت بولوار پیروزی و ترافیک این محدوده، این تعداد آمبولانس کم است.
نکته دیگر شربتیان درباره استقرار پایگاههای اورژانس است. او معتقد است که پایگاههای اورژانس باید نزدیک بیمارستانها باشند. برای توضیحات تکمیلی به چند بیمارستان محدوده بولوار پیروزی اشاره میکند و میگوید: علوم پزشکی به تازگی بیمارستان ولایت را افتتاح کرده است، اما یک پایگاه اورژانس، برای بیمارستانی با این وسعت و عظمت، درنظر نگرفته اند. در دیگر کشورها پایگاههای اورژانس در کنار بیمارستانها راه اندازی میشود که کمکی بزرگی به رساندن بیمار به بیمارستان است.