در یک خانه با هم زندگی میکنند، سر یک سفره مینشینند، در یک مجموعه مسکونی قرار دارند، شاید بسیاری از روزها یک مسیر را نیز باهم طی کنند؛ اما هر یک دنیایی مستقل برای خودشان دارند که دیگری از آن بی خبر است یا به آن راهی ندارد. این شاید به گونهای همان «تشنه مردن در کنار ساحل دریا» باشد. حکایت انسانهایی که فقط در کنار هم یک جمع جبری هستند و هیچ گاه یک اجتماع دل سوز، هم گرا، متحد و یاور نیستند. گویی مردمانی کروکورند که مشکلات هم را نمیبینند و دردها و نالههای یکدیگر را نمیشنوند.
اما همین جماعت کروکور «لال» نیستند و هرازچندگاهی یکدیگر را با زبان بُرنده بسان شمشیر تکه پاره میکنند و نمک بر زخم هم میپاشند. این گونه است که زندگی سختتر و تنگتر میشود و عرصه و مجالی برای همدلی، مهربانی و هم زبانی باقی نمیماند.
به راستی دنیا به کدام سمت میرود وقتی فردی نتواند از پدر، مادر، خواهر، برادر، فامیل، دوست یا همسایه کمک بگیرد و مشکلاتش را با آنها در میان بگذارد؟ مگر میشود کنار هم زندگی کنیم، ولی روح ما از هم جدا باشد و از حال وروز هم بی خبر باشیم؟ گاهی یک تماس عادی و ساده میتواند غمی را از دل عزیزی بردارد، امیدش را افزایش دهد و حالش را بهتر کند.
آدمی یک باره به خودش میآید و میبیند در میان کوه مشکلها و سیل غمها تنها و غریب است؛ نه یاوری، نه همراهی، نه همدلی و نه کسی که حتی بتواند با او هم زبانی کند. نه از کسی خبر دارد و نه کسی از او خبر دارد. تخت گاز در جاده زندگی میتازد و شاید خیلی هم نمیداند یا فراموش کرده است مقصد کجاست و برای چه هدفی تلاش میکند و چه مسئولیتهایی نسبت به اطرافیان و وابستگانش دارد. اینجاست که باید از خود بپرسیم ما چه «بذر محبتی» را کاشته ایم که امروز بتوانیم «میوه مهربانی» آن را بچینیم. سهم ما در بهترکردن زندگی و دنیای امروز چیست و چقدر است؟
من برای اینکه دنیا قشنگتر و بهتر شود، چه تکلیفها و مسئولیتهایی برعهده دارم؟ باور کنید در برخی موارد اشکال از خود ماست! شاید آنجا که من وظیفهای نسبت به دیگران داشته ام، در انجام آن کوتاهی یا کاهلی کرده ام که امروز اطراف واکناف من خالی از مهربانی و آدمهایی است که قلبشان برای من میتپد.
هرکدام از ما مسئولیت داریم کمک کنیم تا دنیا جایی بهتر برای زندگی باشد؛ پس بیایید سهم خود را از این مسئولیت برداریم و اثری ماندگار از خود به جا بگذاریم. این امر یک ذهن و روان سالم و رفتاری هنرمندانه و آگاهانه را که به امور اطرافش حساس است، مطالبه میکند.
تنهایی سرنوشت محتوم انسان امروزی نیست، یعنی نباید باشد. ما جمعی متولد شدیم و خیر و شر ما به هم گره خورده است. باید از پیلههای شخصی خود خارج شویم، دور یکدیگر را بگیریم، رسم مهربانی را به جا بیاوریم و شریک و همراه مسائل، مشکلات، چالش ها، شادیها و غمهای زندگی یکدیگر باشیم.
دست خدا بر سر جماعت است. در حدیثی از پیامبر اعظم (ص) نقل است که میفرمایند: «دست خدا بر سر جماعت است؛ هرگاه فردى از جماعت جدا شود شیطان او را مى رباید، همچنان که گرگ گوسفند جدامانده از گله را.» پس بدانید و آگاه باشید و بر یاری رساندن به یکدیگر در خوبیها از هم سبقت بگیرید که هیچ چیز در دنیا والاتر از «مهربانی به یکدیگر» نیست.
اینها شاید به ظاهر مفاهیمی ساده و در دسترس باشند، ولی در واقعیت جامعه امروزی مقولاتی پیچیده و تأمل برانگیز هستند که شاید تحقق آنها به این سادگی نباشد. شب را با آرامش و شکم سیر بخوابیم، ولی همسایه ما گرسنه باشد، چندین واحد و منزل خالی داشته باشیم، ولی خواهر یا برادر ما دربه در اجاره نشینی یا اسیر هزینههای سنگین آن باشد و.... رسم آدمیت تشکیل جماعتی همدل و همراه است که در غم و شادی شریک هم هستند، به یکدیگر محبت میکنند و به هم یاری میرسانند.