«انسان محکوم به زندگی اجتماعی است.» این جمله مشهور که به ابن خلدون بازمی گردد، به خوبی نشان دهنده اهمیت نظام اجتماعی است. همه ما کوشش میکنیم تا با زیستن در کنار دیگرانسانها و با همکاری و همراهی با ایشان، زمینه رفع نیازهای خویش را فراهم آوریم. انسانها برای آنکه به تنهایی توانایی برطرف کردن نیازهای خویش را نداشتند، گرد یکدیگر جمع شدند و به آهستگی جامعههای گوناگون را ایجاد کردند.
آشکار است که با گذشت زمان ماهیت این نیازها دگردیسی یافت و ترازی متفاوت یافتند؛ به گونهای که در بستر نیازهای اصلی که عامل شکل گیری اجتماعات انسانی بود، امری برجستهتر به نام ارزشهای کلان و موردپذیرش همگان شکل گرفت. درواقع هریک از این اجتماعات در فرایند تحول و ذیل یک دال مرکزی مشخص به یک جامعه تبدیل شدند.
پرواضح است که برتری و پیشرفت هر جامعهای در پرگاره حفظ و همبستگی اعضای آن جامعه پیرامون محور ارزش مشترک اجتماعی اش شکل خواهد گرفت. سرمایه اجتماعی شکل گرفته در دامنه آن ارزش بنیادین، زمینه و قدرت بایسته برای پیشروی جامعه فراهم میآورد. تا زمانی که دال مرکزی همان گفتمان غالب جامعه باشد، مسیر حرکت روبه جلو جامعه هموار و فراهم است. ازاین رو نظامهای سیاسی که مسئول اداره جامعه هستند، همه کوشش خویش را بر تقویت گفتمان مرکزی مدنظر که موردپذیرش اکثریت اعضای جامعه نیز هست قرار میدهند.
ولی چنانچه میدانیم، هیچ گاه دو انسان مشابه یکدیگر نبوده اند و همانند هم نمیاندیشند. حتی در کوچکترین واحد جامعه یعنی خانواده اختلاف نظر و رأی امری طبیعی و منطقی است. پس چگونه در جامعهای بزرگ که از افراد گوناگونی تشکیل شده است، نباید انتظار اختلاف دیدگاه و نظر را نداشت؟
بله، در نظام اجتماعی هم تنوع منظر امری کاملا طبیعی و حتی پسندیده است، با این تفاوت که مسئله در محل بروز اختلاف نظرهاست. چنانچه اشاره شد، استواری جامعه در باور اکثریت جامعه به ارزش مشترک است. ازاین رو تعارض در ارزش مشترک در یک دستگاه کلان اجتماعی پذیرفتن نیست. زیرا اگر بخش بزرگ و اکثریت جامعه در ارزش مشترک دچار تعارض باشند که آن ارزش گفتمان مرکزی محسوب نمیشود و اگر بخش اندک و اقلیت نیز درباره ارزش اکثریت تردید ایجاد کنند، نظر ایشان نیز قابل قبول نیست و اعتبار اجتماعی ندارد.
ازاین رو آشکار است که هر نظام اجتماعی دربرابر دامن زدن به تعارضات این چنینی ایستادگی میکند. در جهت دیگر، گاه تعارض در فرایند و روش تحقق ارزش مشترک مطرح میشود. آشکار است چنین تعارضاتی که برآمده از سلیقهها و زیرفرهنگهای گوناگون هستند، ممکن است موجب رشد و پویایی جامعه شوند. بهره بردن از مجموعهای متکثر از نگاهها برای یافتن روش تحقق ارزش موجب بلوغ و تعالی نظام اجتماعی خواهد بود.
البته پرواضح است که این تکثر فرایندی و روشی فقط زمانی اعتبار دارد که اولا در پرگاره و چارچوب ارزش بنیادین جامعه باشد و دوم اینکه در توازن و هماهنگی کامل با نظام سیاسی قرار گیرد و از سوی حاکمیت به عنوان راهبر اصلی جامعه سامان یابد و در خدمت نظام اجتماعی قرار گیرد، نه آنکه خود مایه هرج ومرج و بی قاعدگی شود.
تا زمانی که اعضای جامعه از اختلاف نظرهای یکدیگر آگاه باشند و همیشه در چرخه گفتگو با یکدیگر این تفاوت نگاهها را به اشتراک گذارند، تعارض امری طبیعی و سازنده است. اگر جامعه از این آگاه باشد که اختلاف نظر با گفتگو زمینه تعالی او را فراهم میآورد، به جای پافشاری بر نظر خویش، نظری را میپذیرد که به سودش است، ولی اگر این آگاهی در جامعه ایجاد نشود و افراد جاهلانه بر نظر خویش اصرار ورزند، از پرگاره عقلانیت خارج میشوند و تعارض را به زهری کشنده برای خویش و جامعه شان تبدیل میکنند.
چنین افرادی از سر کژفهمی به جای بهره بردن از تعارض، در دام ناخشنودیهای احساسی و بی بنیاد قرار میگیرند و کنش و رفتار خویش را به ستیز، هنجارشکنی و آشوب بدل میسازند. آنچه زمینه آسیب برای نظام اجتماعی را فراهم میآورد، تبدیل شدن تعارضات اجتماعی به اعتراضاتی است که نه بر بنیاد عقل استوار هستند و نه نتیجهای را به ارمغان میآورند.
ازاین رو در چنین وضعی برجستهترین وظیفه سیاست ورزان و کارگزاران این است که زمینه گسترش آگاهی در جامعه را فراهم آورند تا از غلتیدن بخشهای ناآگاه جامعه در دام اعتراضات خشونت آمیز و خصمانه جلوگیری کنند.