سرخط خبرها

حکایت زن شاکی و ببر کوهستان

  • کد خبر: ۱۶۳۹۷۷
  • ۲۴ ارديبهشت ۱۴۰۲ - ۱۹:۱۰
حکایت زن شاکی و ببر کوهستان
در روزگاران قدیم در سرزمین گوگوریو، زنی زندگی می‌کرد که از شوهر خود شاکی بود.

در روزگاران قدیم در سرزمین گوگوریو، زنی زندگی می‌کرد که از شوهر خود شاکی بود. روزی زن شال و کلاه کرد و نزد راهب کوهستان رفت و پس از ادای سلام و احترام از خلق و خوی ناپسند و دست بزن و بی میلی و بوی بدِ شوهرش گله کرد و از او راه چاره جست. راهب کوهستان گفت: من به تو راهی نشان می‌دهم که از طریق آن شوهرت را آدم کنی و زندگی خود را از این رو به آن رو تبدیل کنی، اما شرط این است که یک تار سبیل ماده ببر کوهستان را برایم بیاوری. زن گفت: ماده ببر کوهستان؟ همان ببر وحشی درنده که هرکه را بگیرد می‌درد؟ راهب گفت: بلی. زن گفت: چیجوری؟

راهب کوهستان گفت: ایت ز یور بیزینس. زن از سرای راهب بیرون آمد و به خانه رفت و تا صبح فکر کرد. فردای آن روز تکه گوشت بزرگی کباب کرد و آن را دم درب غاری که ببر کوهستان در آن زندگی می‌کرد برد و آنجا نشست. ببر از غار بیرون نیامد. زن گوشت را گذاشت و به خانه برگشت. روز بعد نیز زن این کار را تکرار کرد. در آن روز ببر از غار بیرون آمد و نگاهی به اطراف کرد و زن و گوشت را دید، اما اعتنایی نکرد و به درون غار برگشت. زن این کار را روز‌ها و روز‌ها تکرار کرد، تا آنکه پس از دو هفته ببر به زن نزدیک شد و گوشت را به دندان گرفت و به درون غار برد.

زن این کار را نیز روز‌ها و روز‌ها تکرار کرد تا آنکه پس از دو ماه ببر هرروز دم درب غار به انتظار زن می‌نشست و زن برای او غذا می‌برد و دستی به سر و گوشش می‌کشید و نوازشش می‌کرد. زن و ببر پس از سه ماه چنان با یکدیگر دوست شدند، که هرروز باهم درددل می‌کردند و غیبت شوهرانشان را می‌نمودند و فایل‌های خصوصی یکدیگر را به هم نشان می‌دادند. تا آنکه زن یک روز به ماده ببر گفت: می‌شود یکی از سبیل هایت را یادگاری به من بدهی؟ ماده ببر گفت: قابل ندارد خواهر، همه اش مال تو. زن با ملایمت تمام، یک تار سبیل از سبیل‌های ماده ببر را کند و در کیفش گذاشت و از او تشکر کرد.

فردای آن روز، زن پس از آنکه غذای ببر را برایش برد، به همراه سبیل ماده ببر به نزد راهب کوهستان رفت و سبیل را تحویل او داد. راهب کوهستان نگاهی به سبیل و نگاهی به زن کرد و ناگهان سبیل را در شومینه انداخت. زن گفت: وا. من برای آن سبیل دویست کیلو گوشت هزینه کرده و سه ماه زحمت کشیده بودم. راهب کوهستان گفت: تو هزینه و صبر و حوصله و محبت کردی و ماده ببر کوهستان، آن حیوان وحشی درنده را رام ساختی، آن وقت دوزار وقت و هزینه نمی‌کنی که شوهر خود را آدم کنی؟

زن به فکر فرو رفت. راهب کوهستان افزود: در وجود تو نیرویی هست که می‌تواند شعله‌های خشم را خاموش کند و چشمه‌های محبت را جاری سازد. به خانه برو و محبت خود را نثار شوهرت کن و همچنین به او بگو یک روز در میان استحمام کند تا بوی بد ندهد. زن برخاست و از راهب تشکر کرد و به خانه رفت تا نصیحت وی را به کار بندد. راهب نیز سبیل ماده ببر را ـ که توی شومینه نینداخته بود، بلکه به طرز هنرمندانه‌ای زیر تشکش قایم کرده بود ـ در دیوار فایل کرد و به قیمت ۸۰ میلیون یوان به یک کلکسیونر جانوری فروخت و خاموش شد.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->