هر روز تازهای نوروز است و نوروز روز روزهاست. نخستین چیزی که در آغاز هر سال باید با خودمان مرور کنیم، این است که ما کیستیم و چه کردهایم و به قول معروف کجای کاریم؟ برای ارزیابی از خود نیاز به ادبیات است و باید مفاهیم کلیدی نزد ما موجود باشند تا بتوانیم با آنها خودمان را داوری کنیم. داشتن دریافتی درست از هویت، نخستین پیشنیاز هر انسانی برای بررسی بهتر کارنامه خودش است؛ وگرنه ارزیابیها به کاری نمیآیند.
هویت ما مأموریتها و بایدونبایدهای ما را مشخص و معلوم میکند که در روز و ماه و سالی که گذشت، آیا پیش رفتهایم یا خیر؟ فروغ فرخزاد در شعری میگوید «نگاه کن تو هیچگاه پیش نرفتی، تو فرو رفتی» و سلمان هراتی در آستانه بهاری میسراید که «بهار آمده استای انسان، چه گلی به سر خویش زدهای؟» در شعر فروغ البته جز پرسش و ایجاد تردید و سؤال چیز دیگری نیست، اما سلمان هراتی معیار میدهد و در ادامه همین شعر از معاد حرف میزند.
درهرحال مواجهه تمدنی شگفت ما با جهان نو، ما را زیروزبر کرده است و همه ما دچار اغتشاش و بحرانی در دریافت و تصویر خودمان از هویتمان هستیم. رسانههای جدید از پنجره ابزارهای الکترونیکی مدام ما را با تصاویر تازهای مواجه میکنند و در نتیجه دریافت ما را از خود و مأموریتها و بایدونبایدهایمان تغییر میدهند. دراینبین بسیاری از ما به این اضطراب رسیدهایم که تکلیف بچههای ما با این اوضاع چه میشود؟
گروههای مجازی پر از گفتگوهای بیپایان پدرومادرهایی است که مضطرباند و این اضطراب را انگار که پایانی نیست. همین اضطراب در میان گروههای فرهنگی و معلمان و مدیران نیز دیده میشود. در چنینوضعیتی باید به موقفی اندیشید که بتوان از آن نقطه همه حرکتهای خود را در حیات زمینی بازبینی کرد. آیا برای مردم عادی امکان رسیدن به چنینوضعیتی متصور است؟ ما بحرانزدهایم و تصاویر و فیلمها و موسیقیها یقه ما و کودکانمان را رها نمیکنند. متنها مدام بر ما میبارند تا ما کلمات اصلی خودمان را گم کنیم و در نتیجه همهچیز درهموبرهم میشود. بازگشت به متنهای اصلی تمدن اسلامی ضرورت لابد و ناگزیر ماست.
ماه رمضان، ماه قرآن است و قرآن باید به طورجدی به زندگی ما برگردد. نهتنها بهاین معنا که برای تبرک، ساعتی در روز قرآن بخوانیم. نظام آموزشی ما باید بازبینی شود و قرآن جایگاه خود را بازبیابد. ادبیات فارسی با چهرههای برجسته تاریخیاش بومیترین آینههای معنویت و جهان قرآن را برای ما فراهم کرده است؛ ولی دریغ که روزبهروز از آن بیشتر غفلت کردهایم. شعر باید به زندگی ما برگردد و ما باید به شعر و قلههای تاریخی شعرمان برگردیم. شعر میتواند دستگیره نجات ما از این وضعیت تعلیق و آویزانی باشد.
شعر خلاصه همه جریانهای معنویتی و فکری تمدن ماست؛ ولی ما شعر را هم با استوانههایی مثل سعدی و حافظ و فردوسی و نظامی از نظام آموزشیمان حذف کردهایم و به آن نقشی زینتی دادهایم. اگر هر کدام از بچههای ما سیصد شعر پنجششبیتی از این بزرگان را بخوانند و بفهمند و یاد بگیرند و حفظ کنند، میتوانیم درباره انتقال هویت تمدنیمان به نسل بعد اطمینان بیشتری داشته باشیم.
فرهیختگی در تاریخ تمدن ما به شعرخوانبودن و شعرشناسبودن تعریف میشده است؛ ولی روزبهروز بیشتر از شعر دور شدهایم. ما بهعنوان یک آدم عادی میتوانیم در آغاز سال عهد کنیم با خودمان که با خانوادههایمان روزی پنجشش بیت شعر بزرگان بخوانیم که گفتهاند آب دریا را اگر نتوان کشید/ هم بقدر تشنگی باید چشید.